از خودم :
بگو پشت چه گناهی، این همه سختی نشسته
مگه تقصیر بابا بود که رئیس شد ورشکسته
خدا جون اینا که کفر نیست حاصل بغض گلومه
اگه قصدت امتحانه بگو کی وقتش تمومه
امیر حسین دانشمند
البته بیشتره اما خب به دلایلی کاملشو نمیذارم
از خودم ::icon_5:
بگو پشت چه گناهی، این همه سختی نشسته
مگه تقصیر بابا بود که رئیس شد ورشکسته
خدا جون اینا که کفر نیست حاصل بغض گلومه
اگه قصدت امتحانه بگو کی وقتش تمومه
امیر حسین دانشمند
البته بیشتره اما خب به دلایلی کاملشو نمیذارم:roll:
بــابــام میگه . .
اینایی که دختـــر ندارن تو خونــه (!) عــمرشون هــدر رفته . .
صبح هــا دیدن دخترت با موهــای شلخته،
زیر چشاش سیاه شده و صدای گرفتــه اول صبحش که داد میزنه:
بـابـا نیـــا تو!
فرار میکنه لباسشو عوض کنه . . .
کل دنیای یـــه مـــرده(!)
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
بــابــام میگه . .
اینایی که دختـــر ندارن تو خونــه (!) عــمرشون هــدر رفته . .
صبح هــا دیدن دخترت با موهــای شلخته،
زیر چشاش سیاه شده و صدای گرفتــه اول صبحش که داد میزنه:
بـابـا نیـــا تو!
فرار میکنه لباسشو عوض کنه . . .
کل دنیای یـــه مـــرده(!)
زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند
تا در حفظ آن شریک باشند !
[quote][div][b]lord_پروازه[/b][/div][div]زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند
تا در حفظ آن شریک باشند ![/div][/quote]
:icon_4:
باز باران میزند بر پنجره
خنده با لبهای من بیگانه شد
در جوانی مرد رویاهای من
دودشد،آتش شد و ویرانه شد
آرزویی داشتم در کودکی
حس کنم دستی به روی شانه ام
ای دریغا گفت بر من روزگار
غصه ها شمع است ومن پروانه ام
روزها طی شد،میان سینه بود
درجوانی،آرزوی دیگری
عشق دریایی پر از آرامش است
لذت مردن، برای دلبری
عشق با من گفت ای مرد جوان
بازگوکن نام خود را، کیستی
عشق در عصر کنونی پول توست
لایق عشق و محبت نیستی
تک درخت آرزوها خشک شد
آرزوی آخر من مرگ بود
بردرخت آرمانهای محال
آرزوی مردنم، تک برگ بود
خسته از دنیا و از این غصه ها
روح من آماده ی پرواز شد
تا که شد مردن برایم آرزو
مرگ هم اسطوره ای از ناز شد
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[color=#0000ff]باز باران میزند بر پنجره
خنده با لبهای من بیگانه شد
در جوانی مرد رویاهای من
دودشد،آتش شد و ویرانه شد
آرزویی داشتم در کودکی
حس کنم دستی به روی شانه ام
ای دریغا گفت بر من روزگار
غصه ها شمع است ومن پروانه ام
روزها طی شد،میان سینه بود
درجوانی،آرزوی دیگری
عشق دریایی پر از آرامش است
لذت مردن، برای دلبری
عشق با من گفت ای مرد جوان
بازگوکن نام خود را، کیستی
عشق در عصر کنونی پول توست
لایق عشق و محبت نیستی
تک درخت آرزوها خشک شد
آرزوی آخر من مرگ بود
بردرخت آرمانهای محال
آرزوی مردنم، تک برگ بود
خسته از دنیا و از این غصه ها
روح من آماده ی پرواز شد
تا که شد مردن برایم آرزو
مرگ هم اسطوره ای از ناز شد[/color]
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پشیمانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو
راهمان با اینکه طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
این شکستن نامسلمانیست حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج تو ام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[color=#800080]رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پشیمانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو
راهمان با اینکه طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
این شکستن نامسلمانیست حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج تو ام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن[/color]
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[color=#0000ff]به حق حرمت شیرین دلبند
کز این بهتر ندانم خورد سوگند
که با من سر بدین حاجت در آری
چو حاجتمندم این حاجت برآری
جوابش داد مرد آهنین چنگ
که بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آنکه خدمت کرده باشم
چنین شرطی به جای آورده باشم
دل خسرو رضای من بجوید
به ترک شکر شیرین بگوید
چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد
که حلقش خواست آزردن به پولاد
دگر ره گفت ازین شرطم چه باکست
که سنگ است آنچه فرمودم نه خاکست
اگر خاکست چون شاید بریدن
و گر برد کجا شاید کشیدن
به گرمی گفت کاری شرط کردم
و گر زین شرط برگردم نه مردم
میان دربند و زور دست بگشای
برون شو دست برد خویش بنمای
چو بشنید این سخن فرهاد بیدل
نشان کوه جست از شاه عادل
به کوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بی ستونش
به حکم آنکه سنگی بود خارا
به سختی روی آن سنگ آشکارا
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش
بر آن کوه کمرکش رفت چون باد
کمر دربست و زخم تیشه بگشاد
نخست آزرم آن کرسی نگهداشت
بر او تمثالهای نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ
پس آنگه از سنان تیشه تیز
گزارش کرد شکل شاه و شبدیز
بر آن صورت شنیدی کز جوانی
جوانمردی چه کرد از مهربانی
وزان دنبه که آمد پیه پرورد
چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد
اگرچه دنبه بر گرگان تله بست
به دنیه شیر مردی زان تله رست
چو پیه از دنیه زانسان دید بازی
تو بر دنبه چرا پیه میگدازی
مکن کین میش دندان پیر دارد
به خوردن دنبهای دلگیر دارد
چو برنج طالعت نمد ذنب دار
ز پس رفتن چرا باید ذنب وار[/color]
انجمن عصرپادشاهان قسمتی از باشگاه بازیکنان عصرپادشاهان است. از این جهت دارای ثبت نام مجزا نمی باشد. هر بازیکنی که عضو عصرپادشاهان است، می تواند با نام کاربری و رمز مرکزی خود در انجمن نیز لاگین نماید.