یکم جمله بزارید دیگه
ســروش
تــــهران منـه زاخـــار کارتــو ادامـــه نـده
فقــط با صـــدای منـه ....
تــــهران منـه زاخـــار کارتــو ادامـــه نـده
فقــط با صـــدای منـه ....
نویسنده | پیغام |
---|---|
|
1392/08/17 12:31:22
یکم جمله بزارید دیگه
ســروش
تــــهران منـه زاخـــار کارتــو ادامـــه نـده فقــط با صـــدای منـه .... |
|
1392/08/17 16:29:26
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت آقا ببخشید
مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه ,گفتم آره , پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری, شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟ پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت ۴ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی ... بود. اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!! خدایا دیگه باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
|
1392/08/17 16:32:20
دیشب با خدا دعوایم شد
با هم قهر کردیم فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد رفتم گوشه ای نشستم چند قطره اشک ریختم و خوابم برد… صبح که بیدار شدم مادرم گفت: نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد… ! خدایا دیگه باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
|
1392/08/17 20:22:25
خنده دار بود .. ولی تلخ.. ...MaRYAM...
|
|
1392/08/18 08:50:40
ارههههههههههههههههههههه
خدایا دیگه باید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
منوی کاربری
|
||