.
نقاب میزنم...
که حتما منو گم کنی
که حتما منو گم کنی
نویسنده | پیغام |
---|---|
|
1392/10/02 21:38:29
.
نقاب میزنم...
که حتما منو گم کنی |
|
1392/10/02 21:44:02
اینم نظرسنجی : مال تو بهتر بود inera@att.net |
|
1392/10/02 22:36:01
امروز سه پنحه 1/2/9999999999999999999 است
مردم تغیر کرده اند همه عوض شدند چون به آینده سفر کردیم بله به اینده امین و رموو و سروش (که خودمم) باهم دستگاه سرعت نور رو ساختن که میتواند به اینده سفر کند این 3 نفر شهرت پیدا کردند و حتی جهانی شد همه ی رییس جمهور ها قرارداد های بیلیاردی با ما میبستن و ما چیزی نمیگفتیم ما 3 نفر سوار ماشین زمان شدیم + بچه های انجمن و رفتیم فضا خیلی حال داد اما ما 3 نفر قرارمون این بود که باهم کار کنیم - جلو بریم - پول در بیاریم و ............................ اما یکی از ما جاسوس بود او کیست؟؟؟؟ همه نفس ها حبس شده بود و یک دفعه یک نفس راحت کشیدیم کسی نمیدانست جز من همون سروش که خودمم امین سرخ شده بود و منم من گفتم امین حاسوس است او با ما الکی دوست بوده و کار او فقط راپورت دادن به عربها بوده او هم جز ای از عربها است بله بعد از 2 دقیقه دیدیم امین چاقو را زیر گلوی ما گذاشته و میگوید:بچه هاب انجمن(جون بجه های انجمنم سوار بر ماشین بودن) من جاسوسم و همه ی شما در این ماشین زمان به قتل خواهید رسید . ساغر ام از ترس داشت انگشتای پاشو میخورد درانا هم ... و بعد از 1 دقیقه رموو به قتل رسید من دستوپای خودمو گم کرده بودم و دیدم بینگو (مقلب به) بینگو بال دار مسل مرد عنگبوتی از پشت امین امد امین مرا تهدید میکرد و ناگهان بینگو مسل مردعنکبوتی تار زد و امین را دستگیر کرد به همین ترتیب نجات یافتیم اگر دوست داشنید میتوانم قسمت بعد را هم بنویسم باید 5 لایگ داشته باشم ســروش
تــــهران منـه زاخـــار کارتــو ادامـــه نـده فقــط با صـــدای منـه .... |
|
1392/10/02 22:36:35
من ســروش
تــــهران منـه زاخـــار کارتــو ادامـــه نـده فقــط با صـــدای منـه .... |
|
1392/10/02 22:55:38
برا منم بخونید
ســروش
تــــهران منـه زاخـــار کارتــو ادامـــه نـده فقــط با صـــدای منـه .... |
|
1392/10/02 23:09:22
قبول دارم ســروش
تــــهران منـه زاخـــار کارتــو ادامـــه نـده فقــط با صـــدای منـه .... |
|
1392/10/02 23:32:23
شخصیت داستان هاتون کاربرای انجمن نباشن بهتره به نظرم!
داستاناتون بد نبود اما خوب هم نبود! بازم مثل همیشه آلمان قهرمان میشه
تبریک میگم قهرمانی با شکوه آلمانو |
|
1392/10/02 23:39:54
اولین داستانم:
مرگ یا زندگی مسئله این است! یه روز داشتم تو انجمن ول میگشتم که ناگهان متوجه شدم مدیر انجمن یه تاپیک تو بحث و گفت وگوی آزاد زده.عنوان تاپیک این بود:کمک فوری!! سریع رفتم تو و دیدم فقط یه خط نوشته بود: پرسش و پاسخ های متداول/صفحه ی 7/بیا تو سریع رفتم به آدرسی که داده بود و تا وارد تاپیک شدم حس کردم دارم به سمت مانیتور کشیده میشم....کشیده میشم..... بالاخره حس کشش تمام شد . نور زیادی به چشمم خورد که مجبور شدم چشممو نیمه باز نگه دارم. وقتی چشمم به نور عادت کرد چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم. ساغر-امیر دود- احسان-bmxz-حسام - معین - رموو - امین-مایتی-مهدی شوالیه و مهم تر از همه مدیر انجمن با طناب به هم بسته شده بودن. تا منو دیدن همه داد زدن:کمک کمک کمک اما به زودی فهمیدم فقط اعضای انجمن و مدیر اونجا نیستن. مردی که حدود دو متر و نیم قد داشت و درشت بود به طرفم حمله کرد. با بازویش محکم به بدنم زد و پزت شدم توی یک درخت و.... وقتی به هوش اومدم 3 تا مرد قد بلند که نقاب داشتن و تبر توی دستشون بود رو دیدم. سریع از جام پریدم سعی کردم به طرف صورتشون بپرم و نقابشونو بردارم و موفق شدم. از دیدن قیافه ی آن ها شوکه شدم:همه صورتشون درست شکل صورت خودم بود. سریع تبرو از دست یکیشون گرفتم و محکم کوبیدم تو *. اتاق پر خون شده بود. برگشتم تا اون دوتای دیگرو هم بزنم اما.... اون ها پودر شده بودن . طولی نکشید تا فهمیدم دارم به مایع تبدیل میشم. اول کل بدنم شل شد وبعد.... تا به هوش اومدم دیدم همه ی اعضا دورم جمع شدن. تا دیدن که من زنده ام همه خم شدن رو صورتم که قیافمو با دقت ببینن. توی بیمارستان بیستری شدم تا این که یه روز تو انجمن به یه تاپیک برخوردم : سهیل مردانی قهرمان جدید انجمن
این مطلب در 1392/10/02 23:39:54 نوشته شده است و در 1392/10/02 23:42:07 ویرایش شده است .
دو سال از بهترین سالای عمرم اینجا گذشت
تابستونای شلوغ.. دوستای خوب... انجمن فعال... ولی اون روزا دیگه برنمیگرده |
|
1392/10/02 23:43:04
چرت و پرت یکم رو جزئیاتش کار کنی از حالت چرت و پرتی در میاد داشتی مانیتور رو نگاه میکردی بعد مشت خوردی پرت شدی به سمت درخت؟ عجب! بازم مثل همیشه آلمان قهرمان میشه
تبریک میگم قهرمانی با شکوه آلمانو |
|
1392/10/02 23:49:29
جناب عالی به جزئیاتش دقت نکردی دو سال از بهترین سالای عمرم اینجا گذشت
تابستونای شلوغ.. دوستای خوب... انجمن فعال... ولی اون روزا دیگه برنمیگرده |
منوی کاربری
|
||