غول قرمز
sara15101380
momy.boy2
خاطرات
خب از کدوم دورم بگم؟
ابتدایی؟راهنمایی؟دبیرستان؟دانشگاه آزاد؟داشنگاه صنعتی
و از استاد بگم یا از شاگردا
مورد بگید بگم
شما پسرا همیشه درحال گل کاشتنین ماشالا
راستی دخترا بخوان تو کلاس خلاف بازی در بیارن چیکار میکنن؟؟؟
حتما خودکارو معلمو بر میدارن بهش نمیگن
یا مثلا با هم حرف میزنن معلم نفهمه(وای چه هیجانی داره اینکار
)
نه اتفاقا خلاف کم ندارن
خودم یادمه دبیرستانی که بودیم یه مدرسه ی دخترونه هم نزدکمون بود
دو تا دختره با هم دعواشون شده بود تو مدرسشون اساسی...
یکی ازین دخترا من خرر باهاش دوست شده بودم
هیچی دیگه اینم اومد پیش ما گفت بیا این یکی دختره رو کتک بزن!
حالا من هی سبک سنگین میکنم خدایا چیکار کنم چیکار نکنم برم آخه چرا اینیکی دختره رو بزنم؟خلاصه ما هم جوون بودیم نمیفهمیدیم رفتیم غروب(بعد از ظهری بودم چون من و اونا) جلو در مدرسشون دختره رو کشیدیم یه گوشه مثلا یکم بترسونیمش بیخیال این جی اف ما بشه(خداا منو ببخشه خداییش خیلی کارم ضایع بود)
دختره بنده خدا خیلی ترسید ولی نمیدونستم من که اینم خلاف مدرسشونه!دوس پسر داشتن ایشون هم!هیچی دیگه فرداش جی اف مارو زدن خفت کردن حاج آقای ایشون و خوشبختانه کتکشم زده بودن این زبون بسته رو!
آخ آخ چهار شنبه بود 5 شنبش من رفتم افتادم دنبال این دختره چون میدونستم بعد مدرسه یه سر حداقل این بی اف محترموشن رو میبینن دیگه!یه سر رفتیم اونجا از خجالت ایشون درومدیم ولی اشتباه تاکتیکیم این بود که نمیدونستم پسر کیه!
از شنبش لشکر کشی ها شروع شد!اینا بچه ی منطقه ی شریف یه منطقه ی دیگه بودن
(آخه یکی نیست به من بگه به تو چه ربطی داره رفتی خودتو قاطی کردی) مشکل اصلی بنده هم این بود که ایشون به غیر از رفقا و بچه محلاشون از برادراش که از منم بزرکتر بودن به عنوان سردار در لشکرش داشت بهره میبرد!
به مدت یک هفته فقط لشگر کشی داشتیم از هر 2 طرف یکی از سخت ترین دوران زندگیم بود خداییش نه تو ذاتمون بود کم بیاریم نه زورمون میرسید از میدون به درشون کنیم!خداییش خیلی دعواهای بد ناجوری داشتیم چند تا از رفیقا و بچه محلمانو زدن بد پرپر کردن
منم چندین سری در معرض به فا... رفتن بودم که هر سری با جان فشانی برخی زنده برمیگشتم خونه!(خداییش منم بعد از یک سری آدم جمع کردن دیدم که زورم بهشون نمیرسه بیخیالشون شده بودم اینا بیخیال ما دیگه نمیشدن هر غروب میومدن مارو خفت کنن ما هم حالت دفاعی داشتیم دم بچه محلا و رفقامون گرم هر غروب میومدن جلو در مدرسه ی ما )
اوضاع خیلی بد بود اساسی! یعنی واقعا به غلط کردن افتاده بودم یه گزینه ای هم روی میز گذاشته بودن واسه ی صلح که راستیتش تو انجمن نمیگنجه که بزارمش خیلی ننگ آور و بد بودش اصلا نمیشد حتی فکرشم بکنم
خدایا چه کنم چه نکنم برای اولین بار در زندگیم به سیاست رو آوردم!
حالا سر اینکه نوشته طولانی نشه خلاصه بگم طرف مقابلمون اون دختره رو یه کاری کردیم یک فکر کثیفی به ذهنش بزنه برای اینکه بزنن روی مارو کم کنن!اونم این بود که این دخرته بره و با یه پسر دیگه هم دوست بشه که توی دعوا ها از دو لشکر استفاده بکنه تا دیگه 100 درصدی مارو بگیرن کتک بزنن و به پیروزی قطعی برسن
این دختره هم ازین جایی که خیلی آدم بیشعوری بود پیش خودش گفت خیلی فکر عالی ای هستش و اینکارو کرد!
ولی موقعی که اومدن نمیدونست که وقتی این دو تا پسره همدیگرو ببینن رگ غیرتشون بر میخوره و میفهمن که ازینا داره استفاده ی ابزاری میشه!خلاصشو بگم یه فس سیر گرفتن این دو تا گروه همدیگرو زدن جلوی در مدرسه ی ما
آخرشم این پسر اولیه اومد پیشمون معظرت خواهی فرداش یه فسم کلِ دخترارو گرفت فش داد
(البته بماند جی اف محترمشون رو هم عین سگ گرفته بود زده بود
){اصلا اساسی عذاب وجدان داشتن یه دوره آخه این بدبختو چرا من این بلارو سرش آوردم؟بماند که همه چیم تغصیر ما بود این بدبخت کاری نکرده بود که اینجوری حالش گرفته شد} و به مدت زیادیم با ما رفیق شد تا اینکه ازونجا رفتیم!خیلی وقتم هست ازش خبری ندارم
ولی پیروزی قاطعی رو در میدان جنگ ما کسب کردیم!
تنها باریم که خداییش تو زندگیم کتک خوردم برمیگرده به اون دوران تو اون دعواها واقعا فقط بحث زنده موندن بودش تعداد بالا میریختیم سر هم آش و لاش برمیگشتیم
هرکیم دعوا گروهی بلد نبود شیرین دو هفته باید میرفت بستری میشد خیلی اوضاع وخیم بود!(دعوا گروهی فقط باید طرف مقابلتو بندازی زمین همین و هیچ جوره هم نباید بخوری زمین این رمز موفقیه)
ولی دم بچه های اون دوران گرم هیچکی هیچوقت نمیرفت به * باباش یا بزرگترش بگه که قضیه چیه و چی شده نه مثل الان که هیچکی رازداری نمیدونه چیه!
با سر صورت کبود میرفتن خونه یه فسم از باباشون کتک میخوردن ولی لب باز نمیکردن چی بوده قضیه!
این مطلب در 1394/05/23 10:25:23 نوشته شده است و در 1394/05/23 10:33:14 ویرایش شده است .
roham.eryha
[quote][div][b]غول قرمز[/b][/div][div][quote][div][b]sara15101380[/b][/div][div][quote][div][b]momy.boy2[/b][/div][div]خاطرات
خب از کدوم دورم بگم؟
ابتدایی؟راهنمایی؟دبیرستان؟دانشگاه آزاد؟داشنگاه صنعتی
و از استاد بگم یا از شاگردا
مورد بگید بگم[/div][/quote]
شما پسرا همیشه درحال گل کاشتنین ماشالا[/div][/quote]
راستی دخترا بخوان تو کلاس خلاف بازی در بیارن چیکار میکنن؟؟؟:twisted:
حتما خودکارو معلمو بر میدارن بهش نمیگن:lol:
یا مثلا با هم حرف میزنن معلم نفهمه(وای چه هیجانی داره اینکار:|):twisted::twisted:
:twisted::twisted::twisted:[/div][/quote]
نه اتفاقا خلاف کم ندارن :D
خودم یادمه دبیرستانی که بودیم یه مدرسه ی دخترونه هم نزدکمون بود
دو تا دختره با هم دعواشون شده بود تو مدرسشون اساسی...
یکی ازین دخترا من خرر باهاش دوست شده بودم :|
هیچی دیگه اینم اومد پیش ما گفت بیا این یکی دختره رو کتک بزن!
حالا من هی سبک سنگین میکنم خدایا چیکار کنم چیکار نکنم برم آخه چرا اینیکی دختره رو بزنم؟خلاصه ما هم جوون بودیم نمیفهمیدیم رفتیم غروب(بعد از ظهری بودم چون من و اونا) جلو در مدرسشون دختره رو کشیدیم یه گوشه مثلا یکم بترسونیمش بیخیال این جی اف ما بشه(خداا منو ببخشه خداییش خیلی کارم ضایع بود)
دختره بنده خدا خیلی ترسید ولی نمیدونستم من که اینم خلاف مدرسشونه!دوس پسر داشتن ایشون هم!هیچی دیگه فرداش جی اف مارو زدن خفت کردن حاج آقای ایشون و خوشبختانه کتکشم زده بودن این زبون بسته رو!
آخ آخ چهار شنبه بود 5 شنبش من رفتم افتادم دنبال این دختره چون میدونستم بعد مدرسه یه سر حداقل این بی اف محترموشن رو میبینن دیگه!یه سر رفتیم اونجا از خجالت ایشون درومدیم ولی اشتباه تاکتیکیم این بود که نمیدونستم پسر کیه!
از شنبش لشکر کشی ها شروع شد!اینا بچه ی منطقه ی شریف یه منطقه ی دیگه بودن
(آخه یکی نیست به من بگه به تو چه ربطی داره رفتی خودتو قاطی کردی) مشکل اصلی بنده هم این بود که ایشون به غیر از رفقا و بچه محلاشون از برادراش که از منم بزرکتر بودن به عنوان سردار در لشکرش داشت بهره میبرد!
به مدت یک هفته فقط لشگر کشی داشتیم از هر 2 طرف یکی از سخت ترین دوران زندگیم بود خداییش نه تو ذاتمون بود کم بیاریم نه زورمون میرسید از میدون به درشون کنیم!خداییش خیلی دعواهای بد ناجوری داشتیم چند تا از رفیقا و بچه محلمانو زدن بد پرپر کردن
منم چندین سری در معرض به فا... رفتن بودم که هر سری با جان فشانی برخی زنده برمیگشتم خونه!(خداییش منم بعد از یک سری آدم جمع کردن دیدم که زورم بهشون نمیرسه بیخیالشون شده بودم اینا بیخیال ما دیگه نمیشدن هر غروب میومدن مارو خفت کنن ما هم حالت دفاعی داشتیم دم بچه محلا و رفقامون گرم هر غروب میومدن جلو در مدرسه ی ما )
اوضاع خیلی بد بود اساسی! یعنی واقعا به غلط کردن افتاده بودم یه گزینه ای هم روی میز گذاشته بودن واسه ی صلح که راستیتش تو انجمن نمیگنجه که بزارمش خیلی ننگ آور و بد بودش اصلا نمیشد حتی فکرشم بکنم :D
خدایا چه کنم چه نکنم برای اولین بار در زندگیم به سیاست رو آوردم!
حالا سر اینکه نوشته طولانی نشه خلاصه بگم طرف مقابلمون اون دختره رو یه کاری کردیم یک فکر کثیفی به ذهنش بزنه برای اینکه بزنن روی مارو کم کنن!اونم این بود که این دخرته بره و با یه پسر دیگه هم دوست بشه که توی دعوا ها از دو لشکر استفاده بکنه تا دیگه 100 درصدی مارو بگیرن کتک بزنن و به پیروزی قطعی برسن :D
این دختره هم ازین جایی که خیلی آدم بیشعوری بود پیش خودش گفت خیلی فکر عالی ای هستش و اینکارو کرد!
ولی موقعی که اومدن نمیدونست که وقتی این دو تا پسره همدیگرو ببینن رگ غیرتشون بر میخوره و میفهمن که ازینا داره استفاده ی ابزاری میشه!خلاصشو بگم یه فس سیر گرفتن این دو تا گروه همدیگرو زدن جلوی در مدرسه ی ما :D
آخرشم این پسر اولیه اومد پیشمون معظرت خواهی فرداش یه فسم کلِ دخترارو گرفت فش داد :D (البته بماند جی اف محترمشون رو هم عین سگ گرفته بود زده بود :| ){اصلا اساسی عذاب وجدان داشتن یه دوره آخه این بدبختو چرا من این بلارو سرش آوردم؟بماند که همه چیم تغصیر ما بود این بدبخت کاری نکرده بود که اینجوری حالش گرفته شد} و به مدت زیادیم با ما رفیق شد تا اینکه ازونجا رفتیم!خیلی وقتم هست ازش خبری ندارم
ولی پیروزی قاطعی رو در میدان جنگ ما کسب کردیم!
تنها باریم که خداییش تو زندگیم کتک خوردم برمیگرده به اون دوران تو اون دعواها واقعا فقط بحث زنده موندن بودش تعداد بالا میریختیم سر هم آش و لاش برمیگشتیم :D
هرکیم دعوا گروهی بلد نبود شیرین دو هفته باید میرفت بستری میشد خیلی اوضاع وخیم بود!(دعوا گروهی فقط باید طرف مقابلتو بندازی زمین همین و هیچ جوره هم نباید بخوری زمین این رمز موفقیه)
ولی دم بچه های اون دوران گرم هیچکی هیچوقت نمیرفت به ننه باباش یا بزرگترش بگه که قضیه چیه و چی شده نه مثل الان که هیچکی رازداری نمیدونه چیه!
با سر صورت کبود میرفتن خونه یه فسم از باباشون کتک میخوردن ولی لب باز نمیکردن چی بوده قضیه!