برو از ژولیت بپرس
من مشکل افرینم باز بازگشته ام اما نه برای افریدن مشکل
نویسنده | پیغام |
---|---|
|
1392/12/12 14:15:42
برو از ژولیت بپرس
من مشکل افرینم باز بازگشته ام اما نه برای افریدن مشکل
|
|
1392/12/12 19:06:44
من که از اول تا آخر یا زخمی بودم یا بیهوش فک کنم آخر سرم مردم. واقعا چرا منو برده بودین در تعجبم.
خوب بود. |
|
1392/12/12 19:24:41
دوستانی که علاقه دارن تا آخر بخونن.
سلام.خوب بود من کلا از داستان نویسی خوشم میاد وقتشو ندارم و گرنه یه چند تا مینویسم. یه چند تا نکته دارم که توی یه سایت داستان نویسی که عضوم بدست اوردم: _علی آقا شما که انقدر به داستان نویسی علاقه داری رمان های تخیلیی که دارن شان یا خانم رولینگ یا امیلی رودا رو بخونی خیلی پیشرفتت خوبی میکنی. _بچه ها به این نوع داستان نویسیی که پشت سر هم و طبق یک موضوع خاص و سریال وار نوشته میشه میگن رول نویسی . یک نوع دیگه هم داره که شما یک موضوع رو اعلام میکنی و بقیه طبق اون برای خودشون مینویسن و کسی نباید اونو ادامه بده و باید به داستان خصوصی خودش بپردازه به این روش میگن موضوعات تک پستی . و اما چند تا نکته درمورد داستان خودت: _داداش شما نباید وقتی که داری داستانو تعریف میکنی به صورت آمیانه اونو بگی که طرف خواننده فکر نکنه داری براش تعریف میکنی. باید متنت تقریبا کتابی باشه ولی نه خیلی کتابی که طرف زده بشه و بگه این شعره یا داستانه. ولی وقتی داری از کسی نقل قول میکنی میتونی به صورت آمیانه بنویسی. و یه نکته دیگه که توی صحبت بین 2 نفر یا دیالوگ های رد و بدل میشه بین دو نفر باید به این دو صورت بنویسی که ما در بحث های بین چند نفر یا باید وقتی طرف حرف میزنه جلوی اسمش اینو بزنی : یا اینکه هر طرف که حرف میزنه به این صورت بنویسی : _سلام _سلام.خوبی؟ _ممنون. و برای زیبا تر شدن پستت بهتره از علائم نگارشی به درستی استفاده کنی. نکته بعد اینه که بین پاراگراف هات بهتره دو بار اینتر بزنی تا دو تا فاصله بینشون بیفته که زیبا تر بشه پستت. یادم رفت اینو بگم که توی رولت فضا سازی رو نداشتی که فکر نمی کنم ندونی معنای فضا سازی و زمان گذاری چیه بازم ممنون که خوندید این تجربه بود و نقد رول هایی که از خودم شده رو برای شما نوشتم و کاملا هم دست نویسه ها پیشنهاد بعدی اینه که تو سوژه ی بعدیت ارتش انجمن هم باشه ممنون که خوندید . امضا مهدی شوالیه فرمانده ارتش انجمن.
این مطلب در 1392/12/12 19:24:41 نوشته شده است و در 1392/12/12 19:29:28 ویرایش شده است .
رضا نقل قول نکن
|
|
1392/12/12 19:34:39
من قبلا چند تاشو خونده بودم جالب بود . وقت ندارم و گرنه خودم مینوشتم. رضا نقل قول نکن
|
|
1392/12/12 19:38:51
حالا اینطوری هست من جذاب ترش میکنم
از اونجایی که گینگز اعظم گفت میخوام بکشمتون از زبون تو هست چشتون روز بد نبینه گینگز ها یک مراسم دارن که کسی رو میخوان بکشن براش یک مراسم میگیرن مفصل بعد اونو میندازن تو آتیش و کتیبه رو میسپارن به ارتش میلیونیشیون من که دیگه مونده بودم چیکار کنم تو زندان با داداش آرمان که نمیه جون سر و ته بسته بودنش داشتیم حرف میزدیم که نخوابه یک وقت چند ساعت گذشت یکی از سرباز ها اومد و گفت وقتشه هممون ترس تو چشم هامون بود مطمئن بودیم دیگه مرگ واسمون آشناست پنجره امید اسمون بسته شده بود ما رو بردن بالای پرتگاه که بندازن تو آتیش حرارت زیادی بود اونا رسم دارن که کسی که شجاع تره رو اول بسوزونند برای همین آرمان رو انتخاب کردن اونو به طناب بستن گینگز اعظم داشت دستور بریدن رو میداد که ... که... که... ناگهان بینگو حسن شعبانی و تمام فاتحان کتیبه با لشکری انبوه به اردوگاه حمله کردن گینگز اعظم دستور داد آرمان رو ول کنن که یک دفعه من پریدم و تو هوا بهم خوردیم و افتادیم کنار شعله و جان سالم به در بردیم وقتی که ما آزاد شدیم و به خودمون اومدیم شوالیه ها خبر اوردن رموو نیست خوب منو داداش علیرضا و داداش بینگو شمشیر به دست با تمام سواره نظام رفتیم دنبال اونا بعد از چند ساعت توی یکی از اردوگاه های کوچک پناه گرفته بودن میگفتن یا رموو یا کتیبه من یک نگاه به حسن شعبانی کردم و گفت کار خودته تیرکمان رو برداشتم یک تیر پرتاب کردم صاف رفت تو سینه گینگز اعظم بعد داداش علیرضا حمله کرد به اردوگاه و همه رو با شمشیرش نابود کرد ولی گینگز اعظم نیمه جون با یک تیر تو سینش وایساده بود بالای سر داش رمو و میگفت چقدر میارزه براتون گفتم اینقدر که سرور رو داریم زود تر تموم میکنیم گفت ولی حیف شد که دیگه تمتویند ببینید به نظرتون چی شد؟؟؟ یک دفعه از اونور میدون آرمان خان که نمیه جون بود و با خواهش چند سرباز اونو اورده بودن شمشیرشو برداشت و فورو کرد توی شیکم گینگز اعظم به نظرتون چی شد داداش رموو زنده موند ولی آرمان خان در کمال فدا کاری با فرو کردن شمشیر خودش در شیکم گینگز شمشیر گینگز هم رفت در قلبش از اون موقع به پاس شجاعت آرمان خان هر شب ساعت 100،12میلیونقهرمان سرور در پی او اشک میریزن و میگیند کاش بودی و مردانگی را به ما هم یاد میدادی ممد دراگون شد فاتح کتیبه و و فاتحه صلوات ولی...
این مطلب در 1392/12/12 19:38:51 نوشته شده است و در 1392/12/12 20:55:06 ویرایش شده است .
گفتا تو از کجایی که آشفته می نمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی 25 سرور از سال 91 با a.gho برای رفیقا میام |
|
1392/12/12 19:58:33
آره میگم که... اولشم تورو کشتم اما بعد دلم نیومد گفتم گناه داری هنوز امید و آرزو داری ...MaRYAM...
|
|
1392/12/12 20:04:08
اورررین..قشنگ بود
نقاب میزنم...
که حتما منو گم کنی |
|
1392/12/12 20:06:08
داداش قرار نیست اینجا بازار تبلیغات باز کنی. لایک کردنی باشه بدون این که بگی لایک میشه.
این مطلب در 1392/12/12 20:06:08 نوشته شده است و در 1392/12/12 20:06:36 ویرایش شده است .
|
|
1392/12/12 20:06:46
من منظورم داستان این تاپیک بود.. ولی داستان تو هم خوندم ..اونم قشنگ بود نقاب میزنم...
که حتما منو گم کنی |
|
1392/12/12 21:08:00
قسمت دوم
خوب تا اونجا ادامه دادیم بعد از اینکه لشکریان گینگز رو نابود کردیم من رفتم تا با کمک حسن شعبانی لشکریان باقی مونده گینگز رو سروسامان بدیم بعد از پایان کار همه سوار اسب هامون شدیم هر کسی داشت به طرف کشور خودش میرفت یک دفعه یکی از مشاور ها سریع خودشون رو به بینگو رسوند و گفت رموو نیست همه گفتیم رموو نیست؟؟؟!!! گروه تجسس راه انداخیتم جنگل های اطراف رو گشتیم خبری ازش نبود تصمیم گرفتیم بریم به قلعه ی ممد دراگون رفتیم به قصرش لشکریان زیاد بودن و تحمل گندم براش سخت بود خلاصه گندم رو از غارت شبانه روزی تکمیل کرد منتظر خبر بودیم یکدفعه یک شوالیه تیر بارون شده خبر داد سپاه اصلی گینگز ها که برای محافظ از کتیبه داشتن میومدن در راه یکی از فرمانده هان گینگز اعظم رو دیدن و بهشون ماجرا رو تعریف کرد اونا هم تو راه حمله بودن که رموو رو با چند شوالیه در اطراف دیدن یکی از شوالیه ها زنده در رفت و بقیه رو گشتن و رموو رو بردن به محض شندین خبر سریعا نامه ای فرمانده لشکر قلعه خودم فرستادم و گفتم سواره نظامم رو آماده کن و بیار به کوه چوسان 24میل سواره نظام رو جمع کردم ولی خیلی خیلی کم بود با حسن شعبانی صحیبت کردم ولی گفت در جنگ های اخیر خسارت زیادی دیده و ممکنه فارم شه به بینگو گفتم و اونم گفت شهرم تو منطقه ی خطرناکی هست به هر حال هیچ کسی کمکم نکرد من بودم و 24 میل نیرو حرکت کردیم با تمام قوا به سوی نیروی پشتیبان گینگز ها و دررشته کوه هیمالیا به هم رسیدیم 24 میل در برابر 100 میل آمار نا برابری بود جنگیدیم و در آستانه شکست عقب نشینی کردیم با تلفاتی 7 میلیونی که ناگهان فرمانده رموو خودش رو به من رسوند و گفت پادشاه من نیست و من با تمام قوا برای کمک امده ام با چقدر نیرو 18 میلیون با هم ادغام شدیم و با کمک شهر های همسایه لشکریان رو تقویت کردیم و دوباره با اونا رو در رو شدیم سپاه بزرگشون در مقابل ما مثل طوفان شن به یک دونه شن بود اولین ضربه ی شمشیر برنده معلوم بود صدای له شدن سرباز ها زیر دست و پا میامد ولی سرباز های کی... در قسمت های بعد خواهید دید ... گفتا تو از کجایی که آشفته می نمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی 25 سرور از سال 91 با a.gho برای رفیقا میام |
منوی کاربری
|
||