تو را خبر زدل بیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم،دل اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم،نفسم بی غبار باید و نیست
مرا ز باده ی نوشین،نمیگشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره دل در کنار باید و نیست
به سرد مهری باد خزان نباید و هست
به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی ؟که از غم عشق
تورا چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی؟ که دیده ی تو
به سان شبنم گل ، اشکبار باید و نیست
رهی! به شام جدایی چه طاقتیست مرا؟
که روز وصل،دلم را قرار باید ونیست
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
تو را خبر زدل بیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم:cry:
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم،دل اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم،نفسم بی غبار باید و نیست
مرا ز باده ی نوشین،نمیگشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پاره دل در کنار باید و نیست
به سرد مهری باد خزان نباید و هست
به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی ؟که از غم عشق
تورا چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی؟ که دیده ی تو
به سان شبنم گل ، اشکبار باید و نیست
رهی! به شام جدایی چه طاقتیست مرا؟
که روز وصل،دلم را قرار باید ونیست