« اولین « قبلی

بعدی » آخرین »

نویسنده	پیغام
saske تشکر شده: 4,500 تعداد نوشته: 26 تعداد پاسخ: 2,671 سابقه بازی در 11 سرور	‏1392/10/05 07:41:38 توی اتاق رختکن کلوپ گلف، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمهء اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت. بقیهء آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن... مرد: الو؟ صدای زن اون طرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟ مرد: آره. زن: من توی یه فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط ۱۰۰۰ دلاره. اشکالی داره اگه بخرمش؟ مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره. زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ۲۰۰۶ رو دیدم. یکیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود. مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری. زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو که قبلاً می خواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره. مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر ندی. زن: خیلی خوبه. بعداً می بینمت عزیزم... خداحافظ. مرد: خداحافظ. بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟! نتیجهء اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین! If Ya Smell ! ... What Saske ... Is ... Cookin Id Line : ooosalehooo 8 مدیر ؟ ? Where Is Ofogh توی اتاق رختکن کلوپ گلف، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمهء اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت. بقیهء آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن... مرد: الو؟ صدای زن اون طرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟ مرد: آره. زن: من توی یه فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط ۱۰۰۰ دلاره. اشکالی داره اگه بخرمش؟ مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره. زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ۲۰۰۶ رو دیدم. یکیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود. مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری. زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو که قبلاً می خواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره. مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر ندی. زن: خیلی خوبه. بعداً می بینمت عزیزم... خداحافظ. مرد: خداحافظ. بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟! نتیجهء اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین! افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند گوگوریو1380 ، galexi-ss ، gha3edak ، king ehsan2020 ، benyaminmomeni ، alixfazl3 ، اسپمر ، mari_khanomi ، dr_bahman7 ، mahmood_bigham ، برادرsalh
galexi-ss تشکر شده: 151 تعداد نوشته: 1 تعداد پاسخ: 91 سابقه بازی در 3 سرور	‏1392/10/06 15:55:48 "خانوووووووم... شــماره بدم؟؟؟؟؟؟" "خانوووم برسونمت؟؟؟؟؟؟؟" "چند لحظه از وقتتو به مــــا می دی؟؟؟؟؟؟" اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا اهل این حرفـــــها نبود... این قضیه به شدت آزارش می داد. تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به روستای خودشان بازگردد. روزی به امامزاده نزدیک دانشگاه رفت. شـاید می خواست گله کند از وضعیت این شهر لعنتی! دخترک وارد حیاط امامزاده شد. خسته بود. انگار فقط آمده بود گریه کند. دردش گفتنی نبود... رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد. وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می‎گفت. حالا چه می‎گفت الله اعلم! چند ساعت بعد... "خانم پاشو" "پاشو سر راه خوابیدی" "مردم می‎خوان زیارت کنن" دخترک در کنار ضریح درحالی که هنوز شبنم اشک در گوشه چشمانش دیده می‎شد از خواب پرید. کنار ضریح خوابش برده بود... سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند. به سرعت از آنجا خارج شد. وارد شــــهر شد... شهر شلوغ بود مثل همیشه امــــــــــــا نه مثل همیشه! انگار چیزی شده بود... دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد... انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد... چیزی شبیه به امنیت! با خود گفت: من مستجاب الدعوه شدم یا خدا از دستش در رفت و اجابت کرد؟! بدجور گنگ شده بود. به اطراف نگریست تا خوب چشمانش را باز کند. تا چند ساعت پیش هرزه ها با نگاهشان می‎دریدنش... گفت: خوابم؟؟؟؟؟؟؟؟!! شاید خوابم... امــــــــــــــــــــــــــا به خود آمد... دید چـــادر امامــزاده را تحویل نداده، چادر هنوز سرش بود... "خانوووووووم... شــماره بدم؟؟؟؟؟؟" "خانوووم برسونمت؟؟؟؟؟؟؟" "چند لحظه از وقتتو به مــــا می دی؟؟؟؟؟؟" اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! بیچــاره اصـلا اهل این حرفـــــها نبود... این قضیه به شدت آزارش می داد. تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به روستای خودشان بازگردد. روزی به امامزاده نزدیک دانشگاه رفت. شـاید می خواست گله کند از وضعیت این شهر لعنتی! دخترک وارد حیاط امامزاده شد. خسته بود. انگار فقط آمده بود گریه کند. دردش گفتنی نبود... رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد. وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی می‎گفت. حالا چه می‎گفت الله اعلم! چند ساعت بعد... "خانم پاشو" "پاشو سر راه خوابیدی" "مردم می‎خوان زیارت کنن" دخترک در کنار ضریح درحالی که هنوز شبنم اشک در گوشه چشمانش دیده می‎شد از خواب پرید. کنار ضریح خوابش برده بود... سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند. به سرعت از آنجا خارج شد. وارد شــــهر شد... شهر شلوغ بود مثل همیشه امــــــــــــا نه مثل همیشه! انگار چیزی شده بود... دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد... انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد... چیزی شبیه به امنیت! با خود گفت: من مستجاب الدعوه شدم یا خدا از دستش در رفت و اجابت کرد؟! بدجور گنگ شده بود. به اطراف نگریست تا خوب چشمانش را باز کند. تا چند ساعت پیش هرزه ها با نگاهشان می‎دریدنش... گفت: خوابم؟؟؟؟؟؟؟؟!! شاید خوابم... امــــــــــــــــــــــــــا به خود آمد... دید چـــادر امامــزاده را تحویل نداده، چادر هنوز سرش بود... افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند HADI-JOOON ، saske ، king ehsan2020 ، گوگوریو1380 ، benyaminmomeni ، m1p69 ، alixfazl3 ، اسپمر ، mari_khanomi ، dr_bahman7 ، mahmood_bigham ، برادرsalh
saske تشکر شده: 4,500 تعداد نوشته: 26 تعداد پاسخ: 2,671 سابقه بازی در 11 سرور	‏1393/06/27 11:29:20 مردی اتاق هتلی را تحویل گرفت در اتاقش کامپیوتری بود بنابراین تصمیم گرفت ایمیلی به همسرش بفرستد ولی به طور تصادفی ایمیل را به آدرس اشتباهی فرستاد و بدون اینکه متوجه اشتباهش شود ایمیل را فرستاد با این وجود جایی در هوستون(اسم یک شهر نمیدونم کجاس!) بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود و تصمیم گرفت ایمیلش را به این خاطر که پیام های همدردی اقوام و دوستانش را بخواند چک کند پس از خواندن اولی پیام از هوش رفت پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق دید و از صفحه کامپیوتر این را خواند: سلام به همسر دوست داشتنی ام میدانم از اینکه خبری از من داشته باشی خوشحال میشوی آنها اینجا کامپیوتر داشتند و اجازه داریم به آنهایی که دوستشان داریم ایمیل بدهیم من تازه رسیدم و اتاق را تحویل گرفته ام می بینم که همه چیز آماده است که فردا برسی به امید دیدنت,فردا شوهر دوستدارت این مطلب در ‏1393/06/27 11:29:20 نوشته شده است و در ‏1393/06/27 11:29:52 ویرایش شده است . If Ya Smell ! ... What Saske ... Is ... Cookin Id Line : ooosalehooo 8 مدیر ؟ ? Where Is Ofogh مردی اتاق هتلی را تحویل گرفت در اتاقش کامپیوتری بود بنابراین تصمیم گرفت ایمیلی به همسرش بفرستد ولی به طور تصادفی ایمیل را به آدرس اشتباهی فرستاد و بدون اینکه متوجه اشتباهش شود ایمیل را فرستاد با این وجود جایی در هوستون(اسم یک شهر نمیدونم کجاس!) بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود و تصمیم گرفت ایمیلش را به این خاطر که پیام های همدردی اقوام و دوستانش را بخواند چک کند پس از خواندن اولی پیام از هوش رفت پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق دید و از صفحه کامپیوتر این را خواند: سلام به همسر دوست داشتنی ام میدانم از اینکه خبری از من داشته باشی خوشحال میشوی آنها اینجا کامپیوتر داشتند و اجازه داریم به آنهایی که دوستشان داریم ایمیل بدهیم من تازه رسیدم و اتاق را تحویل گرفته ام می بینم که همه چیز آماده است که فردا برسی به امید دیدنت,فردا شوهر دوستدارت افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند benyaminmomeni ، m1p69 ، alixfazl3 ، اسپمر ، mari_khanomi ، carryking ، mahmood_bigham ، برادرsalh
saske تشکر شده: 4,500 تعداد نوشته: 26 تعداد پاسخ: 2,671 سابقه بازی در 11 سرور	‏1393/06/27 11:47:23 دختر کوچولوی هفت ساله از خواب بیدار شد شنید پدر و مادرش آهسته درباره برادر چهار ساله اش صحبت می کنند داداشش حسابی بیمار و رنجور بود و روز به روز ضعیف تر و لاغر تر می شد مامان و باباش هم نمی توانستند هزینه های سنگین درمانیش رو تامین کنند گوش هاش رو تیز کرد تا ببینه چی میگن پدر گفت : هزینه جراحی مغزش خیلی می شه و ما نمی توانیم این پول رو بدهیم مادر اشک ریزان گفت : ولی تومور توی سرش هر روز داره بزرگتر میشه من طاقت این همه رنج کسیدنش رو ندارم اگه کاری نکنیم میمیره پدر جواب داد : آره آره می دونم حالا فقط معجزه می تونه نجاتش بده فرشته کوچولو رفت سراغ قلکش و پول خرد هاش رو ریخت زمین با خوش گفت : خدای من چقدر زیاد ! حتما میشه با اینها معجزه خرید ! سکه ها رو ریخت توی جیبش و رفت سمته داروخانه توی داروخانه هرچی پیشخوان منتظر موند کسی نگاهش هم نکرد چند بار سرفه کرد با پاهاش صدا در آورد... ولی انگار نه انگار بالاخره با یه سکه زد به شیشه پیشخوان و با صدایی محکم گفت ببخشید -چی میخواهی کوچولو - یه معجزه لطفا ! - بله !؟ - یه معجزه لطفا ! - معجزه می خواهی واسه چی عزیزم ؟ - یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر میشه بابام میگه فقط معجزه می تونه نجاتش بده منم همه پول هامو آوردم تا اونو براش بخرم -عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ما اینجا معجزه نمی فروشیم چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره میمیره تورو خدا یه معجزه بدهید ناگهان دستی موهای دخترک کوچولو رو توازش کرد و صدایی گفت : ببینم چقدر پول داری پول ها رو شمرد و گفت : عالیه ! درست به انداره خرید یک معجزه برای داداش کوچولوت بعد هم دست دخترک رو گرفت و گرم و صمیمی گفت : منو ببر خونتون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود که آن روز برای سر زدن به برادرش به داروخانه اومده بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت من و تو هم می تونیم معجزه بخریم معجزه بفروشیم معجزه کنیم اگر تنها به یاد داشته باشیم که انسانیم و خدایی هم هست این مطلب در ‏1393/06/27 11:47:23 نوشته شده است و در ‏1393/06/27 11:49:51 ویرایش شده است . If Ya Smell ! ... What Saske ... Is ... Cookin Id Line : ooosalehooo 8 مدیر ؟ ? Where Is Ofogh دختر کوچولوی هفت ساله از خواب بیدار شد شنید پدر و مادرش آهسته درباره برادر چهار ساله اش صحبت می کنند داداشش حسابی بیمار و رنجور بود و روز به روز ضعیف تر و لاغر تر می شد مامان و باباش هم نمی توانستند هزینه های سنگین درمانیش رو تامین کنند گوش هاش رو تیز کرد تا ببینه چی میگن پدر گفت : هزینه جراحی مغزش خیلی می شه و ما نمی توانیم این پول رو بدهیم مادر اشک ریزان گفت : ولی تومور توی سرش هر روز داره بزرگتر میشه من طاقت این همه رنج کسیدنش رو ندارم اگه کاری نکنیم میمیره پدر جواب داد : آره آره می دونم حالا فقط معجزه می تونه نجاتش بده فرشته کوچولو رفت سراغ قلکش و پول خرد هاش رو ریخت زمین با خوش گفت : خدای من چقدر زیاد ! حتما میشه با اینها معجزه خرید ! سکه ها رو ریخت توی جیبش و رفت سمته داروخانه توی داروخانه هرچی پیشخوان منتظر موند کسی نگاهش هم نکرد چند بار سرفه کرد با پاهاش صدا در آورد... ولی انگار نه انگار بالاخره با یه سکه زد به شیشه پیشخوان و با صدایی محکم گفت ببخشید -چی میخواهی کوچولو - یه معجزه لطفا ! - بله !؟ - یه معجزه لطفا ! - معجزه می خواهی واسه چی عزیزم ؟ - یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر میشه بابام میگه فقط معجزه می تونه نجاتش بده منم همه پول هامو آوردم تا اونو براش بخرم -عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ما اینجا معجزه نمی فروشیم چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره میمیره تورو خدا یه معجزه بدهید ناگهان دستی موهای دخترک کوچولو رو توازش کرد و صدایی گفت : ببینم چقدر پول داری پول ها رو شمرد و گفت : عالیه ! درست به انداره خرید یک معجزه برای داداش کوچولوت بعد هم دست دخترک رو گرفت و گرم و صمیمی گفت : منو ببر خونتون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود که آن روز برای سر زدن به برادرش به داروخانه اومده بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت من و تو هم می تونیم معجزه بخریم معجزه بفروشیم معجزه کنیم اگر تنها به یاد داشته باشیم که انسانیم و [b]خدایی[/b] هم هست افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند benyaminmomeni ، j55522 ، alixfazl3 ، m1p69 ، اسپمر ، mari_khanomi ، dr_bahman7 ، carryking ، mahmood_bigham ، برادرsalh
saske تشکر شده: 4,500 تعداد نوشته: 26 تعداد پاسخ: 2,671 سابقه بازی در 11 سرور	‏1393/06/27 12:05:17 روزی روزگاری مرد و زن فقیری که شغلشان درست کردن کره محلی بود با هم مشغول کار بودند آنها با هم کره را گرد میکردند و کنار میگذاشتند و تا اینکه به حد حساب برسد و آنها را به مغازه برای فروش تحویل دهند وقتی کره ها آماده شد آنرا به مغازه بردند صاحب مغازه گفت : تو این ها را به عنوان یک کیلو به من میفروشی ولی وزن فعلی اینها نهصد گرم است مرد فقیر گفت : آقا ما در خانه ترازویی نداریم مدتی پیش از شما شکر خریدم و از همان به عنوان ترازو استفاده کردم این مطلب در ‏1393/06/27 12:05:17 نوشته شده است و در ‏1393/06/27 12:06:55 ویرایش شده است . If Ya Smell ! ... What Saske ... Is ... Cookin Id Line : ooosalehooo 8 مدیر ؟ ? Where Is Ofogh روزی روزگاری مرد و زن فقیری که شغلشان درست کردن کره محلی بود با هم مشغول کار بودند آنها با هم کره را گرد میکردند و کنار میگذاشتند و تا اینکه به حد حساب برسد و آنها را به مغازه برای فروش تحویل دهند وقتی کره ها آماده شد آنرا به مغازه بردند صاحب مغازه گفت : تو این ها را به عنوان یک کیلو به من میفروشی ولی وزن فعلی اینها نهصد گرم است مرد فقیر گفت : آقا ما در خانه ترازویی نداریم مدتی پیش از شما شکر خریدم و از همان به عنوان ترازو استفاده کردم افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند benyaminmomeni ، j55522 ، alixfazl3 ، m1p69 ، اسپمر ، mari_khanomi ، dr_bahman7 ، carryking ، mahmood_bigham ، برادرsalh
saske تشکر شده: 4,500 تعداد نوشته: 26 تعداد پاسخ: 2,671 سابقه بازی در 11 سرور	‏1393/06/27 12:10:22 palangsorati فکر نمیکنی تاپیکی که بره10ماهه پیش هست رو دیگه نباید بالا آورد تاپیک هایی که مفید باشن فرقی نمیکنه کی بالا آورد If Ya Smell ! ... What Saske ... Is ... Cookin Id Line : ooosalehooo 8 مدیر ؟ ? Where Is Ofogh [quote][div][b]palangsorati[/b][/div][div]فکر نمیکنی تاپیکی که بره10ماهه پیش هست رو دیگه نباید بالا آورد[/div][/quote] تاپیک هایی که [b]مفید[/b] باشن فرقی نمیکنه کی بالا آورد افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند benyaminmomeni ، alixfazl3 ، m1p69 ، اسپمر ، dr_bahman7 ، amin_efati ، carryking ، mahmood_bigham ، برادرsalh
alixfazl3 تشکر شده: 2,127 تعداد نوشته: 2 تعداد پاسخ: 780 سابقه بازی در 3 سرور	‏1393/06/27 14:06:47 palangsorati saske palangsorati فکر نمیکنی تاپیکی که بره10ماهه پیش هست رو دیگه نباید بالا آورد تاپیک هایی که مفید باشن فرقی نمیکنه کی بالا آورد مفید به تاپیکی میگن که حداقل هر3روز جواب داده باشه نه اینکه خیلی وقته کسی اونو نگاه هم نکرده باو تو چه میدونی کسی نیگاه میکنه تاپیکو یا نه در ضمن تپیک ماله خودشه مورد سوم هم این که داستانه و هر وقت هر کسی بخواد میتونه توش داستان بذاره مورد چهارم هم اگه ناراحتی نیا تو تاپیک مورد پنجم هم دستت درد نکنه عاغای کسی که تاپیکو زدی داستاناش خعلی باحالن این مطلب در ‏1393/06/27 14:06:47 نوشته شده است و در ‏1393/06/27 14:07:17 ویرایش شده است . درس ها درس ها ما داریم میاییم(تهش هم نمراتم تک میشه ولی باس بخونیم دیه) http://bartarprogram.ir/forum/index.php بیاین [quote][div][b]palangsorati[/b][/div][div][quote][div][b]saske[/b][/div][div][quote][div][b]palangsorati[/b][/div][div]فکر نمیکنی تاپیکی که بره10ماهه پیش هست رو دیگه نباید بالا آورد[/div][/quote] تاپیک هایی که [b]مفید[/b] باشن فرقی نمیکنه کی بالا آورد[/div][/quote] مفید به تاپیکی میگن که حداقل هر3روز جواب داده باشه نه اینکه خیلی وقته کسی اونو نگاه هم نکرده[/div][/quote] باو تو چه میدونی کسی نیگاه میکنه تاپیکو یا نه در ضمن تپیک ماله خودشه مورد سوم هم این که داستانه و هر وقت هر کسی بخواد میتونه توش داستان بذاره مورد چهارم هم اگه ناراحتی نیا تو تاپیک :x مورد پنجم هم دستت درد نکنه عاغای کسی که تاپیکو زدی داستاناش خعلی باحالن افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند اسپمر ، m1p69 ، j55522 ، saske ، mari_khanomi ، elcabo ، dr_bahman7 ، carryking
saske تشکر شده: 4,500 تعداد نوشته: 26 تعداد پاسخ: 2,671 سابقه بازی در 11 سرور	‏1393/06/27 15:03:34 اینقدر اینجا جر و بحث نکنید الان مدیر تاپیک رو می بنده پس این پیام خصوصی برا چیه If Ya Smell ! ... What Saske ... Is ... Cookin Id Line : ooosalehooo 8 مدیر ؟ ? Where Is Ofogh اینقدر اینجا جر و بحث نکنید الان مدیر تاپیک رو می بنده پس این پیام خصوصی برا چیه :x افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند j55522 ، alixfazl3 ، m1p69 ، mahmood_bigham ، برادرsalh
mari_khanomi تشکر شده: 182 تعداد نوشته: 2 تعداد پاسخ: 125 سابقه بازی در 42 سرور	‏1393/06/27 15:25:10 saske دختر کوچولوی هفت ساله از خواب بیدار شد شنید پدر و مادرش آهسته درباره برادر چهار ساله اش صحبت می کنند داداشش حسابی بیمار و رنجور بود و روز به روز ضعیف تر و لاغر تر می شد مامان و باباش هم نمی توانستند هزینه های سنگین درمانیش رو تامین کنند گوش هاش رو تیز کرد تا ببینه چی میگن پدر گفت : هزینه جراحی مغزش خیلی می شه و ما نمی توانیم این پول رو بدهیم مادر اشک ریزان گفت : ولی تومور توی سرش هر روز داره بزرگتر میشه من طاقت این همه رنج کسیدنش رو ندارم اگه کاری نکنیم میمیره پدر جواب داد : آره آره می دونم حالا فقط معجزه می تونه نجاتش بده فرشته کوچولو رفت سراغ قلکش و پول خرد هاش رو ریخت زمین با خوش گفت : خدای من چقدر زیاد ! حتما میشه با اینها معجزه خرید ! سکه ها رو ریخت توی جیبش و رفت سمته داروخانه توی داروخانه هرچی پیشخوان منتظر موند کسی نگاهش هم نکرد چند بار سرفه کرد با پاهاش صدا در آورد... ولی انگار نه انگار بالاخره با یه سکه زد به شیشه پیشخوان و با صدایی محکم گفت ببخشید -چی میخواهی کوچولو - یه معجزه لطفا ! - بله !؟ - یه معجزه لطفا ! - معجزه می خواهی واسه چی عزیزم ؟ - یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر میشه بابام میگه فقط معجزه می تونه نجاتش بده منم همه پول هامو آوردم تا اونو براش بخرم -عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ما اینجا معجزه نمی فروشیم چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره میمیره تورو خدا یه معجزه بدهید ناگهان دستی موهای دخترک کوچولو رو توازش کرد و صدایی گفت : ببینم چقدر پول داری پول ها رو شمرد و گفت : عالیه ! درست به انداره خرید یک معجزه برای داداش کوچولوت بعد هم دست دخترک رو گرفت و گرم و صمیمی گفت : منو ببر خونتون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود که آن روز برای سر زدن به برادرش به داروخانه اومده بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت من و تو هم می تونیم معجزه بخریم معجزه بفروشیم معجزه کنیم اگر تنها به یاد داشته باشیم که انسانیم و خدایی هم هست عالی بود عالی مــــــــــرد نــیـسـتــم ولـی یـاد گــرفــتــم نـــآمـــرد نـبـاشــمـــــــــ [quote][div][b]saske[/b][/div][div]دختر کوچولوی هفت ساله از خواب بیدار شد شنید پدر و مادرش آهسته درباره برادر چهار ساله اش صحبت می کنند داداشش حسابی بیمار و رنجور بود و روز به روز ضعیف تر و لاغر تر می شد مامان و باباش هم نمی توانستند هزینه های سنگین درمانیش رو تامین کنند گوش هاش رو تیز کرد تا ببینه چی میگن پدر گفت : هزینه جراحی مغزش خیلی می شه و ما نمی توانیم این پول رو بدهیم مادر اشک ریزان گفت : ولی تومور توی سرش هر روز داره بزرگتر میشه من طاقت این همه رنج کسیدنش رو ندارم اگه کاری نکنیم میمیره پدر جواب داد : آره آره می دونم حالا فقط معجزه می تونه نجاتش بده فرشته کوچولو رفت سراغ قلکش و پول خرد هاش رو ریخت زمین با خوش گفت : خدای من چقدر زیاد ! حتما میشه با اینها معجزه خرید ! سکه ها رو ریخت توی جیبش و رفت سمته داروخانه توی داروخانه هرچی پیشخوان منتظر موند کسی نگاهش هم نکرد چند بار سرفه کرد با پاهاش صدا در آورد... ولی انگار نه انگار بالاخره با یه سکه زد به شیشه پیشخوان و با صدایی محکم گفت ببخشید -چی میخواهی کوچولو - یه معجزه لطفا ! - بله !؟ - یه معجزه لطفا ! - معجزه می خواهی واسه چی عزیزم ؟ - یه چیز بدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر میشه بابام میگه فقط معجزه می تونه نجاتش بده منم همه پول هامو آوردم تا اونو براش بخرم -عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم ما اینجا معجزه نمی فروشیم چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت : ولی اون داره میمیره تورو خدا یه معجزه بدهید ناگهان دستی موهای دخترک کوچولو رو توازش کرد و صدایی گفت : ببینم چقدر پول داری پول ها رو شمرد و گفت : عالیه ! درست به انداره خرید یک معجزه برای داداش کوچولوت بعد هم دست دخترک رو گرفت و گرم و صمیمی گفت : منو ببر خونتون تا ببینم می تونم واسه داداشت معجزه تهیه کنم اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود که آن روز برای سر زدن به برادرش به داروخانه اومده بود دو روز بعد عمل بدون پرداخت هیچ هزینه اضافه ای انجام شد هزینه عمل مقداری پول خرد بود و ایمان یک کودک مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت من و تو هم می تونیم معجزه بخریم معجزه بفروشیم معجزه کنیم اگر تنها به یاد داشته باشیم که انسانیم و [b]خدایی[/b] هم هست [/div][/quote] عالی بود عالی:( افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند alixfazl3 ، 81علیرضا.
alixfazl3 تشکر شده: 2,127 تعداد نوشته: 2 تعداد پاسخ: 780 سابقه بازی در 3 سرور	‏1393/06/27 15:46:13 palangsorati palangsorati alixfazl3 palangsorati saske palangsorati فکر نمیکنی تاپیکی که بره10ماهه پیش هست رو دیگه نباید بالا آورد تاپیک هایی که مفید باشن فرقی نمیکنه کی بالا آورد مفید به تاپیکی میگن که حداقل هر3روز جواب داده باشه نه اینکه خیلی وقته کسی اونو نگاه هم نکرده باو تو چه میدونی کسی نیگاه میکنه تاپیکو یا نه در ضمن تپیک ماله خودشه مورد سوم هم این که داستانه و هر وقت هر کسی بخواد میتونه توش داستان بذاره مورد چهارم هم اگه ناراحتی نیا تو تاپیک مورد پنجم هم دستت درد نکنه عاغای کسی که تاپیکو زدی داستاناش خعلی باحالن باشه من اشتباه کردم فقط با اسپمر که مولتی تو هست نیا لایک نکن به رفیقات بگو بیان تو را لایک کنن بعدشم من یه روز باید کامل حساب تو یکی رو برسم اگه بخوای دوباره دعوامون را شروع کنی برات بگم من اصلا این دفعه کوتاه نمیام آف باش پیلیز درس ها درس ها ما داریم میاییم(تهش هم نمراتم تک میشه ولی باس بخونیم دیه) http://bartarprogram.ir/forum/index.php بیاین [quote][div][b]palangsorati[/b][/div][div][quote][div][b]palangsorati[/b][/div][div][quote][div][b]alixfazl3[/b][/div][div][quote][div][b]palangsorati[/b][/div][div][quote][div][b]saske[/b][/div][div][quote][div][b]palangsorati[/b][/div][div]فکر نمیکنی تاپیکی که بره10ماهه پیش هست رو دیگه نباید بالا آورد[/div][/quote] تاپیک هایی که [b]مفید[/b] باشن فرقی نمیکنه کی بالا آورد[/div][/quote] مفید به تاپیکی میگن که حداقل هر3روز جواب داده باشه نه اینکه خیلی وقته کسی اونو نگاه هم نکرده[/div][/quote] باو تو چه میدونی کسی نیگاه میکنه تاپیکو یا نه در ضمن تپیک ماله خودشه مورد سوم هم این که داستانه و هر وقت هر کسی بخواد میتونه توش داستان بذاره مورد چهارم هم اگه ناراحتی نیا تو تاپیک :x مورد پنجم هم دستت درد نکنه عاغای کسی که تاپیکو زدی داستاناش خعلی باحالن[/div][/quote] باشه من اشتباه کردم فقط با اسپمر که مولتی تو هست نیا لایک نکن به رفیقات بگو بیان تو را لایک کنن[/div][/quote] بعدشم من یه روز باید کامل حساب تو یکی رو برسم اگه بخوای دوباره دعوامون را شروع کنی برات بگم من اصلا این دفعه کوتاه نمیام[/div][/quote] آف باش پیلیز :ugeek: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند 1234567891086 ، j55522 ، m1p69

« اولین « قبلی

بعدی » آخرین »

ارسال پاسخ برای [ داستان های جالب با نتایج اخلاقی جالب ]

	منوی کاربری
	.:: ::. مشاهده کلیه نوشته ها مشاهده کلیه پاسخ ها

پیغام