در قسمت آخر فصل 2 دیدیم نگین تونست اژدهای اصیل رو به روشی خاص بیدار کنه و مستر شد ... و موقع خداحافظی یک کریستال به امیر حسین داد تا در صورتی که به کمکش نیاز داد با اون خبرش کنه ... ازون طرف ممد حسن و معین اومدن و به امیر حسین و شاهین خبر دادن که پدرشون زنده س و پیش علیرضاس پس همگی به کوهستان شمالی رفتن
ازون طرف صلاح الدین که یه پاشو از دست داده بود مشخص شد که توسط هادی ( دایی معین و آرش ) نجات پیدا کرده ... هادی هم خودش رو معرفی کرد که نواده ی مرلینه و وظیفه ی محافظت از تخم اژدهای اصیل رو داشته و شکست خورده ... و چون وضعیت الان آرش رو تقصیر خودش میدونه میخواد مستر ها رو جمع کنه برای متوقف کردن آرش ... جای 2 تخم اژدها هم بلده و از قهرمانامون میخواد کمکش کنن
همچنین از مقر آرش در سواحل دریای کارائیب رونمایی شد ( ایگدراسیل ) ... و طبق گفت و گویی که بین آرش و یکی از زیردستاش شاهد بودیم ... آرش اون رو به سرزمین المپ فرستاد تا براش 2 تخم اژدها رو بیاره
و اما ادامه داستان ...
....
در غار .. محل زندگی علیرضا واقع در کوهستان شمالی
-(هادی در حالی که یه گوی بلورین رو در میاره و توی دستش میگیره) : مثل اینکه آرش هم 2 متحد از مستر ها پیدا کرده ... وقت برای تلف کردن نیس .. من جای 2 تا تخم اژدهای دیگه رو پیدا کردم ... آیا حاضرین بمن کمک کنین ؟؟؟
همه اعلام آمادگی میکنن به جز امیرحسین
-(صلاح الدین) : نگران من نباش ... درسته یه پام رو از دست دادم ولی هنوز میتونم از پس کار هام بر بیام ... قصد دارم برگردم نیروانا و با کمک بقیه افراد بازمونده نیروانا رو کمی آباد کنیم
-(امیرحسین) : شما ها برید ... من نمیتونم پدرم رو تنها بذارم ... خودم میبرمش یکم وضعش تثبیت شد برمیگردم پیش شما .. ( و رو میکنه به شاهین ) ... خودم حواسم به پدر هست ... میدونم که چقدر از بچگی عاشق ماجراجویی بودی ..... با بچه ها برو ولی خیلی مراقب باش
-(شاهین) : اما داداش
-(امیرحسین رو به بقیه) : لطفا حواستون به برادر کوچیکم باشه
امیرحسین و پدرش سوار بر گراندینه به سمت نیروانا حرکت کردن ... اما موقع حرکت بقیه قهرمان های ما موقعی که همه سوار اژدهاشون شدن
-(معین) : شرمنده دایی اژدهای من ناپلئون به جز به خودم به کسی سواری نمیده باس با یکی دیگه از بچه ها بیاین
-(هادی در حالی که میزنه زیر خنده ) : نترس از اولم قصد نداشتم با تو بیام
-(ممدحسن) : اگه دوست داشتین خوشحال میشم همسفر من باشین
-(هادی) : ممنون از لطفت ولی من اینطور راحت ترم (این رو میگه و یه سوت بلند میزنه)
همه جا رو مه غلیظ میگیره ...و یک تک شاخ بالدار سفید از بین مه میاد بیرون
-(هادی) : تک شاخ ها نژاد خاصی از اسب های بالدار هستن .. این موجودات به خاطر قدرت بالای جادویی که درونشون نهفته رو به انقراضن ... شاید اولین و آخرین تک شاخی باشه میبینین ...
خب دیگه اینم از این ... راه بیفتیم
.......
دو روز بعد
قهرمان هامون اطراف جنگل هنگام شب کمپی برپا کردن و دور اون نشستن
-(شاهین) : اما هنوز نگفتین مقصدمون کجاست
-( هادی ) : یکم طولانیه داستان .. گوش شنیدن دارین ؟؟؟
داریم میریم سمت دهکده ای واقع بر نوک قله کوهی بلند جایی که بهش المپ یا المپیوس میگن
در اونجا نژاد خاصی زندگی میکنه این نژاد عمر خیلی طولانی ای دارن که حتی به عنوان نامیرا ازشون یاد میشه ... قدرت و توانایی جسمی و فیزیکی بسیار زیادی دارن و جنگجویان ماهری هستن ... خیلی کم و فقط برای شکار به زمین میان ... مردم عادی به خاطر ظاهر خاصشون و قدرت بالا و زندگی طولانیشون این نژاد رو انجل (فرشته) خطاب میکنن
انجل ها قدرت جادویی ندارن ولی زمانی 3 نفر بینشون با قدرت جادویی متولد شد ... سه برادر به نام های زئوس پوسایدن و هیدیس
این سه نفر خیلی قدرت پیدا کردند حتی طرفدارنی در زمین پیدا کردند که براشون معبد هم ساختند اما دیری نگذشت که بینشون برای قدرت اختلاف افتاد زئوس پادشاه المپ شد .. پوسایدن حکومت دریا و اقیانوس رو گرفت و هیدیس حاکم دنیای زیرزمین شد
-(ممدحسن) : خوب این همه توضیح دادی ولی نگفتی ماموریت ما چیه و تخم اژدها هایی که میگفتی کجان
-(هادی) : ظاهرا با بیدار شدن اژدها های اصیل یه سری موجودات زیر زمینی هم که قبلا حبس بودن آزاد شدن .. مثل اینکه بعد از شکستشون توسط انجل ها این تخم ها پیدا شده و به المپ منتقل شده
-(معین در حالی که دراز کشیده و تقریبا خوابه ) : بخوابین بابا چند ساعت دیگه صبحه و باس دوباره راه بیفتیم
-(علیرضا) : شما بخوابین من نگهبانی میدن ...
بعد یه جغد رو پیدا میکنه و ذهنش رو تسخیر و میکنه و شروع میکنه به گشت زدن
....
چند ساعت بعد
آفتاب دیگه طلوع کرده و همه آمادن تا سوار اژدهاشون بشن که با صحنه ای عجیب مواجه میشن میبنن انبوهی از پرندگان و حیوانات دارن از چیزی فرار میکنن
-(ممدحسن) : یعنی چی شده ؟؟؟
که میبینن یه سرباز سر تا پا خونی از جنگل میاد بیرون
-(سرباز خونی) : لطفا نجاتشون بدیـــن ( اینو میگه و جون میده )
همین کافی بود تا قهرمانامون بدون معطلی به محل واقعه برن
اما وقتی میرن یک اژدهای هشت سر بزرگ میبینن در حالی که یک نفر سوار بر اسبی بالدار و سفید شمشیر به دست دور سرش درحال پروازه ازون طرف صد ها جنازه روی زمین منظره ایه خونین رو به وجود اورده
-(هادی) : شوخی میکنی ؟؟؟هیدرا ؟؟؟ اما اینجا چکار میکنه ؟؟؟
خب تا همینجا کافیه ... این آغاز فصل 3
اما این فرد کیه ؟؟؟ دوسته یا دشمن ؟؟؟ چه بر سر قهرمانامون میاد ؟؟؟ آیا حریف این اژدهای 8 سر میشن ؟؟؟
قسمت بعد رو ببینین حتما
ازون طرف صلاح الدین که یه پاشو از دست داده بود مشخص شد که توسط هادی ( دایی معین و آرش ) نجات پیدا کرده ... هادی هم خودش رو معرفی کرد که نواده ی مرلینه و وظیفه ی محافظت از تخم اژدهای اصیل رو داشته و شکست خورده ... و چون وضعیت الان آرش رو تقصیر خودش میدونه میخواد مستر ها رو جمع کنه برای متوقف کردن آرش ... جای 2 تخم اژدها هم بلده و از قهرمانامون میخواد کمکش کنن
همچنین از مقر آرش در سواحل دریای کارائیب رونمایی شد ( ایگدراسیل ) ... و طبق گفت و گویی که بین آرش و یکی از زیردستاش شاهد بودیم ... آرش اون رو به سرزمین المپ فرستاد تا براش 2 تخم اژدها رو بیاره
و اما ادامه داستان ...
....
در غار .. محل زندگی علیرضا واقع در کوهستان شمالی
-(هادی در حالی که یه گوی بلورین رو در میاره و توی دستش میگیره) : مثل اینکه آرش هم 2 متحد از مستر ها پیدا کرده ... وقت برای تلف کردن نیس .. من جای 2 تا تخم اژدهای دیگه رو پیدا کردم ... آیا حاضرین بمن کمک کنین ؟؟؟
همه اعلام آمادگی میکنن به جز امیرحسین
-(صلاح الدین) : نگران من نباش ... درسته یه پام رو از دست دادم ولی هنوز میتونم از پس کار هام بر بیام ... قصد دارم برگردم نیروانا و با کمک بقیه افراد بازمونده نیروانا رو کمی آباد کنیم
-(امیرحسین) : شما ها برید ... من نمیتونم پدرم رو تنها بذارم ... خودم میبرمش یکم وضعش تثبیت شد برمیگردم پیش شما .. ( و رو میکنه به شاهین ) ... خودم حواسم به پدر هست ... میدونم که چقدر از بچگی عاشق ماجراجویی بودی ..... با بچه ها برو ولی خیلی مراقب باش
-(شاهین) : اما داداش
-(امیرحسین رو به بقیه) : لطفا حواستون به برادر کوچیکم باشه
امیرحسین و پدرش سوار بر گراندینه به سمت نیروانا حرکت کردن ... اما موقع حرکت بقیه قهرمان های ما موقعی که همه سوار اژدهاشون شدن
-(معین) : شرمنده دایی اژدهای من ناپلئون به جز به خودم به کسی سواری نمیده باس با یکی دیگه از بچه ها بیاین
-(هادی در حالی که میزنه زیر خنده ) : نترس از اولم قصد نداشتم با تو بیام
-(ممدحسن) : اگه دوست داشتین خوشحال میشم همسفر من باشین
-(هادی) : ممنون از لطفت ولی من اینطور راحت ترم (این رو میگه و یه سوت بلند میزنه)
همه جا رو مه غلیظ میگیره ...و یک تک شاخ بالدار سفید از بین مه میاد بیرون
-(هادی) : تک شاخ ها نژاد خاصی از اسب های بالدار هستن .. این موجودات به خاطر قدرت بالای جادویی که درونشون نهفته رو به انقراضن ... شاید اولین و آخرین تک شاخی باشه میبینین ...
خب دیگه اینم از این ... راه بیفتیم
.......
دو روز بعد
قهرمان هامون اطراف جنگل هنگام شب کمپی برپا کردن و دور اون نشستن
-(شاهین) : اما هنوز نگفتین مقصدمون کجاست
-( هادی ) : یکم طولانیه داستان .. گوش شنیدن دارین ؟؟؟
داریم میریم سمت دهکده ای واقع بر نوک قله کوهی بلند جایی که بهش المپ یا المپیوس میگن
در اونجا نژاد خاصی زندگی میکنه این نژاد عمر خیلی طولانی ای دارن که حتی به عنوان نامیرا ازشون یاد میشه ... قدرت و توانایی جسمی و فیزیکی بسیار زیادی دارن و جنگجویان ماهری هستن ... خیلی کم و فقط برای شکار به زمین میان ... مردم عادی به خاطر ظاهر خاصشون و قدرت بالا و زندگی طولانیشون این نژاد رو انجل (فرشته) خطاب میکنن
انجل ها قدرت جادویی ندارن ولی زمانی 3 نفر بینشون با قدرت جادویی متولد شد ... سه برادر به نام های زئوس پوسایدن و هیدیس
این سه نفر خیلی قدرت پیدا کردند حتی طرفدارنی در زمین پیدا کردند که براشون معبد هم ساختند اما دیری نگذشت که بینشون برای قدرت اختلاف افتاد زئوس پادشاه المپ شد .. پوسایدن حکومت دریا و اقیانوس رو گرفت و هیدیس حاکم دنیای زیرزمین شد
-(ممدحسن) : خوب این همه توضیح دادی ولی نگفتی ماموریت ما چیه و تخم اژدها هایی که میگفتی کجان
-(هادی) : ظاهرا با بیدار شدن اژدها های اصیل یه سری موجودات زیر زمینی هم که قبلا حبس بودن آزاد شدن .. مثل اینکه بعد از شکستشون توسط انجل ها این تخم ها پیدا شده و به المپ منتقل شده
-(معین در حالی که دراز کشیده و تقریبا خوابه ) : بخوابین بابا چند ساعت دیگه صبحه و باس دوباره راه بیفتیم
-(علیرضا) : شما بخوابین من نگهبانی میدن ...
بعد یه جغد رو پیدا میکنه و ذهنش رو تسخیر و میکنه و شروع میکنه به گشت زدن
....
چند ساعت بعد
آفتاب دیگه طلوع کرده و همه آمادن تا سوار اژدهاشون بشن که با صحنه ای عجیب مواجه میشن میبنن انبوهی از پرندگان و حیوانات دارن از چیزی فرار میکنن
-(ممدحسن) : یعنی چی شده ؟؟؟
که میبینن یه سرباز سر تا پا خونی از جنگل میاد بیرون
-(سرباز خونی) : لطفا نجاتشون بدیـــن ( اینو میگه و جون میده )
همین کافی بود تا قهرمانامون بدون معطلی به محل واقعه برن
اما وقتی میرن یک اژدهای هشت سر بزرگ میبینن در حالی که یک نفر سوار بر اسبی بالدار و سفید شمشیر به دست دور سرش درحال پروازه ازون طرف صد ها جنازه روی زمین منظره ایه خونین رو به وجود اورده
-(هادی) : شوخی میکنی ؟؟؟هیدرا ؟؟؟ اما اینجا چکار میکنه ؟؟؟
خب تا همینجا کافیه ... این آغاز فصل 3
اما این فرد کیه ؟؟؟ دوسته یا دشمن ؟؟؟ چه بر سر قهرمانامون میاد ؟؟؟ آیا حریف این اژدهای 8 سر میشن ؟؟؟
قسمت بعد رو ببینین حتما
نظرسنجی
- خوب بود ^_^
- خوشم نیومد -_-
این مطلب در 1395/04/20 02:05:26 نوشته شده است و در 1395/04/20 03:01:18 ویرایش شده است .
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن