توی قسمت امیرحسین و شاهین به سمت محل زندگی جادوگر اومدن .. بعد از مبارزه با نگین تا مرز شکست هم رفتن که معین وممدحسن سر میرسن ... ازون طرف مشخص شد دلیل کار های نگین این بود که علی برادر کوچیکش رو گروگان گرفته و ازش میخواد هرجور شده تخم اژدهایی که در برکه بود رو پیدا کنه و تحویلش بده ... نگین هم که از کارش پشیمونه ادعا میکنه ممکنه روشی برا ایجاد معجون شفا وجود داشته باشه ولی در ازاش از قهرمانامون میخواد در نجات برادرش کمکش کنن
و اما ادامه داستان ...
نگین بعد از تحلیل قدرت آب برکه و قدرت گردنبند معین .. متوجه روشی برای ایجاد معجون شفا شد ... اون با خورد کردن سنگ گردنبند و مخلوط کردنش با آب و اضافه کردن چند آیتم و طلسم جادویی دیگه تونست حدود 40 معجون شفا درست کنه
-(نگین) : اینم از این ... معجون ها آمادن
-(امیرحسین) : اما از کجا بدونیم واقعا این معجون ها کارسازن ؟؟؟
که نگین یه خنجر بر میداره و با اون رگ دستش رو میزنه ... بعد یکی از معجون ها رو سر میکشه ... در کمال ناباوری میبینن که زخم اون شروع به خوب شدن میکنه
-(امیر حسین که از درستیشون اطمینان پیدا میکنه معجون ها رو به دست معین میسپره و ازش میخواد) : خودت و ممد حسن برین این معجون ها رو دست مریضا برسونین ... من و شاهین هم میریم که این علی نام رو ببینیم و برادر نگین رو نجات بدیم
-(ممدحسن) : دیوونگیه ... معلوم نیس چی منتظرتون باشه ... شما دوتایی میخواید برید ؟؟؟ طرف 2 روز وقت داده ... میریم و بر میگردیم و با هم یه نقشه اساسی میریزیم
-(امیر حسین) : نه نگین هم با ما میاد ... اینکه اون فکر میکنه شما مردین و احتمالا نگین تنها میاد یکی از بهترین شانسامونه .. شما تا همینجاش هم حسابی خسته شدین ... نگران نباشید منم یه نقشه حسابی دارم
....
ساعتی بعد تیم از هم جدا میشه ... معین و ممد حسن به سمت خرابه های نیروانا میرن تا معجون ها رو به دست مریضا برسونن .. ازون طرف نگین درحالی که تخم اژدها رو بدست داره سوار بر اسب به سمت محل مورد نظر میره ... امیر حسین و شاهین هم سوار بر اژدهاشون با رعایت فاصله پشت سر نگین حرکت میکنن
....
خرابه های نزدیک ساحل ( محل قرار )
نگین وقتی میرسه میبینه علی سوار بر اژدهاش در حالی که شمشیرش رو روی گردن برادر گذاشته و 8 اژدها اونا رو تو اسمون احاطه کردن منتظرشه
-(علی) : میبینم که زودتر از موعد اومدی .. انگار برات برادرت خیلی ارزش داره
-(نگین) : یه تار مو از سر امیر محمد کم بشه من میدونم و تو
(امیر محمد ... برادر کوچک نگین ... 15 ساله .. فعلا هنوز قدرت جادویی خاصی از خودش نشون نداده )
-(علی) : تخم اژدها رو اوردی که ؟؟؟ عصات رو بذار زمین .. یکی از ازین اژدها ها رو میفرستم سمتت سوار شو و نزد من بیا
به محض گرفتن تخم اژدها برادرت رو تحویل میدم
نگین هم همین کار رو میکنه عصاش رو زیمن میذاره و با یه اژدها پیش علی میره تخم اژدها رو بهش میده و برادرش رو تحویل میگیره
به محض رسیدن به روی زمین ... علی چون کارش تموم شده میخواد برگرده .. اما هنوز دور نشدن از هم که نگین داد میزنه :
-(نگین) : کجا با این عجله ... شرمنده اون تخم اژدها صاحب داره ... درضمن باس یه درسی هم به این آرش خان بدم بدوته با کی طرفه
این رو میگه و یک کریستال نوری پرت میکنه آسمون .... از کریستال چنان نوری میاد که اژدهاهای علی یه لحظه به معنای واقعی کور میشن
....
یک ساعت قبل نزدیک محل قرار
-(امیر حسین) : شاهین محل رو دور بزن و پشت اونا کمین کن ... هر موقع من ندا دادم از پشت بهشون امان نده .. منم منتظر علامت نگین میمونم تا از روبرو بهشون حمله کنم
-(نگین) : من با یه کریستال نوری وقتی برادرم رو صحیح و سالم تحویل گرفتم بهتون علامت میدم ولی قبل اون هیچ اقدامی نکنین خواهشا
....
بر میگردیم به حال حاضر
-(امیر حسین) : خب اینم از علامت نگین .. گراندینه با تمام سرعت
علی که تا الان کور شده بود کم کم چشماش رو باز میکنه و امیر حسین رو سوار بر اژدهاش روبروش میبینه
-(علی) : دوباره تو ؟؟؟
-(امیر حسین) : منم از دیدن دوبارت خوشحالم ... فک نمیکردم همچین جایی به تور هم بخوریم
.. میرم سر اصل مطلب خودت رو تسلیم کن قصد کشتنت رو ندارم
-(علی) : خیلی خودت رو دست بالا گرفتی ... توانایی مقابله با این همه ازدها رو یک جا داری ؟؟؟
این ها اژدها هایین که آرش خان بهم داده از تمامی فرمان هام اطاعت میکنن ... ( روبه اژدها ها ) : زندهش نذارین
-(امیر حسین) : گراندینه با تمام سرعت به سمت بالا اوج بگیر
8 تا اژدهایی که علی رو همراهی میکردن به دنبالشون میفتن به سمت بالا میرن
-(امیر حسین ) : کافیه گراندینه تو این فاصله دیگه کسی آسیب نمیبینه .. حالا آتش
کسایی که پایین بودن ناگهان صدای مهیبی از آسمون میشنون و با کمال تعجب 8 تا اژدها رو جزغاله شده میبینین که از ابرها میان پاینن و به زمین اسابت میکنن
علی ک هنزو مات و مبهوت آسمون رو نگاه میکنه ... یکی از پشت سر صداش میکنه ... بر میگرده میبینه یه نفر دیگه هم سوار اژدهاش شده .و تخم اژدهایی که تازه گرفته بود دستشه .. بله اون شاهینه
- (شاهین) : در حالیکه شمشیرش رو دل علی فرو میکنه میگه شرمنده من مثل داداشم رئوف نییستم که بهت فرصت بدم
بدون لحظه ای درنگ اسپل میخونه و میگه ( blade make - thousand sword ) ... که تیغه های ایجاد شده بدن علی رو متلاشی میکنن
.......
امیر حسین و شاهین بر میگردن پایین پیش نگین و برادرش امیر محمد
-(شاهین) : شرمنده صحنه دلخراشی رو نشونتون دادم
-(نگین) : نیاز به عذرخواهی نیست ... اگه گیر من میفتاد بدتر از اینا سرش میوردم
-(امیرحسین) : حال برادرت چطوره ؟؟؟
-(نگین) : بعد از شنیدن صدای انفجار تو بیهوش شد .. این دیگه چی بود ؟؟؟ فکر نمیکردم اژدهاهای اصیل اینقدر قوی باشن
-(امیرحسین) : چرا آخه ... اره قوین ولی گراندینه هنوز خیلی جا داره هنوز سنی نداره
.........
خرابه های نیروانا
معین و ممد حسن معجون ها رو به دست مریضا رسوندن و حسابی حالشون بهتره الان ... که ناگهان چیز عجیبی تو آسمون میبینن
-(معین) : ممد حسن اون اژدهای تو نیست که داره سمتمون میاد ؟؟؟
-(ممدحسن) : چرا خودشه رنگ سرخش رو از صد کیلومتری هم میشناسم .. اما چطوری؟؟؟ به نظر نمیاد کسی سوارش باشه یا هدایتش کنه
وقتی اژدها میشینه معین و ممد حسن میرن پیشش
-(اژدها) : سلام بچه ها یه خبر ویژه براتون دارم ... امیرحسین کجاست ؟؟؟ خبر رو بشنوه خوشحال میشه
-(ممدحسن) : یا خدا .. اژدهام حرف میزنه
-(اژدها) : روانـــی علیرضام ... یادت رفته ؟؟؟ من میتونم وارد ذهن موجودات بشم و کنترلشون بکنم
-(معین) : اول یه غول سنگی بود الان شدی اژدها ؟؟؟ قدرت جالبی داری ... اما خبرت در مورد چیه ؟؟؟
-(علیرضا ) : میخوام بهش اطلاع بدین پدرش زنده س و الان پیش منه
ای بابا اینکه طولاتر شد ...
خب قسمت بعد فصل 2 تمام میشه ... اما چه اتفاقی برای صلاح الدین افتاده و چطور نجات پیدا کرده ؟؟؟
یه تشکر و عذرخواهی هم از علی میکنم از همینجا .. من از طرف شاهین عذر میخوام روحت شاد ویادت گرامی
و اما ادامه داستان ...
نگین بعد از تحلیل قدرت آب برکه و قدرت گردنبند معین .. متوجه روشی برای ایجاد معجون شفا شد ... اون با خورد کردن سنگ گردنبند و مخلوط کردنش با آب و اضافه کردن چند آیتم و طلسم جادویی دیگه تونست حدود 40 معجون شفا درست کنه
-(نگین) : اینم از این ... معجون ها آمادن
-(امیرحسین) : اما از کجا بدونیم واقعا این معجون ها کارسازن ؟؟؟
که نگین یه خنجر بر میداره و با اون رگ دستش رو میزنه ... بعد یکی از معجون ها رو سر میکشه ... در کمال ناباوری میبینن که زخم اون شروع به خوب شدن میکنه
-(امیر حسین که از درستیشون اطمینان پیدا میکنه معجون ها رو به دست معین میسپره و ازش میخواد) : خودت و ممد حسن برین این معجون ها رو دست مریضا برسونین ... من و شاهین هم میریم که این علی نام رو ببینیم و برادر نگین رو نجات بدیم
-(ممدحسن) : دیوونگیه ... معلوم نیس چی منتظرتون باشه ... شما دوتایی میخواید برید ؟؟؟ طرف 2 روز وقت داده ... میریم و بر میگردیم و با هم یه نقشه اساسی میریزیم
-(امیر حسین) : نه نگین هم با ما میاد ... اینکه اون فکر میکنه شما مردین و احتمالا نگین تنها میاد یکی از بهترین شانسامونه .. شما تا همینجاش هم حسابی خسته شدین ... نگران نباشید منم یه نقشه حسابی دارم
....
ساعتی بعد تیم از هم جدا میشه ... معین و ممد حسن به سمت خرابه های نیروانا میرن تا معجون ها رو به دست مریضا برسونن .. ازون طرف نگین درحالی که تخم اژدها رو بدست داره سوار بر اسب به سمت محل مورد نظر میره ... امیر حسین و شاهین هم سوار بر اژدهاشون با رعایت فاصله پشت سر نگین حرکت میکنن
....
خرابه های نزدیک ساحل ( محل قرار )
نگین وقتی میرسه میبینه علی سوار بر اژدهاش در حالی که شمشیرش رو روی گردن برادر گذاشته و 8 اژدها اونا رو تو اسمون احاطه کردن منتظرشه
-(علی) : میبینم که زودتر از موعد اومدی .. انگار برات برادرت خیلی ارزش داره
-(نگین) : یه تار مو از سر امیر محمد کم بشه من میدونم و تو
(امیر محمد ... برادر کوچک نگین ... 15 ساله .. فعلا هنوز قدرت جادویی خاصی از خودش نشون نداده )
-(علی) : تخم اژدها رو اوردی که ؟؟؟ عصات رو بذار زمین .. یکی از ازین اژدها ها رو میفرستم سمتت سوار شو و نزد من بیا
به محض گرفتن تخم اژدها برادرت رو تحویل میدم
نگین هم همین کار رو میکنه عصاش رو زیمن میذاره و با یه اژدها پیش علی میره تخم اژدها رو بهش میده و برادرش رو تحویل میگیره
به محض رسیدن به روی زمین ... علی چون کارش تموم شده میخواد برگرده .. اما هنوز دور نشدن از هم که نگین داد میزنه :
-(نگین) : کجا با این عجله ... شرمنده اون تخم اژدها صاحب داره ... درضمن باس یه درسی هم به این آرش خان بدم بدوته با کی طرفه
این رو میگه و یک کریستال نوری پرت میکنه آسمون .... از کریستال چنان نوری میاد که اژدهاهای علی یه لحظه به معنای واقعی کور میشن
....
یک ساعت قبل نزدیک محل قرار
-(امیر حسین) : شاهین محل رو دور بزن و پشت اونا کمین کن ... هر موقع من ندا دادم از پشت بهشون امان نده .. منم منتظر علامت نگین میمونم تا از روبرو بهشون حمله کنم
-(نگین) : من با یه کریستال نوری وقتی برادرم رو صحیح و سالم تحویل گرفتم بهتون علامت میدم ولی قبل اون هیچ اقدامی نکنین خواهشا
....
بر میگردیم به حال حاضر
-(امیر حسین) : خب اینم از علامت نگین .. گراندینه با تمام سرعت
علی که تا الان کور شده بود کم کم چشماش رو باز میکنه و امیر حسین رو سوار بر اژدهاش روبروش میبینه
-(علی) : دوباره تو ؟؟؟
-(امیر حسین) : منم از دیدن دوبارت خوشحالم ... فک نمیکردم همچین جایی به تور هم بخوریم
.. میرم سر اصل مطلب خودت رو تسلیم کن قصد کشتنت رو ندارم
-(علی) : خیلی خودت رو دست بالا گرفتی ... توانایی مقابله با این همه ازدها رو یک جا داری ؟؟؟
این ها اژدها هایین که آرش خان بهم داده از تمامی فرمان هام اطاعت میکنن ... ( روبه اژدها ها ) : زندهش نذارین
-(امیر حسین) : گراندینه با تمام سرعت به سمت بالا اوج بگیر
8 تا اژدهایی که علی رو همراهی میکردن به دنبالشون میفتن به سمت بالا میرن
-(امیر حسین ) : کافیه گراندینه تو این فاصله دیگه کسی آسیب نمیبینه .. حالا آتش
کسایی که پایین بودن ناگهان صدای مهیبی از آسمون میشنون و با کمال تعجب 8 تا اژدها رو جزغاله شده میبینین که از ابرها میان پاینن و به زمین اسابت میکنن
علی ک هنزو مات و مبهوت آسمون رو نگاه میکنه ... یکی از پشت سر صداش میکنه ... بر میگرده میبینه یه نفر دیگه هم سوار اژدهاش شده .و تخم اژدهایی که تازه گرفته بود دستشه .. بله اون شاهینه
- (شاهین) : در حالیکه شمشیرش رو دل علی فرو میکنه میگه شرمنده من مثل داداشم رئوف نییستم که بهت فرصت بدم
بدون لحظه ای درنگ اسپل میخونه و میگه ( blade make - thousand sword ) ... که تیغه های ایجاد شده بدن علی رو متلاشی میکنن
.......
امیر حسین و شاهین بر میگردن پایین پیش نگین و برادرش امیر محمد
-(شاهین) : شرمنده صحنه دلخراشی رو نشونتون دادم
-(نگین) : نیاز به عذرخواهی نیست ... اگه گیر من میفتاد بدتر از اینا سرش میوردم
-(امیرحسین) : حال برادرت چطوره ؟؟؟
-(نگین) : بعد از شنیدن صدای انفجار تو بیهوش شد .. این دیگه چی بود ؟؟؟ فکر نمیکردم اژدهاهای اصیل اینقدر قوی باشن
-(امیرحسین) : چرا آخه ... اره قوین ولی گراندینه هنوز خیلی جا داره هنوز سنی نداره
.........
خرابه های نیروانا
معین و ممد حسن معجون ها رو به دست مریضا رسوندن و حسابی حالشون بهتره الان ... که ناگهان چیز عجیبی تو آسمون میبینن
-(معین) : ممد حسن اون اژدهای تو نیست که داره سمتمون میاد ؟؟؟
-(ممدحسن) : چرا خودشه رنگ سرخش رو از صد کیلومتری هم میشناسم .. اما چطوری؟؟؟ به نظر نمیاد کسی سوارش باشه یا هدایتش کنه
وقتی اژدها میشینه معین و ممد حسن میرن پیشش
-(اژدها) : سلام بچه ها یه خبر ویژه براتون دارم ... امیرحسین کجاست ؟؟؟ خبر رو بشنوه خوشحال میشه
-(ممدحسن) : یا خدا .. اژدهام حرف میزنه
-(اژدها) : روانـــی علیرضام ... یادت رفته ؟؟؟ من میتونم وارد ذهن موجودات بشم و کنترلشون بکنم
-(معین) : اول یه غول سنگی بود الان شدی اژدها ؟؟؟ قدرت جالبی داری ... اما خبرت در مورد چیه ؟؟؟
-(علیرضا ) : میخوام بهش اطلاع بدین پدرش زنده س و الان پیش منه
ای بابا اینکه طولاتر شد ...
خب قسمت بعد فصل 2 تمام میشه ... اما چه اتفاقی برای صلاح الدین افتاده و چطور نجات پیدا کرده ؟؟؟
یه تشکر و عذرخواهی هم از علی میکنم از همینجا .. من از طرف شاهین عذر میخوام روحت شاد ویادت گرامی
نظرسنجی
- خوب بود ^_^
- خشوم نیومد -_-
این مطلب در 1395/04/14 11:36:58 نوشته شده است و در 1395/04/14 12:06:02 ویرایش شده است .
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن