



نویسنده | پیغام |
---|---|
|
1392/07/10 14:16:37
![]() ![]() ![]() ![]() |
|
1392/07/10 14:28:22
![]() ![]() ![]() |
|
1392/07/10 15:16:23
دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ... اون دو تا میرن کوه در بالای یه صخره کوه جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن تصمیم می گیرن داد بزنن و حرف دلشون رو به کوه بگن : - با من ازدواج می کنی ؟ . . . . و بعدش شنیدن …… ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨـــــــــــــﯽ؟ . ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــﯽ؟ . ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟ . ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــﯽ؟ . ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ یه نگاهی به هم انداختند لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم .... ![]() |
|
1392/07/10 15:17:40
در یک روز زیبای بهاری به ییلاق رفته بودیم در آنجا مردی را دیدیم که آهسته با خرش به ما نزدیک می شد . هنگامی که مرد به ما رسید دیدیم خرش یک گوش ندارد . شگفت زده شدیم و به او گفتیم چرا * شما یک گوش است ؟
مرد روستایی با قاطعیت گفت : خرم حرف گوش نمی کرد یک گوشش را بریدم تا آدم شود . دهانمان از تعجب دقایقی باز مانده بود وقتی به خود آمدیم مرد * سوار از ما دور شده بود . چه زیبا حکیم ارد بزرگ فرموده است : درنده خویی برخی از آدمیان ، بسیار ترسناکتر از جانوران است . |
|
1392/07/15 15:20:26
با کی بودی؟ دو سال از بهترین سالای عمرم اینجا گذشت
تابستونای شلوغ.. دوستای خوب... انجمن فعال... ولی اون روزا دیگه برنمیگرده ![]() |
|
1392/07/19 11:48:18
ایول
خوشم اومدازتایپیک بازم بزنید نه لایک زیاددارم
نه پست زیاد نه تعدادپاسخام زیاده نه آواتاردرست حسابی دارم ولی هرچی ندارم یه دل دارم که خیلی بزرگه |
|
1392/07/20 22:32:56
خوشحالم خوشت اومده ..Zende Miminam Age Khosh Shans Basham
|
|
1392/07/25 13:25:19
![]() در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است. بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی ، و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:.... پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس بزودی * مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ، دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید. سپس دو نفر * نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند. نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد : تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!! |
|
1392/07/25 13:29:28
اینم از عاقبت عجول بودن!!
![]() . . مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت:... من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر * دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد. سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است. |
|
1392/07/25 13:36:44
اینو سهیل مردانی گفته تو همین تاپ ..Zende Miminam Age Khosh Shans Basham
|
منوی کاربری
|
||