بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام دوستان عزیز لطفا دیگه تقاضا نکنید که شما رو تو داستان بزارم چون دیگه شخصیت ها پر شده.
امیدوارم از داستان خوشتون بیاد.
نقش ها در داستان.
نقش های مثبت:ircyberanاسم درداستان سجاد...سید محمد مهدی حسینی اسم درداستان سید... خودم که اسمم میشه ممد حسن .alirahimi95 اسم درداستان رحیم غول قرمز اسم درداستان علی رضا .mr_bye اسم در داستان شاهین.
نقش های منفی:رض_علی اسم درداستان علی.m.amin2014 اسم درداستان امین moein0 اسم درداستان معین.
روزها به سختی می گذشتند و حتی هرروز برای من مثل یه سال بود وقتی میدیدم سربازانی که به خاطرمن کشته یا حتی زخمی شدن خیلی اعصابمو خورد میکرد.
رو صندلی نشسته بودم و به فکر این بودم که اگر اصفهان رو از دست بدم دیگه جایی برای من نمیمونه که در اون بتونم به کشورم خدمت کنم.
در همین فکر ها بودم که ناگهان .
فرمانده ممد!!
فرمانده علیرضا امد
چه شد علیرضا؟؟
خبر خوب فرمانده صحت دارد. فرمانده رومی راست می گفت.http://uupload.ir/files/yyxz_images_(81).jpg
اون ها با تعداد 250 هزار نفر به کمک ما میان .
خیلی خوشحال شده بودم و در همین لحظات بود که رحیم داخل شدن نفس نفس زنان اومد جلو گفت :سرورم علی با تعداد سرباز 500 هزار نفر داره به سمت ما میاد باید سریع اماده بشیم.
علیرضا گفت : سروروم ما در داخل قلعه فقط میتونیم 200 هزار نفر سرباز داشته باشیم و 200 هزار نفر دیگه رو باید در بیرون قلعه مستقر کنیم.
گفتم نه نمیشه ما باید در جنگ رو در رو اونهارو شکست بدیم هیچ راه دیگه ای نیست.
سپاه رو اماده کن به سمت نیروهای دشمن حرکت میکنیم.
{بقیه داستان از دید علی}
در حال نگاه کردن به نقشه های جنگی بودم که نا گهان معین داخل شد .
فرمانده فرمانده چی شده معین سروروم خبر بدی دارم.
بگو: فرمانده امپراطوری روم برای ممد حسن 250 هزار نیروی تازه نفس ارسال کرده ..http://uupload.ir/files/gq8i_images_(2).jpg
علی: چطور ممکنه منکه سر در نمیارم اونا یک دفعه از کجا پیداشون شد؟
معین: نمیدونم قربان اوناخیلی اموزش دیده هستند وروحیه بالایی هم دارن.
گفتم : لعنتی سپاه رو اماده کن به سمت اصفهان حرکت میکنیم.
بله سروروم.
راستی به امین هم بگو با 200 هزار سرباز به سمت ما بیان..
بله سرورم.
{بقیه داستان از طرف من}
با سپاهمون حرکت کردیم من امید زیادی به ارایش جنگی و جنگندگی رومی ها داشت.http://uupload.ir/files/2d93_images_(70).jpg
اما تنها مشکل ما این بود که تعداد سربازان دشمن بی شمار بود.
در حرکت بودیم که و در بین راه سجاداز دور دیده میشد با اسب سریع به سمت ما میومد پیاده شد وپیش من اومد گفت>http://uupload.ir/files/ul5i_images_(15).jpg
فرمانده سپاه دشمن در تپه ها اردو زده وماباید جنگ رو به تپه ها ببریم.
گفتم باشه رحیم .
رحیم : بله فرمانده پیکی به سمت شاهین بفرست بگو به کمک ما نیاد با نیروهاش جلوی امین رو بگیره.
بله سروروم امر امر شماست.
خلاصه دیگه سرتونو درد نیارم روز جنگ فرارسید.
ما در تپه هایی که نزدیک پایتخت بودیم جنگ رو اغاز کردیم.
سپاه ما به 4دسته تقسیم شد.
1سوارکارانی که سجاد هدایت میکرد{ هدفشون نابودی دشمن از پشت تعداد سرباز50 هزار نفر}
2نیروهای مرکزی ارتش{هدف جنگ مستقیم با دشمن } تعداد 150 هزار نفر} هدایتشون بر عهده من بود
3 نیروهایی که پشت جبهه جنگ اماده بودند تا اگر ما شکست خوردیم به کمک ما بیان تا ما بتونیم عقب نشینی کنیم.فرمانده رحیم هدایتشون میکرد.
4 نیروهایی که تحت امر علی رضا بودند تعداد50 هزار نفر} ماموریت ... .http://uupload.ir/files/s5nr_download_(9).jpg
جنگ اغاز شد..
علی : کمانداران اماده باشیدبا دستور من پرتاب کنید.
به جلوی ارتش رفتم و کری خونی رو اغاز کردم { سربازان غیور روم وایرانی ما امده ایم تا از هجوم گرگ ها به کشورمون دفاع کنیم اگراین گرگها ماروشکست بدندزنان وبچه های مارا به اسیری میبرند پس بیایین باتمام قدرتمان با انها بجنگیم.} صدای هیاهو درارتش ما پیچید.
و بلند داد میزدند:درود بر ایران و درود بر روم.http://uupload.ir/files/19v7_images_(53).jpg
علی که طاقتش تموم شده بود گفت کماندارن بزنیییییییید.
من: سپهر داران حالت لاکپشتی : سربازان حالت گرفتندوتیرها به سپهر برخورد میکردند وبه زمین می افتادند.http://uupload.ir/files/pzpd_download_(3).jpg
علی گفت:سربازان اسب سوار حملههههههه.
50 هزار نفر اسب سوار به سوی ما اومندند.
من: کمانداران اماده باشیدبه علامت من پرتاب کنید.
اماده یکی از فرمانده هان گفت سروروم خیلی نزدیک شدند.
گفتم صبر کنید صبر کنید.
بزنییید.http://uupload.ir/files/fgah_download_(12).jpg
اسب سواران یکی یکی به زمین میافتادند.
دوباره پرتاب کنید.
سربازان نیزه دار ارایش بگیرید. اسب ها یکی یکی به زمین افتادند.
خبری از شکست ارتش ما نبود.
35 هزار اسب سوار نابود شدند. و بقیه فرار کردند.
علی که خیلی ناراحت بود دستور داد پیاده نظام حمله کنه .
اونا حدود200 هزار نفر میشدند.
صدای پای سربازانشون سرباز های مارو میترسوند.http://uupload.ir/files/okqa_download_(1).jpg
گفتم کماندارن اماده.
بزنید بزنید یید.
تیرها به هدف اصابت میکرد اما تعدا اونهازیاد بود اونها به خطوط اول مارسیده بوند ودر حال جنگ بودند.
به یکی از سرباز ها گفتم: سریع پیش سجاد برو وبگو از پشت قیچیشون کنه.
بله قربان.
در حین مبارزه بودیم
رحیم اومد گفت سروروم 200 هزار سوار کار از پشت به ما حمله کردند ما نمیدونیم اونا از کجا اومدند.
هنوز حمله نکردند نمیدونم منتظر چی هستند.http://uupload.ir/files/3rvf_images_(17).jpg
گفتم نترس برای اون یه فکری دارمبه رحیم گفتم همین جابمون وبجنگ.
سجاد از پشت به نیروها حمله کرد و داشت قتل عام میکرد.
سربازان رحیم که خلی ترسیده بوند و50 هزار در مقابل 200 هزار نفر خیلی زیادند
اونا قرار بود پشت خط حمله مارو تقویت کنن حالا به عقب چرخیده بودند وداشتند به سوار کارها نگاه میکردند.
فرمانده معین که 200 هزار سوارکار رو هدایت میکرد دستور حمله داد.
حملهه.
سوارکاران نزدیک شدند نزیدکو نزدیک تر.
من شمشیرمو بردم بالا گفتم : تیرازندازان بزنییییید.
همه تعجب کرده بودند کدوم تیرانداز ناگهان علیرضا با 50 هزار کماندار از پشت تپه ها بیرون اومدو پرتاب کردند.
سربازان کینگیز وحشت زده نمیدونستند چیکار کنند.
به سربازا گفتم حالا حمله کنییییید.
سوارکاران کینگیزی و معین وحشت زده فرار میکردند.http://uupload.ir/files/ugmz_download.jpg
علی رضا به سرعت پیش من اومدم گفتم کارت عالی بودپسر .
گفتم ممنونم فرمانده. که رحیم پیش مااومد گفت:سروروم نیروهای اول ما شکست خوردند و دارن به این سمت میان سریع پوشش بدید.
گفتم باشدسریع ارایش دفاعی بگیرید.
او لعنتی چی شده> علی رضا: سرورم کمانداران من شکست خوردند ونمیدونم چطور سوارکارن اونها داشتند فرار میکردند لعنتی محاصره شدیم.
گفتم ارایش دفاعی بگیریددایره بشید کماندران در وسط بقیه دورشون.http://uupload.ir/files/pkxn_images.jpg
سجاد کجاست سرورم اون از پشت بهش حمله شد وداره به سمت تپه ها فرار میکنه.
لعنتی چطور شد ما داشتیم پیروز میشدیم .
علیرضا سرورم اونم جزو نقشه علی بوده که عقب نشینی کنند تا با فکر کنیم فرارا کردند.
اشکال نداره حال دفاعی بگیرید.
ما سریع حالت گرفتیم فرمانده علی داشت با نیروهاش به سمت ما میومد.
معین هم از پشت با سوارکارانش.
دیگه امیدی نداشتیم.
اونها سریع حمله کردند ما چون نیزه داران قوی داشتیم خیلی سخت میتونستند پیشروی کنند.http://uupload.ir/files/zq9e_download_(5).jpg
خطوط اول دفاعی شکسته شد دیگه هیچ امیدی نبود دست رو شونه علیرضا و رحیم گذاشتم و گفتم یا پیروز میشیم یا باه میمیریم.
حملههههه .
ما داشتیم مثل یه مرد واقعی میجنگیدیدم.
علی رو دیدم که دار با سربازا میجنگه با سرعت به سمتش دویدم.
که برگشت رو در روی هم چشم در چشم هم.http://uupload.ir/files/4xqv_images_(31).jpg
علی شاید تو بتونی جون مارو بگیری ولی هیچ وقت نمیتونی روح مارو اسیر کنی.
علی: ممد حسن تسلیم شو من تورو میبخشم و جزوئ یاران خودم میکنم.
نه علی دیگه دیر شده من با شغال ها متحد نمیشم.
شمشیرمو به سمتش گرفتم وبهش حمله کردم.http://uupload.ir/files/6v4k_images_(51).jpg
چند دقیقه ای داشتیم میجنگیدیدم.
که ناگهان یه سنگ بزرگی به سر من خورد و من افتادم.
اون معین بود که با سنگ به سر من زد.
علی گفت: چیکار کردی معین واسه چی زدیش .گفت فرمانده اینجا میدان نبرد هستش دوستی هاتون رو بزارید برای بعد.http://uupload.ir/files/fz9l_images_(6).jpg
دیگه من داشتم از هوش میرفتم.
که علیرضا داد زد.
از فرمانده محافظت کنید نزارید بهش نزدیک شن چند نفر دور منو گرفتم.
علیرضا منو بغل کردو گفت: بلند شو فرمانده وروی دستاش گرفت.http://uupload.ir/files/5avp_download_(7).jpg
با صدای ارامی گفتم:مقاومت کنید مقاومت کنید.
در این حین بود که ناگهان حملههه کینگیز هارو امونشون ندید همشونو بکشین همشونو بکشین.
و از حال رفتم .
دوستان شرمنده همتونم مشکلی پیش اومد نتونستم بنویسم دیگه هرچی بود همین بود.
از کسانی هم که کمکم کردند ممنونم.
در نظر سنجی شرکت کنید وموفق باشید یاعلی.
با سلام دوستان عزیز لطفا دیگه تقاضا نکنید که شما رو تو داستان بزارم چون دیگه شخصیت ها پر شده.
امیدوارم از داستان خوشتون بیاد.
نقش ها در داستان.
نقش های مثبت:ircyberanاسم درداستان سجاد...سید محمد مهدی حسینی اسم درداستان سید... خودم که اسمم میشه ممد حسن .alirahimi95 اسم درداستان رحیم غول قرمز اسم درداستان علی رضا .mr_bye اسم در داستان شاهین.
نقش های منفی:رض_علی اسم درداستان علی.m.amin2014 اسم درداستان امین moein0 اسم درداستان معین.
روزها به سختی می گذشتند و حتی هرروز برای من مثل یه سال بود وقتی میدیدم سربازانی که به خاطرمن کشته یا حتی زخمی شدن خیلی اعصابمو خورد میکرد.
رو صندلی نشسته بودم و به فکر این بودم که اگر اصفهان رو از دست بدم دیگه جایی برای من نمیمونه که در اون بتونم به کشورم خدمت کنم.
در همین فکر ها بودم که ناگهان .
فرمانده ممد!!
فرمانده علیرضا امد
چه شد علیرضا؟؟
خبر خوب فرمانده صحت دارد. فرمانده رومی راست می گفت.http://uupload.ir/files/yyxz_images_(81).jpg
اون ها با تعداد 250 هزار نفر به کمک ما میان .
خیلی خوشحال شده بودم و در همین لحظات بود که رحیم داخل شدن نفس نفس زنان اومد جلو گفت :سرورم علی با تعداد سرباز 500 هزار نفر داره به سمت ما میاد باید سریع اماده بشیم.
علیرضا گفت : سروروم ما در داخل قلعه فقط میتونیم 200 هزار نفر سرباز داشته باشیم و 200 هزار نفر دیگه رو باید در بیرون قلعه مستقر کنیم.
گفتم نه نمیشه ما باید در جنگ رو در رو اونهارو شکست بدیم هیچ راه دیگه ای نیست.
سپاه رو اماده کن به سمت نیروهای دشمن حرکت میکنیم.
{بقیه داستان از دید علی}
در حال نگاه کردن به نقشه های جنگی بودم که نا گهان معین داخل شد .
فرمانده فرمانده چی شده معین سروروم خبر بدی دارم.
بگو: فرمانده امپراطوری روم برای ممد حسن 250 هزار نیروی تازه نفس ارسال کرده ..http://uupload.ir/files/gq8i_images_(2).jpg
علی: چطور ممکنه منکه سر در نمیارم اونا یک دفعه از کجا پیداشون شد؟
معین: نمیدونم قربان اوناخیلی اموزش دیده هستند وروحیه بالایی هم دارن.
گفتم : لعنتی سپاه رو اماده کن به سمت اصفهان حرکت میکنیم.
بله سروروم.
راستی به امین هم بگو با 200 هزار سرباز به سمت ما بیان..
بله سرورم.
{بقیه داستان از طرف من}
با سپاهمون حرکت کردیم من امید زیادی به ارایش جنگی و جنگندگی رومی ها داشت.http://uupload.ir/files/2d93_images_(70).jpg
اما تنها مشکل ما این بود که تعداد سربازان دشمن بی شمار بود.
در حرکت بودیم که و در بین راه سجاداز دور دیده میشد با اسب سریع به سمت ما میومد پیاده شد وپیش من اومد گفت>http://uupload.ir/files/ul5i_images_(15).jpg
فرمانده سپاه دشمن در تپه ها اردو زده وماباید جنگ رو به تپه ها ببریم.
گفتم باشه رحیم .
رحیم : بله فرمانده پیکی به سمت شاهین بفرست بگو به کمک ما نیاد با نیروهاش جلوی امین رو بگیره.
بله سروروم امر امر شماست.
خلاصه دیگه سرتونو درد نیارم روز جنگ فرارسید.
ما در تپه هایی که نزدیک پایتخت بودیم جنگ رو اغاز کردیم.
سپاه ما به 4دسته تقسیم شد.
1سوارکارانی که سجاد هدایت میکرد{ هدفشون نابودی دشمن از پشت تعداد سرباز50 هزار نفر}
2نیروهای مرکزی ارتش{هدف جنگ مستقیم با دشمن } تعداد 150 هزار نفر} هدایتشون بر عهده من بود
3 نیروهایی که پشت جبهه جنگ اماده بودند تا اگر ما شکست خوردیم به کمک ما بیان تا ما بتونیم عقب نشینی کنیم.فرمانده رحیم هدایتشون میکرد.
4 نیروهایی که تحت امر علی رضا بودند تعداد50 هزار نفر} ماموریت ... .http://uupload.ir/files/s5nr_download_(9).jpg
جنگ اغاز شد..
علی : کمانداران اماده باشیدبا دستور من پرتاب کنید.
به جلوی ارتش رفتم و کری خونی رو اغاز کردم { سربازان غیور روم وایرانی ما امده ایم تا از هجوم گرگ ها به کشورمون دفاع کنیم اگراین گرگها ماروشکست بدندزنان وبچه های مارا به اسیری میبرند پس بیایین باتمام قدرتمان با انها بجنگیم.} صدای هیاهو درارتش ما پیچید.
و بلند داد میزدند:درود بر ایران و درود بر روم.http://uupload.ir/files/19v7_images_(53).jpg
علی که طاقتش تموم شده بود گفت کماندارن بزنیییییییید.
من: سپهر داران حالت لاکپشتی : سربازان حالت گرفتندوتیرها به سپهر برخورد میکردند وبه زمین می افتادند.http://uupload.ir/files/pzpd_download_(3).jpg
علی گفت:سربازان اسب سوار حملههههههه.
50 هزار نفر اسب سوار به سوی ما اومندند.
من: کمانداران اماده باشیدبه علامت من پرتاب کنید.
اماده یکی از فرمانده هان گفت سروروم خیلی نزدیک شدند.
گفتم صبر کنید صبر کنید.
بزنییید.http://uupload.ir/files/fgah_download_(12).jpg
اسب سواران یکی یکی به زمین میافتادند.
دوباره پرتاب کنید.
سربازان نیزه دار ارایش بگیرید. اسب ها یکی یکی به زمین افتادند.
خبری از شکست ارتش ما نبود.
35 هزار اسب سوار نابود شدند. و بقیه فرار کردند.
علی که خیلی ناراحت بود دستور داد پیاده نظام حمله کنه .
اونا حدود200 هزار نفر میشدند.
صدای پای سربازانشون سرباز های مارو میترسوند.http://uupload.ir/files/okqa_download_(1).jpg
گفتم کماندارن اماده.
بزنید بزنید یید.
تیرها به هدف اصابت میکرد اما تعدا اونهازیاد بود اونها به خطوط اول مارسیده بوند ودر حال جنگ بودند.
به یکی از سرباز ها گفتم: سریع پیش سجاد برو وبگو از پشت قیچیشون کنه.
بله قربان.
در حین مبارزه بودیم
رحیم اومد گفت سروروم 200 هزار سوار کار از پشت به ما حمله کردند ما نمیدونیم اونا از کجا اومدند.
هنوز حمله نکردند نمیدونم منتظر چی هستند.http://uupload.ir/files/3rvf_images_(17).jpg
گفتم نترس برای اون یه فکری دارمبه رحیم گفتم همین جابمون وبجنگ.
سجاد از پشت به نیروها حمله کرد و داشت قتل عام میکرد.
سربازان رحیم که خلی ترسیده بوند و50 هزار در مقابل 200 هزار نفر خیلی زیادند
اونا قرار بود پشت خط حمله مارو تقویت کنن حالا به عقب چرخیده بودند وداشتند به سوار کارها نگاه میکردند.
فرمانده معین که 200 هزار سوارکار رو هدایت میکرد دستور حمله داد.
حملهه.
سوارکاران نزدیک شدند نزیدکو نزدیک تر.
من شمشیرمو بردم بالا گفتم : تیرازندازان بزنییییید.
همه تعجب کرده بودند کدوم تیرانداز ناگهان علیرضا با 50 هزار کماندار از پشت تپه ها بیرون اومدو پرتاب کردند.
سربازان کینگیز وحشت زده نمیدونستند چیکار کنند.
به سربازا گفتم حالا حمله کنییییید.
سوارکاران کینگیزی و معین وحشت زده فرار میکردند.http://uupload.ir/files/ugmz_download.jpg
علی رضا به سرعت پیش من اومدم گفتم کارت عالی بودپسر .
گفتم ممنونم فرمانده. که رحیم پیش مااومد گفت:سروروم نیروهای اول ما شکست خوردند و دارن به این سمت میان سریع پوشش بدید.
گفتم باشدسریع ارایش دفاعی بگیرید.
او لعنتی چی شده> علی رضا: سرورم کمانداران من شکست خوردند ونمیدونم چطور سوارکارن اونها داشتند فرار میکردند لعنتی محاصره شدیم.
گفتم ارایش دفاعی بگیریددایره بشید کماندران در وسط بقیه دورشون.http://uupload.ir/files/pkxn_images.jpg
سجاد کجاست سرورم اون از پشت بهش حمله شد وداره به سمت تپه ها فرار میکنه.
لعنتی چطور شد ما داشتیم پیروز میشدیم .
علیرضا سرورم اونم جزو نقشه علی بوده که عقب نشینی کنند تا با فکر کنیم فرارا کردند.
اشکال نداره حال دفاعی بگیرید.
ما سریع حالت گرفتیم فرمانده علی داشت با نیروهاش به سمت ما میومد.
معین هم از پشت با سوارکارانش.
دیگه امیدی نداشتیم.
اونها سریع حمله کردند ما چون نیزه داران قوی داشتیم خیلی سخت میتونستند پیشروی کنند.http://uupload.ir/files/zq9e_download_(5).jpg
خطوط اول دفاعی شکسته شد دیگه هیچ امیدی نبود دست رو شونه علیرضا و رحیم گذاشتم و گفتم یا پیروز میشیم یا باه میمیریم.
حملههههه .
ما داشتیم مثل یه مرد واقعی میجنگیدیدم.
علی رو دیدم که دار با سربازا میجنگه با سرعت به سمتش دویدم.
که برگشت رو در روی هم چشم در چشم هم.http://uupload.ir/files/4xqv_images_(31).jpg
علی شاید تو بتونی جون مارو بگیری ولی هیچ وقت نمیتونی روح مارو اسیر کنی.
علی: ممد حسن تسلیم شو من تورو میبخشم و جزوئ یاران خودم میکنم.
نه علی دیگه دیر شده من با شغال ها متحد نمیشم.
شمشیرمو به سمتش گرفتم وبهش حمله کردم.http://uupload.ir/files/6v4k_images_(51).jpg
چند دقیقه ای داشتیم میجنگیدیدم.
که ناگهان یه سنگ بزرگی به سر من خورد و من افتادم.
اون معین بود که با سنگ به سر من زد.
علی گفت: چیکار کردی معین واسه چی زدیش .گفت فرمانده اینجا میدان نبرد هستش دوستی هاتون رو بزارید برای بعد.http://uupload.ir/files/fz9l_images_(6).jpg
دیگه من داشتم از هوش میرفتم.
که علیرضا داد زد.
از فرمانده محافظت کنید نزارید بهش نزدیک شن چند نفر دور منو گرفتم.
علیرضا منو بغل کردو گفت: بلند شو فرمانده وروی دستاش گرفت.http://uupload.ir/files/5avp_download_(7).jpg
با صدای ارامی گفتم:مقاومت کنید مقاومت کنید.
در این حین بود که ناگهان حملههه کینگیز هارو امونشون ندید همشونو بکشین همشونو بکشین.
و از حال رفتم .
دوستان شرمنده همتونم مشکلی پیش اومد نتونستم بنویسم دیگه هرچی بود همین بود.
از کسانی هم که کمکم کردند ممنونم.
در نظر سنجی شرکت کنید وموفق باشید یاعلی.
نظرسنجی
- خوب بود
- بد بود
- حوصله خوندن داشتم
این مطلب در 1395/04/02 02:44:11 نوشته شده است و در 1395/04/02 03:00:21 ویرایش شده است .
خداحافظ برای همیشه من رفتم ولی امیدوارم یه روزی برگردم واسه همیشه خدانگهدار دوستون دارم وهمینطور انجمن رو دوست دارم بای.