تاپیک به این خوبی چرا باید قدیمی بشه ؟؟
همون طور که تو پست اول گفتم تا جمعه وقت دارید پس بودوید
همون طور که تو پست اول گفتم تا جمعه وقت دارید پس بودوید
.
نویسنده | پیغام |
---|---|
|
1392/11/23 15:42:48
تاپیک به این خوبی چرا باید قدیمی بشه ؟؟
همون طور که تو پست اول گفتم تا جمعه وقت دارید پس بودوید .
|
|
1392/11/23 18:09:16
داستان های همه اتون رو خوندم.. خیلی خوبه که دارین مینویسن بکس...
ولی حقیقتا از داستان ساغر خیلییییی خوشم اومد.. دیقا مثل خودم مینویسه.... بقول رموو بییییگ لایک.. ...MaRYAM...
|
|
1392/11/23 18:28:40
غیر از موضوعات عصر پادشاهانم میشه گذاشت؟
|
|
1392/11/23 18:38:10
مدتی بود که جک و خانواده اش به دلیل مشغله ی کاری پدر خانواده به مسافرت نرفته بودند.آنها تصمیم گرفتند امسال تعطیلات فصل زمستان خود را، به همراه خانواده ی عموی جک در فیلیپین بگذرانند ،تا در زمستان از آب و هوای معتدل کشور استوایی فیلیپین، لذت ببرند.
این دو خانواده هنگامی که به فیلیپین رسیدند از فرودگاه مانیل پایتخت فیلیپین به طرف هتل مجللی که از سه ماه قبل رزرو کرده بودند، حرکت کردند.جک هنگام دیدن نمای هتل ،بسیار هیجان زده شده بود هتل 50طبقه ای آنها همانند خانه ی رویایی ای بود که جک در کودکی آرزوی زندگی در آن را داشت. خانواده ی جک و عمویش نزدیک غروب اتاق هاشان را تحویل گرفتند .به دلیل طولانی بودن مدت پرواز، همگی خسته و خواب آلود به طرف تخت خواب ها رفتند. صبح روز دوم پدران جک و بیلی پسرعموی جک تصمیم گرفتند تا به مکانهای دیدنی مانیل بروند و بعدازظهر به ساحل اقیانوس نیز سربزنند تا از مناظر زیبای خورشید عکس بگیرند. هر دو خانواده به طرف اتومبیل های گران قیمتی که در اختیارشان قرار داده شده بود، رفتند.بیلی و جک وپدرش در یک ماشین بودند و بقیه در اتومبیل دیگر.آنها قرار بود ابتدا به سمت مجموعه معادن طلای مانیل حرکت کنند، اما سپس قرار شد به بزرگترین استادیوم ورزشی فیلیپین بروند. مترجم با پدرجک روابط نزدیکی داشت و از اقوام پدر جک بود.او جملات و اصطلاحات ساده ی مالایی را به آقای رابینسون یاد داد تا هر زمان که احتیاج داشته باشند، بتوانند نیاز خود را رفع کنند. جک در حال گوش دادن به رادیو بود.رادیو در حال پخش کردن گزارش فوتبال باشگاهی فیلیپین که در استادیوم اصلی مانیل در دامنه ی کوهی برگزار می شد بود.جک چیز زیادی از حرف های گزاشگر نمی فهمید جز چند کلمه ی رایج فوتبال که در بین تمام زبانها مشترک است مانند گل ،آفساید،...به هر حال او کم و بیش با تغییر تن صدای گزارشگر در جریان بازی قرار می گرفت.گزارشگر ناگهان فریاد بلندی کشید لحظه ای بعد صدایش کاملا قطع شد.پدر جک به آسمان اشاره می کرد او دود سیاه رنگی را در آسمان نشان می داد .آقای رابینسون فکر می کرد حتما آتشفشان فوران کرده است مترجم سعی داشت اوضاع را برای آنها شرح دهد و بگوید این اتفاقات در اینجا عادی است و اگر فورانی در کار باشد زیاد جدی نیست.اما آقای رابینسون گوشش به این حرفها بدهکار نبود.او و برادرش تصمیم گرفتند تا سر یعا به هتل بازگردند و از این مهلکه فرار کنند . در هتل:مادر جک با سرعت و بی دقت و نامنظم لباسها را در چمدانها می چپاند.او که از اول هم از آمدن به این کشور از آقای رابینسون گلایه داشتد دست و پاچه شده بود و لیوان های جک و خواهرش را نا خودآگاه به زمین می انداخت .هرد و خانواده وسایل خود را جمع کردند و اتومبیل ها راه افتادند. آنها هنگامی که از خیابان ها عبور می کردند ررفتار عجیب و غیر عادی ای در مردم نمی دیدند.آقای رابینسون به سرعت اتومبیل را در خیابان پیش می برد تا اینکه به ترافیک سنگینی در خیابان اصلی شهر برخورد آقای رابینسون زیاد قانون مدار نبود و این وضعیت هم برایش قابل تحمل نبود.پس از اتومبیل جلویی خود سبقت گرفت و از مسیر مخالف راهش را ادامه داد.بیلی که پسرک بازیگوشی بود در این گیر و دار هوس بستنی کرده بود حق هم داشت آنها صبحانه ی مفصلی صرف نکرده بودند.پدر جک،آقای رابینسون،هم که زیاد از برادر زاده اش بیلی خوشش نمی آمد او را زیر زبان "شکمو"خطاب کرد. آن ها به راه خود تا کناره های جزیره بزرگ مانیل ادامه دادند.در این بین آنها به مناطق روستایی رسیدند.بزها و گاومیش های روستاییان از وسط جاده عبور می کردند سرعت ماشین آقای رابینسون به قدری زیادبود که نزدیک بود یکی از آن ها را زیر بگیرد.جک در بین راه به آسمان نگاه می کرد دیگر سیاه و آلوده نبود.جک در این فکر بود که آیا این موضوع را به خانواده اش بگوید یاهنوز نه... از نزدیک خانه های روستایی که رد می شدند دهقانی را دیدند که باعجله از نردبان آلونکش بالا می رفت.پدر جک این صحنه را دلیل فرضیه ی خودش می دانست.به همین دلیل جک هنوز چیزی نمی گفت . کسی هم نبود که بگوید: ای پدرمن مگرهرکسی ازنردبان بالا برود فقط ازترس خطرفوران آتشفشان است؟ آنهابه نزدیکی ساحل رسیدند همه آنها تشنه بودند آقای رابینسون باترکیب زبان مالایی وزبان اشاره به یکی از اهالی روستا منظور خودرا فهماند وازاوآب خواست آن شخص مسیرچشمه ای را به آقای رابینسون نشان داد جک میدانست اگر حدس پدرش درست باشد آب چشمه باید گرم باشد امااینطور نبود و آب خنک وگرم بود بنابراین جک بابیان دلایلی پدرش را قانع کرد وآنها بسوی مرکز شهر برگشتند درراه بیلی وجک دوباره دود سیاه رادیدند آقای رابینسون اتومبیل خودرابه محلی که دود ازآنجا بلند میشد هدایت کرد لاستیکهای اتومبیلهای اوراقی درحال سوختن بودند منشاء دودسیاه این لاستیک ها بودند وقتی که به هتل بازگشتند جک صبح رابیادآورد بیلی درصندلی جلو نشسته بود قطع شدن صدای رادیو ممکن است کار بیلی بوده باشد جک درست حدس زده بود جک درانتهای سفر فهمید صدای بلند گزارشگر به دلیل گل تساوی تیم مقابل بوده است . واین بود خواب جک |
|
1392/11/23 19:06:00
بله البته این یکی از انشاهام بود معلممون چن تا کلمه ی مزخرف داد گفت تو یک انشا بنویسین بعضیاشم اینا بود آتشفشان رادیو نردبان صبحانه گلایه و ... |
|
1392/12/11 21:30:20
گوگوریو قشنگ بود
****** نمیدونم چرا این رموو داستان نمیده |
|
1392/12/12 13:55:01
خوب....
نکته
|
|
1392/12/12 20:05:30
داداش داستانت خوبه ولی به نظر من خیلی سریع میریبری جلو داستانتو واسه همین آدم یه خرده گیج میشه یه خرده بیشتر از توصیف و اینا استفاده کنی بهتر میشه..
اما کم نیار بنویس... ...MaRYAM...
|
|
1392/12/12 20:09:30
راس میگه ..تا میتونی باید حال و هوای داستانو توصیف کنی و همه جزئیاتو در نظر بگیری..
اینطوری جذاب ترمیشه ولی خداییش هیچ داستانی داستانای رموو نمیشه..حتی مال خودم نقاب میزنم...
که حتما منو گم کنی |
|
1392/12/12 20:10:43
من داستانای خودمو قابل قیاس باش میبینم... جدی ... اما هروقت داستانای اونو میخونم جو میگیرتم مینویسم... !!! ...MaRYAM...
|
منوی کاربری
|
||