رموو

خب اخر خدا کمک کرد تا یه داستان دیگه بذارم.امیدوارم خوشتون بیاد.چون دیگه قوه تخیلم تو این داستان سوخت.

پرده هفتم...................................... اقوامی وحشی به نام گینگیز

پنجم اذر 1392 ساعت 8.00
رادیو : الودگی هوای شهر اهواز به مرز بحرانی رسیده و هنوز عامل الودگی کشف نشده.اداره محیط زیست استان اسیدی بودن باران های اخیرو تایید کرده.
ساعت 13.27---- انجمن بازی انلاین عصر پادشاهان
مدیر انجمن پستی گذاشت که اشک همرو در اورد

همه ی کاربرای عزیز توجه کنند

متاسفانه 5 نفر از بچه های بازی عصر پادشاهان به رحمت خدا رفتن.من با خانواده هاشون و پلیس صحبت کردم.گفتن که تو خونه به قتل رسیدن.از همتون میخوام اگه چیزی میدونن در این رابطه به من پیام بدن تا با پلیس در جربان بذاریم.
امروز تلخترین روز زندگیمه. خدا رخمتشون کنه.
دیگه نمیدونم چی بگم.مواظب خودتون باشید.

با وارد شدن به تاپیک و خوندنش همه ی بچه ها شروع کردن به پست گذاشتن و ابراز همدردی کردن
وضع عجیبی بود. با خوندن پست های بچه ها میتونستم صدای گریشونو بشنوم
تا شب تو تاپیک بودیم تا اینکه یکی از بچه ها پست داد:
شبکه 1 رو نگاه کنید سریع
سریع زدم شبکه 1 :
باورم نمیشد اخبار داشت در مورد جریان صحبت میکرد.
خب با رییس پلیس کشور سردار احمدی مقدم صحبت میکنیم. سردار خبر جدیدی از این ماجرا به دستتون رسیده.

سردار : با سلام و عرض تسلیت به خانواده ی عزیزان .طبق تحقیقات صورت گرفته نسبت دادن این قتل ها به یک نفر کاملا رد شده.به احتمال زیاد کار تیمی بوده.باتوجه به نوع جراحات که گفته شده با ابزار تیز و برنده بوده تیم تحقیقات برای ابراز نظر قطعی نیاز به زمان داره.
با توجه به اهمیت موضوع شخصا از مکان های قتل بازدید کردم.روی صحبتم با بستگان این عزیزان است که متوجه بشن چقدر این مسئله برای ما مهم است و با تمام قوا برای به نتیجه رسوندن این جریان درحال کار هستیم.

هنگ کردم باورم نمیشد این اتفاقا افتاده باشن
فردا صبح بلند شدم وسریع اومدم انجمن کلی تاپیک بود .خواستم وارد اکانت بازیم تو سرور 18 بشم.با باز کردن اکانت جلوم یه پیام از مدیر سرور ظاهر شد.

قهرمان های عزیز با توجه به مسائل پیش اومده برای چند تن از بازیکنان عزیز و با توجه به اهمیت موضوع تا اطلاع ثانوی تمام سرور های عصر پادشاهان مسدود خواهند بود. زمان بازگشایی سرور ها منوط به اجازه دستگاه های زیربط می باشد.
از همه ی عزیزان که با جانباختگان رابطه داشتن در خواست همکاری با پلیس قضایی را خواستاریم.
منتظر اطلاعیه های بعدی که به ایمیل شما عزیزان ارسال خواهد شد باشید.

انجمن خیلی شلوغ شده بود و پر از شایعه و پیام تسلیت.
داخله پستی بودم که یکی از بچه پست گذاشت:
بچه ها ggc(دیگه خودتون بگیرید کدوم شبکه )داره خبرو پخش میکنه برید ببینید.

گذاشتم رو ggc :

با مرگ 3 کاربر اینترنتی دیگه که مشغول بازیه عصر پادشاهان بودن.تعداد کشته شدگان به 11 نفر رسید.
گزراش ها از تهران از بی نتیجه بودن راه ها برای کشف منبع این قتل ها خبر داده است.
همراه میشیم با پژمان از بیروت
پژمان چه خبر
سلام مرجان
هیچ * فکر نمیکرد مرگ 5 نفر از کاربران اینترنتی ایرانی ابعاد بین الملی پیدا کنه.متاسفانه مدیران سایت عصر پادشاهان از مصاحبه با خبر نگاران امنتناع میکنن. تنها منابع ما گزارش هایی است که از تهران صادر میشه.
جالبه که در فضای مجازی و حتی بیرون مرز ها مراسم نمادین برای جانباختگان گرفته شده.
فعلا خبر دیگه ای در دست نیست و منتظر گزارش بعدی پلیس ایران هستیم.

خیلی بهم فشار اومد رفتم و اب به صورتم زدم و برگشتم و سر درد بدی گرفته بودم.تا اینکه خبر بدی ggc منو بین تخیل و واقعیت قرار داد و شرایطو بدتر کرد.

ggc:
بله به واشنگتن میریم و سخرانی پرزیدنت اوباما رو بصورت زنده داریم.

این قابل قبول نیست ما بیشتر این نمیتونیم تحمل کنیم تا ایران امنیت ملی امریکا و هم پیمانانمون رو به خطر بندازه.ایران امنیت جهانی رو به خطر انداخته و جامعه جهانی سکوت نخواهد کرد. بنده ساعتی پیش خواستار تشکیل جلسه اظطراری شورای امنیت شدم.

جانـــــــم شورای امنیت امنیت جهانی به خطر افتاده چی میگن اینا
فریاد زدم خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا و از هوش رفتم.
بهوش که اومدم همه خونهییام دورم بودم . بلند شدم و گفتم خدایا شکرت از خواب بیدار شدم.
که معین هم خونه ایم گفت بیا داره خبر میگه:
شبکه خبر بود.تصویری از یه ادم غول پیکر که کشته شده بود و لباس های عجیبی پوشیده بود نشون میداد.
مجری داشت اطلاعیه وزارت کشور رو میخوند:

عاملان جنایت فجیع کاربران اینترنتی اقوامی وحشی به نام گینگیز هستن که از این اقوام اطلاعاتی در دست نیست.
این اقوام از سلاح های ابتدایی نیزه و شمشیر استفاده میکنن.از تمام مردم عزیز ایران درخواست داریم به علت حملات پراکنده این اقوام تا اطلاع ثانوی در خانه هایشان بمانند و مواد ضروری را حداقل برای یک هفته جمع اوری کنن.

زدیم ggc تا اینکه دیدیم نه انگار جدیه:

مرجان الان که دارم با شما صحبت میکنم ایالات متحده ، اتحادیه اروپا ، روسیه و چین و اتحادیه عرب و نزدیک 20 کشور بزرگ دیگه اعلام وضعیت فوق العاده کردن و ارتشو به حالت اماده باش کامل در اوردن.این افراد که بهشون گینگیز میگن با سلاح های ابتدایی حمله میکنن. بیشترین تلفات از کشور آلمان بوده که دلیلشو ضعیف بودن سرور آلمان عصر پادشاهان عنوان کردن.
همچنین ایالت کانزاس ،آریزونا ،پنسیلوانیا وایلینویز امریکااز ارتش درخواست کمک کردن.
ساعتی پیش پرزیدنت اوباما ناوگان دریایی پنجم ، ششم و هفتم و تمام سرباز های مستقر در پایگاهای بیرون خاک امریکا رو به کشور فرا خوانده.
تقریبا از تمام نقاط دنیا گزارش حمله دریافت کردیم وضع بسیار بحرانی است.

دیگه نمیتونستم تو خونه بمونم داشتم خفه میشدم سر داشت منفجر میشد. قدرت تصمیم گیری نداشتم.
زدم بیرون رفتم داروخونه تا قرص بگیرم.
مردم پیاده ،سوار ماشین و موتور و... فقط داشتن با سرعت مواد غذایی جمع میکردم به داروخونه که رسیدم.گفتم خانم یه قرص سردرد لطف کن ژلوفن استامینوفن هرچی داری بیار.
برام اورد و گفت چطور پرداخت میکنین .گفتم پول نقد دارم.دیدم ساکت شد.نگاش کردم گفتم کارت بانکیم دارم مگه فرقی میکنه.
گفت نه اقا منظورم اینه که از 4 منبع پرداخت میکنین یا یک منبع.
گفتم متوجه منظورتون نمیشم.
گفت اگه از 4 منبعه چوب گندم سنگ و اهن پرداخت میکنید از هر کدوم 500 واحد
اگه از یک منبع پرداخت میکنید 2200 واحد.

دیگه اون دوتا سیمه اتصالی کردنو جنا گرفتنم
شروع کردم فریاد کشیدن سره زنه : مگه من مسخرتم مگه با تو شوخی دارم چوبو گندم چیه مسخره میکنی
دیدم سریع پرید روی موبایلش با اظطراب گفت: الو دکتر دف فوری دف فوری . یکی به داروخونه حمله زده تو رو خدا دف بریز
با دیدن این حرکتش دیگه قدرت تکلم ازم گرفته شد.
تا اینکه رو کرد سمتمو با ترس پرسید اقا میتونم یه چیزی ازتون بپرسم
با اینکه چشامو رنگ خون گرفته بود سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم
گفت ببخشید نام کاربریتون چیه دکتر میخواد براتون فیک بفرسته
هیچی نگفتم هیچی قرصو برداشتمو رفتم بیرون
حقیقت اشکم درومد
سرم داشت منفجر میشد
توراه خونه دانشجویی بودم وبه هر چیزی که سره راهم بود لگد میزدم درخت سنگ سطل اشغال ....
همش تو ذهنم این بود که دارم خواب میبینم و الان بیدار میشم
همین طور داشتم میرفتم که یه موتوری با سرعت پیچید سمتمو گفت داداش کشاورز با نجار معامله نمیکنی
نگاش کردمو
یه آه کشیدمو
گفتم برو
گفت چی
داد زدم بـــــــــــــــرو گمشــــو مردک و رفتم تا یه چیزی پیدا کنم بزنمش. اونم گازشو گرفتو رفت.
رسیدم خونه ولی کاش پام نمیرسید به خونه
تا دروباز کردم دیدم عباس موبایل روگوششه ومعین داره گریه میکنه
گفتم چی شده
عباس گفت واقعا ادم بیشعوری هستی میری بیرون حداقل یوزر پستو بذار
گفتم چی میگی حالت خوبه
گفت به معین حمله کردن دف دیر رسید دوتا از شهراش صفر شدن
یه لحظه چشام ساهی رفتroll:
دیگه بدنم شل شد . تکیه دادم به دیوار.فشارم افتاده بود
بچه های خونه هم جلوم به اینو اون زنگ میزدنو رژه میرفتن
یکی زنگ میزد پدرش میگفت بابا گندم ،برا شهر اول گندم بفرست.
یکی دیگه پشت تلفن به برادرش فحش میداد چون پدرشونو فارم شده بود.
همون طور مثل معتادا به دیوار تکیه داده بودم کنترلو گرفته بودم دستمو کانالارو عوض میکردم
یهو معین اومد گفت رموو کدوم اتحاد برم بهتره
نگاش کردمو گفتم هــــــی ....... نمیدونم کاکا ...........نمیدونم چه اتحادایی هستن خبر ندارم
گذاشتم شبکه خبر:

اطلاعیه شماره 53

هموطنان عزیز جناب رییس جمهور زیر حملات سنگین هستن. برای همه شهرهای ایشون نفری 10000 تا نیزه دار بفرستید.
ببینیم چه میکنید مردم میخوایم این هفته مدال مدافعین بگیریم

زدم ggc :

پژمان از اتحاد های شکل گرفته خبر بده .اصلا اتحادی شکل گرفته
مرجان آخرین اطلاعاتی که به دستمون رسیده اینها هستن:

اتحاد petrichor?Medallion شامل :
امریکا . اتحادیه اروپا .اسراییل.کانادا . مکزیک . کلمبیاو چند کشور امریکار مرکزی هست.

اتحاد Valey Of Golden Wolf شامل :
روسیه . اکثر اروپای شرقی واسیای مرکزی

اتحاد D R A G O N شامل :
چین . هند . ژاپن .کره جنوبی.و بیشتر کشورهای جنوب شرق اسیا

اتحاد GREAT CYRUS شامل :
ایران. ترکیه. عربستان .عراق .سوریه.پاکستان .قطر .امارات .لبنان.افعانستان و بیشتر کشورهای خاورمیانه به رهبری ایران هست

فعلا این برترین اتحاد ها هستن که در مهاجمین مدافعین غارت و پیشرفت GREAT CYRUS مقام اولو داره.

پژمان سازمان ملل درمورد وارد شدن گنجینه چیزی نگفته
مرجان هنوز خبری گزارش نشده ولی احتمال میره تا چند روز دیگه مکان گنجینه پیدا بشه

همین طور که گوش میدادم خوابم برد.نمیدونم چقدر خوابیدم .فقط یادمه با دادو فریاده بچه ها از خواب پریدم
دیدم تلوزیون داره اهنگ ... پهلوانان ،نام آوران پیروز باشید..... پخش میکنه گفتم چی شده
گفتن ظریف کتیبه رو زده
ظریف.ظریف کیه
بابا وزیر خارجه
چی میتونستم بگم.فحش میدادم ، داد میزدم، گریه میکردم .دیگه یقین کرده بودم که دنیای واقعی رموو تبدیل شده به سرور 18 قرون وسطایی عصر پادشاهان اونم از نوع اکسپرسش.
شبکه خبر پشت سره هم اطلاعیه میداد که برای تمام 6472 شهر وزیر دف بدیم

زدیم ggc:
خب پژمان از اوضاع بگو چطور پیش رفته ایا امیدی هست که اتحاد های دیگه کتیبه رو بزنن.
مرجان الان که دارم صحبت میکنم امار ها ی حمله به شهر های وزیر از مرز 200 میلیارد حمله گذشته و اتحاد های دیگه تونستن بیشتر از 2000 تا از شهر های وزیرو صفر کنن.زمان باقی مونده 2 روز و 3 ساعتو 48 دقیقه و 25 و 24 و 23 و همین طور به نفع اتحاد و به ضرر بقیه اتحاد ها داره سپری میشه . باید صبر کنیم ببینیم متحد شدن اتحاد ها میتونه کار ساز بشه یا نه.


تمام این اتفاق ها یه طرف این حرکت همخونه ای هام یه طرف .
میشینن روبه رو همو میگن برای شهر چندم دف دادی اونم میگه به تاریخ تولدم .شهر 1366
بعد اونم میگه چه جالب منم به تاریخ تولدم فرستادم 1368
میدونید چی رو مخم بود که چطور فرستادن. کو سرباز کو سرور اینتر نت که قطه. چطور چطور فرستادن
ای خدا مگه میشه زبونی فرستاد .کو منابعمون کو سرباز خونه کو شهرداری
هیچی دوروبرمون نیست چطور میفرستن
میترسیدم.میترسیدم بپرسم و چیزی بگن که سکته بزنم.برا همین خودمو میخوردمو چیزی نمیگفتم.

11 ساعت به ارشیو کتیبه مونده بودو فقط 951 شهر باقی مونده بود.
یدفعه صدای وحشناکی به گوشمون رسید در بالکونو بازکردیم دیدیم کلی هوا پیما تو آسمونه و داره یه چیزی تو هوا پخش میکنه.
هیچ * نمیدونست دارن چیکار میکنن.
خیلی ترسیده بودیم . کمتر از 1 ساعت به آرشیو کتیبه مونده بود که یهو یه نفر در اتاقو شکستو اومد تو.
خشکمون زد. یه چیزی مثل کپسول اتش نشانی دستش بود. لباس ضد میکروبی شیمیایی تنش بود.
عباس داد زد مــــــــــردک گمشو بیرون.
تا اینو گفت یارو هر چی تو کپسول بود خالی کرد رومون. دیگه از بعدش چیزی یادم نمیاد. بیهوش شدیم.
بیدار که شدم دیدم تو بیمارستانم. پرستار اومد معاینم کردو یه نفرو صدا کرد اومد.
مرده گفت خوب به حرفام گوش بده و همچنین سوالاتم.اوکی
گفتم اوکی
اسم وفامیلتو بگو
رموو
رموو؟اسمت رموو هست.فامیلت چیه
فقط رموو
خب خوب توجه کن اقای رموو میدونی که هوای اهواز چقدر الوده بوده
بله میدونم.ولی...
نه حرف نزن فقط خوب گوش بده. اون الودگی گازی بوده که ادمو دچار توهم شدید میکنه.کل مردم اهواز بیشتر از 3 روز تو توهم به سر میبردن.هر کدومشون تو این 3 روز داخل یک توهم ساخته ذهن خودشون بودن.
حالا میخوام برام تعریف کنی که توهم تو چی بوده . نترس من روانپزشکم . از کل ایران اعزام شدیم و داریم همه رو از اهواز تخلیه میکنیم.
حالا شروع کن آقای رموو...
شروع کردم و تمام چیزایی که یادم بود براش گفتم.کلی بهم خنــــــــــــــدید نامرد
بعد 3 ماه که اهواز شرایطش عادی شد برگشتیم خونه دانشجویی.
هنوز سر درد شدید داشتم از بس تو اون 3 روز بهم فشار اومده بود.به فکرم افتاد برم داروخونه هم قرص بگیرم هم از اون زنه معذرت بخوام.
به داروخونه که رسیدم رفتم تو ماجرا رو گفتم و از رفتارم معذت خواهی کردم.
زنه هم با اینکه چیزی یادش نمیومد ولی پذیرفت.
همین که خواستم برم بیرون گفت ببخشید اقا .
گفتم بله.
گفت آخر نام کاربریتونو نگفتین.

حالا خداییش من باید چه میکردم نه وجدانن شما بگید.شما بودید چه میکردید.


.......................................................................................... THE END .................................................


حالا جدا از شوخی شما بودید چه میکردید. اخه زنیکه بـــــــــــــــــــــــــــوق تو که میگی هیچی یادم نمیاد.
ای خــــــــــــــدا منو بکش.......... دیگه فرق واقعیتو و خیالو نمیفهمم.

king ehsan2020

darkness.angel

دادا.. منم دارم مینویسم.. من این پستو تا حالا نخونده بودم.. از وقتی خوندم رفتم توی توهم.. فک کنم خوشتون بیاد.. میخوام با رومو هماهنگ کنم بذارم..

رموو همیشه از ما میخواسته که تو. این تاپیک بنویسیم
به محض این که تموم شد بذار ما هم بخونیم

darkness.angel

خب داستان ای روموو رو که خوندین..امیدوارم که اینم رو بخونید و لذت ببرید.. یه بخش عشقولانه هم داره که با کمک آبجیم کاملش کردم..اما به طور کلی درباره ی عصرپادشاهانه..اسم هایی هم که استفاده کردم یه خرده مسخره هستند..ببخشید دیگه.. راستی یه کوچولو شبیه داستان روموو هست .. خب ادامه اونه دیگه..هر چی به ذهنم میومد رو نوشتم..از تعداد لایک ها معلوم میشه خوبه یا بد..
ماجرایی 5 قسمتی (به دنبال داستان رومو)
قسمت اول:
داستان روموو رو که خوندم به خودم گفتم عجب.. چقدر عالی میشد اگه یه اونجور چیزی که روموو میگه وجود داشت..!!
مثل خود من وقتی که Warcraft یاد گرفتم.. آرزو میکردم ددو گروه night elf و undead وجود داشتن و من عضو یکیشون میشدمو و میجنگیدم..خیلی حال میداد..ظهر که این تاپیکو خوندم تمام اون خاطرات و افکارر گذشتم زنده شد واسم..اما به خودم گفتم با این تکنولوژی امروز دیگه اونجور جنگ های قدیمی با تیر و کمان غیرممکنه..در ضمن نمیشه هم که به زمانهای گذشته برگردی..

خلاصه تا عصر تو فکرش بودم شدید و همینجور خیال پردازی میکردم..اما چون عصرا و شبا نمیام پای کامپیوتر کم کم یادم رفت.. شب هم یه خرده دیرتر خوابیدم..

صبح شده بود اما پتو هنوز روی سرم بود..یه سروصداهایی میشنیدم اما هنوز خواب بودم.. کم کم بیدار شدم اما هنوز پتو روم بود که یه لحظه احساس کردم پتوم یه بوی گندی میده..! اووه..چشمام که باز شد..پتوم سیاه بود..! منکه پتوی سیاه نداشتم..!! سریع اونو زدم کنار و و نیم خیز شدم که بلند شم اما چیزی رو که دیدم اجازه نداد.. اتاق من دیگه وجود نداشت..انگار توی طویله بودم..یکم چشمامو مالیدمو گفتم توهم زدم صبح به این زودی..اما هیچی عوض نشد..یه خرده کاه کف اتاق ریخته بود و سقف هم چوبی بود.. یه چندتا کیسه هم هم اون ته آئیزون بودنو یه نوری هم از اون پنجره ی کناری میومد داخل..داشتم با حیرت و تعجب اینور و اونورو میدیمو نمیدونستم باید چکار کنم که یه دفعه یه لگد خوردمو از تخت پرت شدم پایین..سریع خودمو جمع و جور کردم..دیدم یه یارویی سیبیل گنده جلو روم وایساده..گفت تو دیگه * کی هستی؟! منم زبونم بند اومده بود نمیدونست دارم چی میگم. گفتم : من....ا.....شما.....گفت خفه ببینم پشت گردنم رو گرفت و منو برد از اونجا بیرون..از ترس زبونم بند اومده بود اون لحظه..منو برد بیرون و پرتم کرد توی یه قفس و درشو بست و رفت..هرچی صداش زدم هیچ جوابی نداد و رفت..

دورو برم همه اش جنگل بود..هرچی داد و بی داد کردم اثری نداشت ظاهرا هیچکس اون دوروبر نبود..یک ساعتی گذشت ک دیدم یه عده آدم دارن نزدیک میشن..منم خوشحال شدم ..شروع کردم به کمک خواستن اما هیچکدوم انگار صدای منو نمیشنیدن.. جلوی اونها چندتا اسب سوار که کمان روی دوشششون بود حرکت میکردن و پشت سرشون یه عده دیگه که اگار کارگر بودن میرفتن..

اونام رفتن و من بازم تنها شدم..نشستم تمام وقایعو مرور کردم.. منکه خونه خودمون بوم دیشب..اوه خدا هیچ چیز درست نبود. خونمون کجاست؟پدر و مادرم کجان؟من کجام الان؟ یه دفعه یادم افتاد.. اگه اون جریاناتی که روموو میگفت درست بوده باشن چی؟اگه واقعا اتفاق افتاده باشن چی؟اگه من الان توی زمان گذشته باشم چی؟ با این حرفا میترسیدمو با فکر به اینکه توی دنیایی واقعی از این اتفاقا نمیفته خودمو آروم میکردم..

یه چند ساعتی گذشت و من هیچ کسیو ندیدم..کم کم آفتاب هوا رو گرم میکرد و نزدیکیای ظهربود..گرسنه و تشنه منتظر یکی بودم که به دادم برسه..سرمو گذاشتم زمین دیگه نا نداشتم..یه دفعه یه صدایی شنیدم..2دقیقه بعد احساس کردم زمین داره میلرزه سرمو که گرفتم بالا..اوه..وای خدای من..چقدر سوارکار..داشتن با سرعت رد میشدن که یهو یه عده هم پیاده از اونور اومدن و ریختن روی سروکله هم.. چیزی نگذشت که همه رو کشتن..منم تا اون زمان مردن کسیورو ندیده بودم داشتم از ترس خودمو خیس میکردم(البته فک کنم کردم-یادم نیست درست)

منو ندیده بودن.. همین که خواستن برگردن یه دفعه یکیشون گفت نگاه کنید یکی دیگه هم هست..!5-6 تاشون ریختن سر قفسه و قفله رو شکستن. منو آوردن بیرون یکیشون خنجرشو برد بالا که بزنه من خودم قبلش مردم دیگه.. اما یه صدایی اومد"دست نگه دارید" یه سوارکار اومد.. با یه اسب سیاه.. زره براق.. نقابشو که زد کنار..اوه.. باورم نمیشد.. اون داداشم بود(البته بزرگ شده داداشم) گفتم امیر منم داداشی.. چ خوب که تو اینجایی..با تعجب یه نگاه به من کرد و گفت..میبریمش..دست و پا و دهن و چشم منو بستن و راه افتادن..
یه 20 دقیقه ای رفتیم تا وایسادن..یه صدای ترق ترق اومد و تموم شد دوباره راه افتادن..انگار وارد یه شهر شده بودیم.. مردم میگفتن.. "اون دیگه کیه؟"نگاش کنید چرا اینجور لباس پوشیده؟"اهل کجاست؟"این دیگه از کدوم نسل متخصصاست که اینجوری لباس پوشیده؟!!!" قلبم یه لحظه وایساد و دوباره شروع به تپیدن کرد..متخصص.. یادم افتاد توی عصر پادشاهان حمله مییزدم و متخصص های اینو اون رو میدزدیدم..نه بابا این فکرای احمقانه چیه..اینجا دنیای واقعیه..جلوتر که رفتیم صدای همهمه ی مردم میومد.. انگار توی بازار بودیم.....همینجور رفتیمو و رفتیم..تا یه جا منو پیاده کردنو انداختنم توی یه اتاقی..به خودم که اومدم توی زندان بودم..

یه 5 دقیقه که گذشت یه ظرف غذا اومد داخل اما فقط نون بود و آب..من که از صبح هیچی نخورده بودم به ثانیه نکشید که همه اش رو قوررت دادم و خوابم برد..دوباره با صدای ترق و توروق بیدار شدم اما قبل از اینکه چشمامو باز کنم آرزو کردم که همه ی چیزایی رو که دیدم یه خواب باشه(خواب که چه عرض کنم کابوس)چشماامو که باز کردم یه آدم قد بلند و هیکلی که همون داداشم باشه گفت پاشو باید ببرمت پیش ملکه..گفتم ملکه دیگه کیه؟ من بچه ی قرن 21 ام.. شما دیگه کی هستین؟ این مسخره بازیا چیه؟ احمقا ولم کنید. گفت لطفا دهنتو ببند.. منم شروع کردم به فریاد نمیبندم احمق جان.. تو منو یادت نیس امیر من داداشتم؟ چرا داری دیوو...بوم...بوم..........همه چی سیاه شد..

ناکس همچین بهم مشت زد که تقریبا بیهوش شدم.. کم کم حالم اومد سرجاش..یه نگاه به دورو برم کردم..اووه.. چه زیبا بود.. خونه ی سلطنتی..بسته بودنم به صندلی.. هیچکس هم اونجا نبود.. یهو داداشم وارد شد و بعد از اون یکی گفت ملکه وارد میشود..(توی دلم گفتم یا خدا این دیگه کیه..) داداشم خم شد و با دستش کاه من هم رو کشید پایین..سرمو که آوردم بالا… ادامه دارد

(اگه حال کردین بلایکین تا قسمت های بعدی رو بذارم..مرسی که خوندین)