یه روز یه انجمنی بوود در قعر جنگ های تاریک در غاری مخوف
کهه
از ترس جونش به اون غار پناه برده بود چون سرزمینش نابود شده بود
و سرزمین اون انجمنی ها رو گنگیز های مخوف و سطح 20 اشغال کرده بودن که چون سربازای اینا سطح 18 بودن نتونسته بودن از شهر , وطن و زادگاهشون دفاع کنن !
یکروز اونها تصمیم گرفتن که..
خودشونو قدرتمند تر کنن و با هم متحد بشن و دشمناشونو شکست بدن
که ناگهان،کسی بنام عرفان بیمکس،سوار بر اسبی سفید آمد و مردم را راهنمایی کرد
آنها او را بعنوان سردار و سر لشگر خود انتخاب نمودند
در همین موقع لشگر گینگیز ها به آنها حمله کردند و ..
وسردار آنها را که هما عرفان بی مکس بود نابود کردندو....
سالهای سال گذشت و evil..77 که برده گینگیز ها بود،از آنان جدا شد و به مردمان پیوست
مردمان سالم،اورا منگل میخواندند و...
والبته او برده گینگیز ها نبود ...در واقع او همان قاتل عرفان بی مکس بود و حاال به صورت جاسوس در بین مردم (به ظاهر سالم)حضور پیدا کرده بود
خلاصه که به هر نحوی بود،او منگل بود و یعضی از قسمت های بعضی از داستان هارا با دروغ خراب میکرد!!!
سالهای سال که گذشت،مردمانی با نام آزتک ها،به قبیله ی گینگیز ها حمله کردند،آنها تمامی گینگیز ها
از جمله جاسوس آنها یعنی evil..77 را از پای در آوردند،در میان آنان یک سرباز،برای مردم،آشنا بود!
پیر ها و کهن سالان،از او تصویری در ذهن خود داشتند که:
سوار بر اسبی سفید همراه با شمشیری تیز و درخشنده به کمک آنان آمده بود!
یه روز یه انجمنی بوود در قعر جنگ های تاریک در غاری مخوف
کهه
از ترس جونش به اون غار پناه برده بود چون سرزمینش نابود شده بود
و سرزمین اون انجمنی ها رو گنگیز های مخوف و سطح 20 اشغال کرده بودن که چون سربازای اینا سطح 18 بودن نتونسته بودن از شهر , وطن و زادگاهشون دفاع کنن !
یکروز اونها تصمیم گرفتن که..
خودشونو قدرتمند تر کنن و با هم متحد بشن و دشمناشونو شکست بدن
که ناگهان،کسی بنام عرفان بیمکس،سوار بر اسبی سفید آمد و مردم را راهنمایی کرد
آنها او را بعنوان سردار و سر لشگر خود انتخاب نمودند
در همین موقع لشگر گینگیز ها به آنها حمله کردند و ..
وسردار آنها را که هما عرفان بی مکس بود نابود کردندو....
سالهای سال گذشت و evil..77 که برده گینگیز ها بود،از آنان جدا شد و به مردمان پیوست
مردمان سالم،اورا منگل میخواندند و...
والبته او برده گینگیز ها نبود ...در واقع او همان قاتل عرفان بی مکس بود و حاال به صورت جاسوس در بین مردم (به ظاهر سالم)حضور پیدا کرده بود
خلاصه که به هر نحوی بود،او منگل بود و یعضی از قسمت های بعضی از داستان هارا با دروغ خراب میکرد!!!
سالهای سال که گذشت،مردمانی با نام آزتک ها،به قبیله ی گینگیز ها حمله کردند،آنها تمامی گینگیز ها
از جمله جاسوس آنها یعنی evil..77 را از پای در آوردند،در میان آنان یک سرباز،برای مردم،آشنا بود!
پیر ها و کهن سالان،از او تصویری در ذهن خود داشتند که:
سوار بر اسبی سفید همراه با شمشیری تیز و درخشنده به کمک آنان آمده بود!