matot021قبلا من با نام کاربری قبلیم یک داستان داده بودم ترکونده بودم
لینکشو بده ببینم چی بوده.
راستی نقدم هم فک کنم توی صفحه ی دوم بود آپدیت کردم.
رضا نقل قول نکن
نویسنده | پیغام |
---|---|
|
1393/02/04 17:50:42
لینکشو بده ببینم چی بوده. راستی نقدم هم فک کنم توی صفحه ی دوم بود آپدیت کردم. رضا نقل قول نکن
|
|
1393/02/04 17:53:29
تایپیک darkness.angel بود
منم ادامش داده بودم تو خودت منتقد داستانم بودی یادته؟ a.gho هستم بعد تعطیل شدن اکانتم فراموش کردم زنده بادمدیر انجمن با غیرت
زنده بادکارشناس با تجربه زنده بادمدیر انجمن2 همیشه آنلاین |
اکانت های فعال کنونی |
1393/02/04 18:08:46
قسمت اول >>>تشکیل اتحاد لورد فورام
بعد از اینکه خبر پیروزی بچه ها پخش شد من در اسپارتان مشغول جنگ بودم خبر پروزی سراسر دنیا رو گرفته بود اما جنگ تازه شروع شده بود یک نامه برا من از طرف دارکنس رسید که گفت داداش ما به کمک تو و ارتش نیاز داریم ولی من نمیتونستم اسپارتان رو ترک کنم چون اونجا بهترین جا برای دفاع بود به دلیل مواضع طبیعی که داشت من به اونا پیشنهاد دادم تشکیل یک اتحاد بدند اتحاد lords forum . چند هفته بعد یک نامه ای دیگه اومد که باز از طرف دارکنس جون بود گفته بود ما همه گی زیر یک پرچم قرار گرفتیم جز یک نفر . . . . . . . . . بله درست فهمیدید محمد دراگون . اون باز ساز مخالف زد و اتحاد دراگون رو برتر از همه نشون داد من میدونستم حالا با گینگیز ها فقط طرف نیستیم با اتحاد دراگون هم باید روبه رو شیم ولی ارتش 30000 نفری ما کفایت ملیون ها نفر رو نمیکرد باید میدیدم خدا چی میخوات .چند هفته بعد یک پیک رسید نفس نفس زنان وارد اردوگاه فرماندهیم شد هههههههه من:بله!!!! اون: من: تو کی هستی اینجا چی میخوای اون : گینگیزا من :چی؟ اون : گینگیزا!!!!! من : د جون بکن گینگیزا چی ؟ حمله کردن؟ اون : نه > اونا ارتش 10 ملیونی تشکیل دادن
این مطلب در 1393/02/04 18:08:46 نوشته شده است و در 1393/02/04 21:07:45 ویرایش شده است .
Ƙєηѕнι
|
اکانت های فعال کنونی |
1393/02/04 18:30:49
قسمت دوم بازگشت من به پایتخت
من یک لحظه سر جام خشک شدم ترس وجودم رو گرته بود چون کل لشکر ما و بچه های اتحاد 30000 نفر هم نبود به دستون داداش حسین من باید بر میگشتم چه میشه کرد نمیشه رو حرفش حرف زد من بالا خ.ر اسپارتان رو نزدیک سپیده دم رها کردم و به طرف شهر خودمون حرکت کردم حتی یک نفر هم نزاشته بودم تو شهر نزدیک مرز یه سیاه پوشو دیدم به یکی از تیر اندازای ماهر دستور دادم بزنش که یه هو یه نفر از بالای شاخه های درخت افتاد پوووووووووپ همه شمشیراشونو کشیدن و گزاشتن رو گردنش تو دیگه کی هستی؟ ? ? بدبخت ترسیده بود فکر کرده بود ما گینگیز هستیم صورتشو پوشونده بود. نقابشو که برداشتم حدس بزنید کی بود؟ . . . . . . . . . بله مثل همیشه رموو ( استاد افتادن از درخت) سلام کردیم کلی بغلش کردم گفتم شما کجا اینجا کجا . یکدفعه اون یارو سیاه پشه هم اومد که گفت سعید تویی؟ گفتم آره ماسکو که برداشت دیدم قهرمان مونه داداش آرمان گفتم شما ها اینجا چه میکنید مگر اینجا دست گینگیز ها نبود ارمان جواب داد ما اینجا رو 2 روز پیش پاکسازی کردیم داشتم میرفتم طرف منطقه ی حکومتی سرو صدا شنیدم سربازا رو اماده باش دادم اومدم دیدم شمایید ( آقا شانس اوردیم آبکشمون نکردن) به قصر رفتیم بدون معطلی یه جلسه گزاشته بودن همه جمع بودیم شروع به صحت کردن. تا یه 4 ساعتی گذشت از بحث نیرو ها و ... که یکدفعه محمد گروبز پرید گفت من جاسوسام تو راه برگشتن همه شدیم گفت ببخشید به شما نگفتم یعنی به هیچ کسی نگفتم ممد ساراگن که مسول خزانه بود اومد از دیدن هم شهریم خیلی خوشحال بودم اون تا اومد گفت باید همه آماده ی جنگ شیم آرش : پهلونای ما همه آماده ان واسه چی ممد؟ کسایی که واسه جاسوسی رفته بودن برگشتن که نظیر ( گوگوریو- zsedcl- امین 143- ممد 31 ) بودند همه از موقعیت گینگیزا حرف زدن جز گوگوزیو که رنگش پریده بود آرش ازش پرسید که تو حرف بزن . ولی اون همینطور مبهوت نگاه میکرد ساغر گفت نمیخوای چیزی بگی داداش گوگوریو -؟؟؟؟ یه یکدفعه زبون به حرفزدن گشون تا به حال چنین ارتشی رو ندیده بودم?? ما: چقدر بودن؟ گوگوریو: حدود 10 ملیون نفر آرش: خوب دیگه چی؟ گوگوریو: من با دیدن ارتش شون دیگه ذهنم کار نمیکرد به چیز دیگه ای فکر کنم ولی انگار از یه چیزی محافظت میکردن حسین: بچه ها طبق گفته ی داداشا گینگیز ها دارای 4 تا شهرن ولی شهری که گوگوریو میگفت از همه بیشتر نیرو داره و این بی دلیل نیست آرش: حق با حسینه آرمان من میگم شهر هاید دیگه ی گینگیز ها رو باید نابود کنیم تا ب شنیدن این خبر اونا بترسن آرش: نه این کار فقط اونا رو بیشتر وحشی میکنه خلاصه بعد از 1 روز شور و مشورت قرار شد به 2 تا از شهر گینگیز ها حمله کنیم آرمان و حسین تو یه ارتش آرش و گوگوریو و دارکنس ممد تو یه گروه محمد و zsedcl امین با هم از شهر اصلی محافظت میکردن امپراطور با نقشه های ما کاملا موافق بود و ارتششو در اختیار ما قرار داد من هم باید با ارتشم نزدیک شهر اصلی گنگیز ها اردو میزدم دو هفته گذشت و خبرا رسید
این مطلب در 1393/02/04 18:30:49 نوشته شده است و در 1393/02/04 19:45:28 ویرایش شده است .
Ƙєηѕнι
|
اکانت های فعال کنونی |
1393/02/04 19:39:26
قسمت سوم نابودی پایتخت
اونا تونستنند شهر های گینگیز ها رو نابود کنند جز شهر سوم که اندازه ی شهر اصلی گینگیز ها نیرو داشت من دستوری از حسین و آرش دریافت نکردم بنا بر این به پایتخت برگشتم اما....... پایتختی نبود همه جا آتیش گرفته بود قصر نابود شده بود انگار گینگیز ها ترکونده بودن پایتخت رو داخل قصر شدم وارد مکان اصلی قصر فقط کشته ها بودن که یکدفعه دلاورای ما رسیدن آرش:س س سسس سلام سعید من :سلام آرش آرش: ای ای اینجا چه خبره؟ من: نمیدونم!!!! آرش: بچه ها؟؟ من: خبر ندارم منم مثل شما وارد اقامتگاه امپراطور شدیم اما چی دیدیم؟ باورم نمیشد امپراطور کشته شده بود همه به گریه افتادن یکدفعه حسین به طرف نامه ای که با خنجر به سینه ی امپراطور میخ شده بود رفت نامه رو باز کرد الان که شما این نامه رو میخونید شهرتون کاملا فتح شده دیدید؟؟؟ شما ها خیلی آسیپ پذیرید اگر بار دگه دورو بر امپراطوری من وز وز کنید لهتون میکنم از بچه هاتون خبر میخواید؟ امین143 و ممد31 کشته شدن پس حواستونو جمع کنید امضا M.dragon حدس میزدم خودشه این امضای ممد دراگونه آّجی محدثه و ساغر به گریه افتادن آرش هم از عصبانیت شمشیرشو کوفت تو زمین حسین هم که فقط فریاد میزد نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! این امکان نداره آرمان هم که فقط به مشت تو دیوار میزد و میگفت باورم نمیشه گوگوریو و منو دارکنس فقط اشک میریختیم بی صرو صدا یکدفعه آرش فریاد زد آماده شید سپیده دم حمله میکنیم به شهر داراگون ما هرچی اصرار میکردیم فایده نداشت آرش حرف خودشو میزد من تنها چیزی که زهنمو مشغول میکرد این بود که چرا تو نامه اسمی از ممد ساراگن و zsedkl نبرده بود؟ نزدیک شهر شدیم بارون شدیدی گرفته بود طبق گفته ی آرش شهر دراگون رو قبرستون ارتش دراگون کردیم اما خبری از ممد دراگون نبود راز پیروزی ما شگرد ممد گروبز بود که گفت باید نیرو هامونو روی گارد محافظتی شهر متمرکز کنیم _____ بعد از پیروزی ما به طرف شهر اصلی گینگیز ها رفتیممن تو این فکر بودم که ::: آِا بچه ها هم همین فکرو میکنن ؟ بچه ها هم به این فکر میکنن که چرا اسمی از ممد ساراگن و دوستمون برده نشده بود ؟؟ خدا می دونه بعد از یک هفته ما اردو گاهامونو بنا کردیم گوگوریو و رمو رفته بودن واسه جاسوسی که وقتی اومدن نفس نفس زنان گفتن : بچه ها بچه ها خبر های داغی داریم ما : چی شده؟ راگون با ارتشش به شهر اصلی گینگیز ها حمله کرده خیلی ها رو رو به کشتن دادده خیلی از گینگیز ها هم کشته ولی اون شی که گینگیز ها ازش محافظت میکنن پیدا نکرده: ظاهرا محمد هم دستگیر شده و الان دارن با این کاروان 100 هزار نفری به شهر دیگه ی گینگیز ها میرن آرش بی درنگ پرید گفت باید این صد هزار زای با ارزشی دستمونو گرفت حسین گفت نباید عجله کنید ممکنه تله باشه حق با حسین بود امان از دست آرش عجول پس از برسی های بسیاری که انجام شد فهمیدیم که گینگیز ها دارن همراه نوشته هایی همراه محمد دراگون به شهر دیگشون میرن حالا وقت انتقام بود بچه ها بالای درخت ها و کو های سر راه استتار کردنند ولی ایندفعه رموو رو رو درخت نذاشتیم بعد از حمله و درگیری خوفناکی که انجام شد بالاخره پیروز شدیم
این مطلب در 1393/02/04 19:39:26 نوشته شده است و در 1393/02/04 19:43:02 ویرایش شده است .
Ƙєηѕнι
|
اکانت های فعال کنونی |
1393/02/04 19:43:41
قسمت اول داستانم یک دفعه ای حذف شد کلی زحمت کشیدم
Ƙєηѕнι
|
|
1393/02/04 19:48:20
داستانت اصن خوب نبود.ایش ایش ایش!! دلیل:اسم منو خیلی کم اوردی توش اه من گرفتتت قسمت اول حذف شد. خخخخخ شوخی کردم اصن ب دل نگیر.. خیلی هم قشنگ بود خسته نباشی نقاب میزنم...
که حتما منو گم کنی |
اکانت های فعال کنونی |
1393/02/04 20:08:57
قسمت چهارم >
آرش میخواست محمد دراگون رو تیکه تیکه کنه ولی حسین و آرمان جلوشو گرفتن . بعد از اینکه به کارای شنیعی که انجام داده بود اعتراف کرد من بهش گفتم: خونخوار فقط گینگیز ها نیستنند که نابود میکنن تو و ارتشت به مردم بیگناه رحم نکردید پس شما فرقی با اونا ندارید . محمد ساراگن و zseklکجان ؟ گفت : موقعی که من وارد شهر شدم اونا نبودنند بعد از این حرف ها گوگوریو لامصب محلت نداد زرتی سرش رو زد ولی حالا که محمد دراگون هم نبود کار ما راحت تر بود. نوشته ها ورو یکی یکی باز کردیم چیزایی که دستگیرمون شد اینا بودن: 1- چیزی که گنگیز ها ازش محافظت می کنن اسمش کتیبه ی جاودانه که قدرت و اعتماد به نفس گینگیز ها به اون بستگی داره 2- این کتیبه گارد محافظتی داره که حدود 10 ملیون ازش حفاظت میکنن 3- مکان کتیبه هر سه روز یکبار عوض میشه 4- گنجینه های گنگیز ها در شهر های اونا مخفی شده . ما حساب کردیم 2 روز پیش محمد دراگون به شهر گینگیز ها حمله کرده بود امروز اونا در شهر خودشون یعنی شهر جدیدشون مستقر شده بودنند پس 2 روز وقت داشتیم که به شهر اونا برسیم اما؟؟!!! با ارتش اندکی که داشتیم جنگیدن تو شهر گینگیز ها غیر ممکن بود بار دیگه به شور و مشورت نشستیم پس از ساعت ها بالا.خ.ره تصمیم گرفتیم اونا رو تویه تنگه ی بین اسپارتان و شهر جدیدی که میخوان واردشون شن غافلگیر کنیم ما راه افتادیم تا اونجا 2 روز راه بود تو این دوروز اتفاقات زیادی افتاد اول اینکه گینگیز ها به سمت اسپارتان من پیشروی کردنند تا راهو برای ارتششون باز کنن دوم پیدا شدن ممد ساراگن و zsedcl به همراه گارد امپراتوری پایتخت و ارتشی که از کل متحدین LORD FORUM تهیه کرده بودن ساغر مستیقم یه چک تو گوش محمد خابوند و گفت این واسه این بود که محمد و امین و تنها گذاشتی بعدش محدثه هم یکی دیگه تو گوش محمد خابوند و گفت تو بزرگتر بودی باید امین و با خودت میبردی خلاصه بهدش کلی از محمد معذرت خواهی کردن و تاسف خوردن محمد گفت بیبین آبجی شما به گردن ما حق دارید اونور گوش ما هم بزنید ما چیزی نمیگیم یکدفعه ساغر نه گذاشت نه برداشت یکی اونطرف زد شپلق بعد گفت مخواستم ببینم راست میگی یا نه بعدش هم ........ ولش کن:بریم سر اصل مطلب ما تو کمینگاه نشستیم منتظر گینگیز های نا.مرد نمیدونم من چرا مثل همیشه نبودم یه جوری بودم که یکدفعه آرمان زد پشت شونم گفت نگاه کن اسپارتان اونوره و هنوز تو فرماندشی تو باید تا آخر عمرت رو اسپارتان حکومت کنی خودم مواظبتم طوریت نمیشه پس از ساعت ها انظار گنگیز ها بالا.خ.ره وارد دره شدن Ƙєηѕнι
|
|
1393/02/04 20:16:03
چرا من کشته شدم
درد دارد!
کسی تنهایت بگذارد که با جرم با او بودن همه تنهایت گذاشتند! |
اکانت های فعال کنونی |
1393/02/04 20:30:23
محم گروبز و آرش از روبرو آرمان و حسین و گوگوریو از پشت سر به گینگیزا حمله کردنند منو رموو و zsedcl آماده باش بودیم واسه پشتیبانی دره تو چنگ ما بود ولی یکدفعه آرش داد زد ممد مراقب باش نیزه ی یکی از گینگیز ها نشت تو کمر ممد گروبز محمد بد جور زخمی شد با این حال دست بردار نبود رموو پیشتیبان خط مقدم بود پس باید جای محمدو پر میکرد تا یک وقت سپاهمون فلج نشه بزن و بکش هنوز ادامه داشت تا اینکه مهمات ساغر اینا تموم شد و آتش منجنیقا خوابید من داد زدم ساراگن همراه ساغر از پشت گینگیز ها دره رو ببندید ولی انگار بی فایده بود سپاه گینگیز ها داشت بر ما پیروز میشد چون تعدادشون خیلی زیاد بود با اینکه ساغر اینا رسیدن و عرصه رو رو گینگیز ها تنگ کردن ولی اونا به جای عقب نشینی به سمت اسپارتان میرفتن ممد گروبز رو از میدون دراوردن گوگوریو هم کمک رموو رفت تا دوتایی سپاه رو از جناه چپ هدایت کنند ولی بی فاید بود انگار هی بنزین رو آتیش میریختیم اونا حی جلوتر میومدن که من دادی زدم گفتم آرمان باید به سمت اسپارتان بریم آرمان سریع سمت راستو جمع کرد و برگشت ولی رموو و گوگوریو نتونستند سمت چپو جمع کنند چون اونجا کماندارای گینگیزا بودنند و قدرت دفاعی خوبی داشتنند سپاه گینگیز ها از سمت راست وارد شدنند جایی که آرمان خالی کرده بود ولی خوشبختانه تونستنند رموو و گوگوریو جمع کنند چپو و از اونجا بیرون بیان آرش و حسین که از پشت دشمنو فلج کرده بودنند ما وارد اسپارتان شدیم هیچکی مثل من اسپارتان رو خوب نمیشناخت رموو گفت دروازه ها رو ببندیم گفتم نه باز بزاریم ولی همه به سمت دیوار اصلی شهر برید طبق گفتم بچه ها مستقر شدنند ساغر و ممد ساراگن از پشت اسپارتان وارد شدنند و سریع رو دیوار ها مستقر شدنند با ورود گینگیز ها به اسپارتان اونا توی چاه 200 متری که حفر شده بود افتادنند و با پر شدن چاله از گینگیز اوناا تونستند وارد خود شهر شند ساغر و محدثه اونا رو به آشپاله تبدیل کردنند و ساراگن هم نیرو های دیوار رو سازماندهی میکرد ( ممد گروبز هم که نفس های آخرشو میکشیئ داشت تو بغل من جون میداد بهترین دوستم بود ) بهم گفت ببخشید که نتونستم وظیفمو درست انجام بدم. به دادا آرش هم بگو. بگو ....دوست . دوس .) نه!!!! تو نباید بمیری
این مطلب در 1393/02/04 20:30:23 نوشته شده است و در 1393/02/04 20:30:46 ویرایش شده است .
Ƙєηѕнι
|
منوی کاربری
|
||