طی درخواست های مکرر اعضای انجمن تاپیکی تحت عنوانعاشقانه ها زدم.از این به بعد تموم مطالب عاشقونمو فقط تو این تاپیک میزارم.....
لایک لازم نیست
این مطلب در 1393/02/06 13:34:46 نوشته شده است و در 1393/02/06 13:54:56 ویرایش شده است .
درد دارد!
کسی تنهایت بگذارد
که با جرم با او بودن
همه تنهایت گذاشتند!
طی درخواست های مکرر اعضای انجمن تاپیکی تحت عنوان[b]عاشقانه ها[/b] زدم.از این به بعد تموم مطالب عاشقونمو فقط تو این تاپیک میزارم.....[list]
[i]لایک لازم نیست[/i]
[/list]
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم، گله دارم
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم
شما که حرمت عشق رو شکستید
کـــمر به کشتن عاطفه بستید
شما که روی دل قیمت گذاشتید
که حرمت عشق رو نگه نداشتید
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم
فریاد من شکایت یه روح بی قراره
روحه که خسته از همه زخمی روزگاره
گلایه من از شما حکایت خودم نیست
برای من که از شما سوختم و گم شدم نیست
اگه عشقی نباشه آدمی نیست
اگه آدم نباشه زندگی نیست
نپرس از من چه آمد بر سر عشق
جواب من بجز شرمندگی نیست
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم، گله دارم
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم
درد دارد!
کسی تنهایت بگذارد
که با جرم با او بودن
همه تنهایت گذاشتند!
[b]آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم، گله دارم
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم
شما که حرمت عشق رو شکستید
کـــمر به کشتن عاطفه بستید
شما که روی دل قیمت گذاشتید
که حرمت عشق رو نگه نداشتید
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم
فریاد من شکایت یه روح بی قراره
روحه که خسته از همه زخمی روزگاره
گلایه من از شما حکایت خودم نیست
برای من که از شما سوختم و گم شدم نیست
اگه عشقی نباشه آدمی نیست
اگه آدم نباشه زندگی نیست
نپرس از من چه آمد بر سر عشق
جواب من بجز شرمندگی نیست
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم، گله دارم
آهای مردم دنیا، آهای مردم دنیا
گله دارم، گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم، گله دارم[/b]
دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم / حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم
در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست / باز هم از انتهای دل صدایت میکنم . . .
درد دارد!
کسی تنهایت بگذارد
که با جرم با او بودن
همه تنهایت گذاشتند!
[b]دوری از این دیده ، اما باز یادت میکنم / حرمت این آشنایی فرش راهت میکنم
در فراقت ، غم حصار خنده هایم را شکست / باز هم از انتهای دل صدایت میکنم . . .[/b]
تقدیم به آن که دوری اش غمم،خانه اش قلبم و
فراموشی اش مرگم است.
خاطرم نیست تو از بارانی یا که از نسل نسیم؟
هـر چــه هســـتـی گــذرا نـیست هوایت،بویت
تو مـرا یاد کـنـــی یا نکنی،من بـه یادت هستم.
از با تو بودن دل برایم عادتی ساخت که هیچگاه بی تو
بودن را باور ندارم.
کاش هرگز هیـچکس تـنها نبود
کاش هــــرگـز دیـدنت رویا نبود
گفـته بـودی با تو میمانم ولـی
رفتی و گفتی که اینجا،جا نبود
زبس شب و روز با غمـت زیستم
غمت میشناسد که من کیستم
هـمه را بهانه کردم و گـریسـتـم
روزی به سراغم آیی که نیستم
با خودم عهد بستم بار دیگر که تو را دیدم بگویم از تو
دلگیرم،ولی باز تو را دیدم وگفتم بی تو می میرم.
زیباترین آغاز را با تو تجربه کردم پس تا زیباترین پایان
باتو می مانم.
روزی کــه یادت نکنمــ،روز خـــدا نیسـت
سـوگندبه اسمت که دلم ازتوجدانیـست
ما جدا افتادگان را هیچ * غمخوار نیست
جان فدای یار کردن پـیش ما دشوار نیســت
عاشـقت بـــودم و گـفتی عاشقان دیوانه اند
عاقبت عاشق شدی دیدی تو هم دیوانه ای
دل تو وقتی میگیره دل من میخواد بمیره
حاضرم دلم فـدات شه،تاکه قلب تونگیره
دریا چـــه دل پاک ونـــجــــــــیبـــی دارد
چـندیـــسـت کـه حالات عـجـــیبی دارد
ایـن موج کـه سربـه صـخره هامی کوبد
با مـــن چـــه شـــباهت عـجـیــبی دارد
گلی چیدم فرستادم برایت
تو از گل بهـتری جانم فدایت
گـلـی چـیدم بـرای یادبودی
که تنهالایق این گل توبودی
گل یخ در زمـــسـتان تو هستم
اسیر ناز چــشـمان تـو هـستم
مـــرا پــرپر مکـــن با بی وفایی
که من مشتاق دیدار تو هستم
دور بـــودن از عزیزان مشـکـــل اسـت
امتحان باوفایی درجدایی حاصل است
گـــرچـه مـن دورم زپــیــشت ای عزیز
دوریـــــت دریا و یادت ساحـــــل است
ویرانه نه آنســت کـه جمشــید بنا کرد
ویرانه نه آنست کـــه فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر دوست
صــد بار بنا کــرد ودگر بار فرو ریـــخــت
یـک شاخـه گل و یک دنـیا مـــهربـــونی
تقدیم به تو که هم گلی وهم مهربونی
من شعـر سکوتم را در گـوش تو خواهم خواند
شــــبــهای بلــنـدم رابا یاد تـــو خــواهم ماند
من ریشه عشقم را در قلب تو خواهم کاشت
آن صـحـــبــت اول را در خاطره خواهم داشـت
در سایــــــه مــــهربانــی تــــو بر پا شـده جــوانی من
باشد به فدای یک نگاهت عمر وهمه جان وجوانی من
زخم زندگی من تویی،همه به زخم هاشون دستمال
می بندند و اما من به زخمم دل بستم.
هـمه بردنـد از خاطر مرا من ماندم وچشمت
تو هم رفتی واز یادت رفت نام من به آسانی
درد دارد!
کسی تنهایت بگذارد
که با جرم با او بودن
همه تنهایت گذاشتند!
[b]
تقدیم به آن که دوری اش غمم،خانه اش قلبم و
فراموشی اش مرگم است.
خاطرم نیست تو از بارانی یا که از نسل نسیم؟
هـر چــه هســـتـی گــذرا نـیست هوایت،بویت
تو مـرا یاد کـنـــی یا نکنی،من بـه یادت هستم.
از با تو بودن دل برایم عادتی ساخت که هیچگاه بی تو
بودن را باور ندارم.
کاش هرگز هیـچکس تـنها نبود
کاش هــــرگـز دیـدنت رویا نبود
گفـته بـودی با تو میمانم ولـی
رفتی و گفتی که اینجا،جا نبود
زبس شب و روز با غمـت زیستم
غمت میشناسد که من کیستم
هـمه را بهانه کردم و گـریسـتـم
روزی به سراغم آیی که نیستم
با خودم عهد بستم بار دیگر که تو را دیدم بگویم از تو
دلگیرم،ولی باز تو را دیدم وگفتم بی تو می میرم.
زیباترین آغاز را با تو تجربه کردم پس تا زیباترین پایان
باتو می مانم.
روزی کــه یادت نکنمــ،روز خـــدا نیسـت
سـوگندبه اسمت که دلم ازتوجدانیـست
ما جدا افتادگان را هیچ * غمخوار نیست
جان فدای یار کردن پـیش ما دشوار نیســت
عاشـقت بـــودم و گـفتی عاشقان دیوانه اند
عاقبت عاشق شدی دیدی تو هم دیوانه ای
دل تو وقتی میگیره دل من میخواد بمیره
حاضرم دلم فـدات شه،تاکه قلب تونگیره
دریا چـــه دل پاک ونـــجــــــــیبـــی دارد
چـندیـــسـت کـه حالات عـجـــیبی دارد
ایـن موج کـه سربـه صـخره هامی کوبد
با مـــن چـــه شـــباهت عـجـیــبی دارد
گلی چیدم فرستادم برایت
تو از گل بهـتری جانم فدایت
گـلـی چـیدم بـرای یادبودی
که تنهالایق این گل توبودی
گل یخ در زمـــسـتان تو هستم
اسیر ناز چــشـمان تـو هـستم
مـــرا پــرپر مکـــن با بی وفایی
که من مشتاق دیدار تو هستم
دور بـــودن از عزیزان مشـکـــل اسـت
امتحان باوفایی درجدایی حاصل است
گـــرچـه مـن دورم زپــیــشت ای عزیز
دوریـــــت دریا و یادت ساحـــــل است
ویرانه نه آنســت کـه جمشــید بنا کرد
ویرانه نه آنست کـــه فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر دوست
صــد بار بنا کــرد ودگر بار فرو ریـــخــت
یـک شاخـه گل و یک دنـیا مـــهربـــونی
تقدیم به تو که هم گلی وهم مهربونی
من شعـر سکوتم را در گـوش تو خواهم خواند
شــــبــهای بلــنـدم رابا یاد تـــو خــواهم ماند
من ریشه عشقم را در قلب تو خواهم کاشت
آن صـحـــبــت اول را در خاطره خواهم داشـت
در سایــــــه مــــهربانــی تــــو بر پا شـده جــوانی من
باشد به فدای یک نگاهت عمر وهمه جان وجوانی من
زخم زندگی من تویی،همه به زخم هاشون دستمال
می بندند و اما من به زخمم دل بستم.
هـمه بردنـد از خاطر مرا من ماندم وچشمت
تو هم رفتی واز یادت رفت نام من به آسانی[/b]
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
ڪـا ش میشـد
خودمو یـﮧ جایی جا بذارم
و
برگـردم ببینم…
دیگه نیستم....
فرقی نمی کنه دودی که مصرف می کنی
سیگار باشه یا قلیون
اما تو اون لحظه جای خالیشو پر میکنه
تقصیر ما نیست می خواست باشه
تا ما بودنشو بوسه بارون کنیم
نه اینکه خاطره هاشو دود کنیم…!!
بســـ کنــــ سآعتــــ…..
دیگــــــر خستـهـ شده امـــ….
آرهـ مَنـ کم آورده امــ….
خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ…
اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ!
آدمــــــا
گاهی لازمه چند وقــت کرکره شونو بکشن پاییـــن
یه پارچـــه سیـاه بزنن درش و بنـویسن:
کسی نمـــــــرده
فقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
درد دارد!
کسی تنهایت بگذارد
که با جرم با او بودن
همه تنهایت گذاشتند!
[b]به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
از خودم دور میشوم
تا به تو نزدیکتر باشم
این روزها . . .
" خیال "
تنها راه با تو بودن است !
نفس نمی کشــــــــد هــــــــوا
قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن
سکـــــــــوت میکنـــــد غزل
بــــــــدون تـــــو یعنی همین ...
ساده لباس بپوش!
ساده راه برو !
اما در برخورد با دیگران ساده نباش!!
زیرا سادگیت را نشانه میگیرند!
برای درهم شکستن غرورت…
ﺭﻭﯼ ﻣـﺮﺯ ﺑﺎﺭﯾﮑــﯽ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ...
ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟــﻢ
ﻧﻪ ﺑﻮﺩﻧــــــــــﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﻭ ﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧــــــﺖ ﺭﺍ ...
ڪـا ش میشـد
خودمو یـﮧ جایی جا بذارم
و
برگـردم ببینم…
دیگه نیستم....
فرقی نمی کنه دودی که مصرف می کنی
سیگار باشه یا قلیون
اما تو اون لحظه جای خالیشو پر میکنه
تقصیر ما نیست می خواست باشه
تا ما بودنشو بوسه بارون کنیم
نه اینکه خاطره هاشو دود کنیم…!!
بســـ کنــــ سآعتــــ…..
دیگــــــر خستـهـ شده امـــ….
آرهـ مَنـ کم آورده امــ….
خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ…
اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ!
آدمــــــا
گاهی لازمه چند وقــت کرکره شونو بکشن پاییـــن
یه پارچـــه سیـاه بزنن درش و بنـویسن:
کسی نمـــــــرده
فقط دلـــــــــم گرفتــــــه…!
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..[/b]
و هر لحظه بلندترو محکم تراز لحظه ی قبل ازاعماقوجودم شعله میکشد
و این غــــــــــــم جانسوز را آشکار میسازد،
امــــــا هیچکس جزمن نغمه غــــــمناک آن را نمیشنود...
مــــــن..
مــــــــــن ،
همیشه مــــــن بوده است...
همیشه تنها..
بـــــی کـــــــس...
غــــــمگیــــن...
خسته از زندگی...
امـــــید نیز از من روگردانده..
راه خانه ام را به کلی از یاد برده...
و دیگر هیچوقت باز نمیگردد...
امـــــــید به آیـــــنده...
چه واژه غـــریـــبــــی...
آینده؟!...
کدام آینده؟!..
آینده ای که باید به تــنهایـی طی شود چه آینده ایست؟!...
آینده ای که در آن امید جایی ندارد،چه آینده ایست؟!...
واقعا آینده یعنی چه؟!..
.یعنی اشک ریختن در شب های تنهایی؟!..
.یعنی فریاد بی صدای غمی که هرلحظه از اعماق وجودم شعله میکشد
و هر لحظه بیشتر از قبل زندگی ام رامیسوزاند؟!...
دیگر امیدی به این زندگی ندارم...
کدام زندگی؟!...
زندگی ای که در آن بودن ونبودنم برای اطرافیانم،
حتی عزیزترین کسانم تفاوتی ندارد؟!...
زنـــــدگــــی یعنی چــــه؟!...
یعنی تنهایی اشک بریزی،
دریغ از اینکه دستی اشک هایت را پاک کند...
یعنی خلاء وجود دستانی که برای گرفتن وبوسیدن آنها حاضری هر لحظه مــــرگ را در آغوش بگیری...
آخر زندگـــی بدون دستانت چه ارزشی دارد؟؟؟؟؟
چگونه در هوایی که نفس هایت وجود ندارد،نـــفــس بکشم؟؟؟؟؟
حتی فکر کردن به اینکه دیگر هیچوقت داشتنت را تجربه نمیکنم
و هرگز نمیتوانمدر عمق دل تنگی هایت اشکهایت را به آرامی از روی گونه هایت پاک کنم
و آغوش خود رامأمن هق هق هایت سازم،
قلب شـــکــستــه ام را از زنده بودن بازمیدارد...
چـــرا؟؟؟...
چـــرا...؟؟؟
چرا روزی آمدی ،
قلبم را تسخیر کردی و با خود بـــــردی..
امــــــــا...
اما نتوانستی از امانتی که در اختیار داشتی،به خوبی مــــــراقبت کنی،
بلکه آن را همانند جسم بی ارزشی در گوشه ای از اتاقت انداختی
و هر موقع که هوس سرگرمی و تفریح به سرت بزند،
تــلـــنگـــری به آن میزنی ووجود مرا به آتش میکشی و خودت بی تفاوت می ایستی
و می نگری و می خندی...
درد دارد!
کسی تنهایت بگذارد
که با جرم با او بودن
همه تنهایت گذاشتند!
[b]خســــته ام از زنـــــدگــــــی. .
از فریاد تلخی که در وجودم رخنه کرده
و هر لحظه بلندترو محکم تراز لحظه ی قبل ازاعماقوجودم شعله میکشد
و این غــــــــــــم جانسوز را آشکار میسازد،
امــــــا هیچکس جزمن نغمه غــــــمناک آن را نمیشنود...
مــــــن..
مــــــــــن ،
همیشه مــــــن بوده است...
همیشه تنها..
بـــــی کـــــــس...
غــــــمگیــــن...
خسته از زندگی...
امـــــید نیز از من روگردانده..
راه خانه ام را به کلی از یاد برده...
و دیگر هیچوقت باز نمیگردد...
امـــــــید به آیـــــنده...
چه واژه غـــریـــبــــی...
آینده؟!...
کدام آینده؟!..
آینده ای که باید به تــنهایـی طی شود چه آینده ایست؟!...
آینده ای که در آن امید جایی ندارد،چه آینده ایست؟!...
واقعا آینده یعنی چه؟!..
.یعنی اشک ریختن در شب های تنهایی؟!..
.یعنی فریاد بی صدای غمی که هرلحظه از اعماق وجودم شعله میکشد
و هر لحظه بیشتر از قبل زندگی ام رامیسوزاند؟!...
دیگر امیدی به این زندگی ندارم...
کدام زندگی؟!...
زندگی ای که در آن بودن ونبودنم برای اطرافیانم،
حتی عزیزترین کسانم تفاوتی ندارد؟!...
زنـــــدگــــی یعنی چــــه؟!...
یعنی تنهایی اشک بریزی،
دریغ از اینکه دستی اشک هایت را پاک کند...
یعنی خلاء وجود دستانی که برای گرفتن وبوسیدن آنها حاضری هر لحظه مــــرگ را در آغوش بگیری...
آخر زندگـــی بدون دستانت چه ارزشی دارد؟؟؟؟؟
چگونه در هوایی که نفس هایت وجود ندارد،نـــفــس بکشم؟؟؟؟؟
حتی فکر کردن به اینکه دیگر هیچوقت داشتنت را تجربه نمیکنم
و هرگز نمیتوانمدر عمق دل تنگی هایت اشکهایت را به آرامی از روی گونه هایت پاک کنم
و آغوش خود رامأمن هق هق هایت سازم،
قلب شـــکــستــه ام را از زنده بودن بازمیدارد...
چـــرا؟؟؟...
چـــرا...؟؟؟
چرا روزی آمدی ،
قلبم را تسخیر کردی و با خود بـــــردی..
امــــــــا...
اما نتوانستی از امانتی که در اختیار داشتی،به خوبی مــــــراقبت کنی،
بلکه آن را همانند جسم بی ارزشی در گوشه ای از اتاقت انداختی
و هر موقع که هوس سرگرمی و تفریح به سرت بزند،
تــلـــنگـــری به آن میزنی ووجود مرا به آتش میکشی و خودت بی تفاوت می ایستی
و می نگری و می خندی... [/b]
انجمن عصرپادشاهان قسمتی از باشگاه بازیکنان عصرپادشاهان است. از این جهت دارای ثبت نام مجزا نمی باشد. هر بازیکنی که عضو عصرپادشاهان است، می تواند با نام کاربری و رمز مرکزی خود در انجمن نیز لاگین نماید.