کیا یادشونه بچه بودیم و هرچی میدیدیم میخریدیم مثلا لواشک میخریدیم میکشیدیم دور یکی از انگشتای دستمون و تا ته فرو میکردیم تو دهنمون و از ترشی لواشک کیف میکردیم!
کیا یادشونه بچه بودیم زیاد خلاق بودیم تا هرچی دستمون میرسید یه کاردستی ازش درست میکردیم فرداش میبردیم مدرسه و یه صد آفرین میگرفتیم
کیا یادشونه بچه بودیم جو سریال شب های برره مارو میگرفت و پولمانو با پول های برره چنج میکردیم انگار اودلار امروزی گرفتیم و پز میدادیم و گرده نخود میکشیدیم بالا
کیا یادشونه وقتی شیفت بعداز ظهری بودیم ذوق میکردیم که ساعت 12 ظهر میریم مدرسه و از اونور تو ذوقمون میخورد که ساعت 6 باید تعطیل شیم و ثانیه شماری میکردیم
کیا یادشونه بچه بودیم میرفتیم تو خیابون تو فصل بهار هرچی درخت نارنج بودو از هرچی بهار نارنج بود خالی میکردیم و میاوردیم خونه تا مادرمون برامون مربای بهار نارنج درست کنه
کیا یادشونه بچه بودیم فوتبال زیاد بازی میکردیم میخواستیم توپ پلاستیکی بخریم دوتا میخریدیم یکیشو پاره میکردیم و بعنوان لایی روی اون توپ سالم میکشیدیم تا خراب و سوراخ نشه
کیا یادشونه بچه بودیم تو مدرسه بهمون دهان شویه میدادن با اون مزه ی تلخ و بدش باید به اجبار معلم بهداشت سر صف میریختیم تو دهنمون و قل قل میکردیم و آخرش چند نفرمون تلفات میدادیم
کیا یادشونه بچه بودیم موقع رسیدن بهار میشد بهمون پیک نوروزی میدادن همون روز تو مدرسه اول میرفتیم سراغ جوک هاشو برای هم تعریف میکردیم و باهم میخندیدیم
کیا یادشونه بچه بودیم تو مدرسه رفیقای آسی داشتیم که تا سال پنجم و حتی تا سال سوم راهنمایی باهم بودیم که یکدفعه یا بخاطر نقل مکان یا تغییر مدرسه و رشته از هم جدا میشدیم و کلی دلمون واسه هم تنگ میشد!
دوستان اگه خوشتون اومده خودتون اضافه کنید
دوستان این تاپیک به همین صفحه اولش ختم نمیشه من خاطرات دیگری رو هم بهش اضافه کردم لطفا به صفحه بعد هم توجه کنید
زندگی دو رو داره یکی خوبه اون یکی بد اما انگار کلا روشو از ما برگردونده نه میتونیم خوبیشو بفهمیم نه بدیشو
کیا یادشونه بچه بودیم زیاد خلاق بودیم تا هرچی دستمون میرسید یه کاردستی ازش درست میکردیم فرداش میبردیم مدرسه و یه صد آفرین میگرفتیم
کیا یادشونه بچه بودیم جو سریال شب های برره مارو میگرفت و پولمانو با پول های برره چنج میکردیم انگار اودلار امروزی گرفتیم و پز میدادیم و گرده نخود میکشیدیم بالا
کیا یادشونه وقتی شیفت بعداز ظهری بودیم ذوق میکردیم که ساعت 12 ظهر میریم مدرسه و از اونور تو ذوقمون میخورد که ساعت 6 باید تعطیل شیم و ثانیه شماری میکردیم
کیا یادشونه بچه بودیم میرفتیم تو خیابون تو فصل بهار هرچی درخت نارنج بودو از هرچی بهار نارنج بود خالی میکردیم و میاوردیم خونه تا مادرمون برامون مربای بهار نارنج درست کنه
کیا یادشونه بچه بودیم فوتبال زیاد بازی میکردیم میخواستیم توپ پلاستیکی بخریم دوتا میخریدیم یکیشو پاره میکردیم و بعنوان لایی روی اون توپ سالم میکشیدیم تا خراب و سوراخ نشه
کیا یادشونه بچه بودیم تو مدرسه بهمون دهان شویه میدادن با اون مزه ی تلخ و بدش باید به اجبار معلم بهداشت سر صف میریختیم تو دهنمون و قل قل میکردیم و آخرش چند نفرمون تلفات میدادیم
کیا یادشونه بچه بودیم موقع رسیدن بهار میشد بهمون پیک نوروزی میدادن همون روز تو مدرسه اول میرفتیم سراغ جوک هاشو برای هم تعریف میکردیم و باهم میخندیدیم
کیا یادشونه بچه بودیم تو مدرسه رفیقای آسی داشتیم که تا سال پنجم و حتی تا سال سوم راهنمایی باهم بودیم که یکدفعه یا بخاطر نقل مکان یا تغییر مدرسه و رشته از هم جدا میشدیم و کلی دلمون واسه هم تنگ میشد!
دوستان اگه خوشتون اومده خودتون اضافه کنید
دوستان این تاپیک به همین صفحه اولش ختم نمیشه من خاطرات دیگری رو هم بهش اضافه کردم لطفا به صفحه بعد هم توجه کنید
این مطلب در 1392/10/25 22:14:43 نوشته شده است و در 1392/10/26 09:03:35 ویرایش شده است .
زندگی دو رو داره یکی خوبه اون یکی بد اما انگار کلا روشو از ما برگردونده نه میتونیم خوبیشو بفهمیم نه بدیشو