دوباره شب دوباره یاد تو که دل بیقرارم را بیدار نگه می دارد
دوباره شب دوباره تنهایی دوباره سکوت
دوباره من و دلتنگی و یک دنیا خاطره....
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[b]دلم هوای تو را کرده
قلمم را از تو نوشتن پر میکنم
و از دلتنگی برایت می نویسم
به یاد شبی می افتم که از عاشقی گفتیم
دلم می خواهد به سوی تو بیاییم
اما تو را کجا میتوانم پیدا کنم
در دل شبهای سرد و بیقرار
در چشمان یک عاشق همیشه مضطرب
یا در یک واژه سلام ساده
دلم می خواهد برایت نامه بنویسم
تو نامه هایم را بخوانی
و جواب نامه ها را به نشانی غریب دل بفرستی
ای کاش می توانستم تمام تنهاییم را برایت معنا کنم
ای کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم
می ترسم از روزی که دیگر نتوانم بنویسم
و دفترم خالی بماند و پر از حرفهای ناگفته
میترسم نتوانم بنویسم و دیگر طپش قلبم شنیده نشود
می ترسم نتوانم بنویسم و نوشته هایم
در سکوتی مبهم بمیرد و شعرهایم به تو هدیه نشود
دوباره شب دوباره این دل بیقرارم
دوباره یاد حرفهای تو که روی دلم نقش بسته
دلم می خواهد همه دیوارها پنجره شوند
تو را درمیان چشمهایم ببینم
دوباره شب دوباره تنهایی و قلمی که
با این همه دلتنگی هم پر نمی شود
دوباره شب دوباره یاد تو که دل بیقرارم را بیدار نگه می دارد
دوباره شب دوباره تنهایی دوباره سکوت
دوباره من و دلتنگی و یک دنیا خاطره....[/b]
امروز قول آمدنت را به ردپایی که در دلم نگه داشته ام داده ام
اشک هایم واژه واژه باران میشود تا بر روی دلتنگیم بپوشانم
جای نبودنت چقدر خیس ...
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[b]سر خط تمام شعرهایم
نقطه چین جای اسم تو گذاشته ام
خط به خط کاغذ به کاغذ دستهای تو را نوشته ام
همان دستهای مهربانی که دستم را گرم میکند
خط به خط شعر هایم تو موج می زنی
حتی تیک تاک ساعت بی تو چقدر دیر میگذرد
و خسته ام میکند
رنگ دلتنگیم را رنگ چشمهای مهربونت زده ام
روزایی که دلم زیاد میگیرد از تو می نویسم
امروز هم یکی از اون روزا ست...
ساعت دیوار حتی این کاغذ و قلم هم
پر از دلتنگی و حرفهای تو هستند
امروز قول آمدنت را به گلهای قالی
که اشکهای دلتنگی و دوری خیسش کرده بود دادم
امروز قول آمدنت را به ردپایی که در دلم نگه داشته ام داده ام
اشک هایم واژه واژه باران میشود تا بر روی دلتنگیم بپوشانم
جای نبودنت چقدر خیس ...[/b]
گاهی نمی شود اشک نشد، ابر نشد، نبارید ،فقط بخاطر اینکه "کسی دلگیر نشود از بغضت اما همان "کسی ها آوار میکنند همه ی غصه هایشان را روی سرت و گاهی اصلا به این فکر نمی کنند که تو هم غصه داری، غمگین می شوی گاهی دلتنگ می شوی گاهی ...که دلت گاهی یک آغوش گرم می خواهد برای نوازش،یک دست مهربان می خواهد برای پاک کردن اشکهایت ویک قلب بزرگ که برایت آرزوی خوشبختی کند
گاهی...
و این گاهی ها چقدر زیاد می شوند وقتی روی دلت تلمبار شده اند وقتی همیشه همینجا ور دلت نشسته اند و نه دست مهربانی هست و نه آغوش مهربانتری که تکانشان دهد ...گاهی دلت روزهای قدیم تر را میخواهد.نه خیلی قدیم تر ولی. همین هفت، هشت، ده سال پیش شاید،دلت میگیرد از اینکه وقتی تنهایی هیچکس دیگر تنها نیست که یاد تنهایی تو بیوفتد و غصه ات را بخورد.دلت میگیرد از اینکه همیشه تکیه گاه بوده ای در زندگیت و حالا که کسی نیست انگار، که کمی، فقط کمی تکیه گاه شود برایت ،دلت میگیرد از اینکه همیشه غم داری در دلت اما لبت می خندد که دلگیر نکنی کسی را، که نمی توانی سخت باشی، سفت باشی...
دلگیر شوی ازحرفی یا گلایه ای کنی از کسی چونکه "عادت" کرده ای فقط غصه دیگران را بخوری.چونکه یاد گرفته ای بی توقع باشی از همه ،بی انتظار،بی خواستن، حتی از خودت گاهی.وقتی کسی هیچوقت نپرسید غم همیشگی نگاهت را چرا میان اینهمه خنده و لودگی پنهان کرده ای؟!وقتی دوست داری کسی قلبت رابفهمد نه تصنع چهره ات را اما هیچ * حوالی دلت پیدایش نمی شود، گاهی، فقط "گاهی" که این دل طفلکی بی آزار تنگ می شود...
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[color=#008000]گاهی نمی شود اشک نشد، ابر نشد، نبارید ،فقط بخاطر اینکه "کسی دلگیر نشود از بغضت اما همان "کسی ها آوار میکنند همه ی غصه هایشان را روی سرت و گاهی اصلا به این فکر نمی کنند که تو هم غصه داری، غمگین می شوی گاهی دلتنگ می شوی گاهی ...که دلت گاهی یک آغوش گرم می خواهد برای نوازش،یک دست مهربان می خواهد برای پاک کردن اشکهایت ویک قلب بزرگ که برایت آرزوی خوشبختی کند[/color]
[b]گاهی...[/b]
[color=#ff0000]و این گاهی ها چقدر زیاد می شوند وقتی روی دلت تلمبار شده اند وقتی همیشه همینجا ور دلت نشسته اند و نه دست مهربانی هست و نه آغوش مهربانتری که تکانشان دهد ...گاهی دلت روزهای قدیم تر را میخواهد.نه خیلی قدیم تر ولی. همین هفت، هشت، ده سال پیش شاید،دلت میگیرد از اینکه وقتی تنهایی هیچکس دیگر تنها نیست که یاد تنهایی تو بیوفتد و غصه ات را بخورد.دلت میگیرد از اینکه همیشه تکیه گاه بوده ای در زندگیت و حالا که کسی نیست انگار، که کمی، فقط کمی تکیه گاه شود برایت ،دلت میگیرد از اینکه همیشه غم داری در دلت اما لبت می خندد که دلگیر نکنی کسی را، که نمی توانی سخت باشی، سفت باشی...[/color]
[color=#0000ff]
دلگیر شوی ازحرفی یا گلایه ای کنی از کسی چونکه "عادت" کرده ای فقط غصه دیگران را بخوری.چونکه یاد گرفته ای بی توقع باشی از همه ،بی انتظار،بی خواستن، حتی از خودت گاهی.وقتی کسی هیچوقت نپرسید غم همیشگی نگاهت را چرا میان اینهمه خنده و لودگی پنهان کرده ای؟!وقتی دوست داری کسی قلبت رابفهمد نه تصنع چهره ات را اما هیچ کس حوالی دلت پیدایش نمی شود، گاهی، فقط "گاهی" که این دل طفلکی بی آزار تنگ می شود...[/color]
انجمن عصرپادشاهان قسمتی از باشگاه بازیکنان عصرپادشاهان است. از این جهت دارای ثبت نام مجزا نمی باشد. هر بازیکنی که عضو عصرپادشاهان است، می تواند با نام کاربری و رمز مرکزی خود در انجمن نیز لاگین نماید.