ارامتر قضاوت کن و کمی بیشتر نگاه کن شاید پشت ان نگاه ؛ببینی ،دریایی از عشق در تلاطم است
خب بچه ها دفتر نقاشی هاتونو باز کنید و شروع کنید به کشیدن هر * برا خودش بکشه .زنگ اخره کسی شلوغ بازی در نیاره
معلم که روی صندلی تکیه زده بود و خستگی تدریس صورتشو درهم کرده بود
باز به آرش پسر کنار پنجره نشسته کلاس خیره شد
معلم خشمگینانه صدا زد . ارش کجا رو نگاه میکنی مگه نگفتم شروع کنید به نقاشی کردن سریع باش
ارش با حالتی مغضوب و صدایی گرفته گفت چشم خانم
وسایل نقاشی رو که کاملا نو و دست نخورده بودن از کیفش در اورد و روی میز گذاشت
وهمون طور که کیف روی پاهاش بود و دستش روی زیپ کیف به صندلی خیره شد
تا اینکه حضور معلم در کنارش اونو متوجه خودش کرد
معلم خم شد و گفت باز دوباره کلاس نقاشی شد و تو این طوری شدی
یعنی اینقدر نقاشی کشیدن برات سخته .دفترتم که همیشه سفیده چرا تو خونه تمرین نمیکنی
ارش که به صندلی خیره بود با لحنی سرد گفت چشم خانم
معلم ایستاد وشروع کرد به قدم زدن
و همین طور که قدم میزد و نقاشی های بچه ها رو نگاه میکرد
متوجه فعالیت ارش شد و اروم خودشو به میز ارش رسوند
ارش مداد سیاهو محکم تو دستش گرفته بود و طوری روی برگه میکشید که میخواست که هیچ وقت پاک نشه
متعجب شده بود
عینکشو در اورد و دفتر رو از زیر دستش کشیدو گفت من میگم نقاشی بکشید این چیه که نوشتی
دفتر رو برداشت و رفت روی صندلی نشت و ارشو صدا زد
چرا حرف گوش نمیکنی ارش الان زنگ میخوره وتو هنوز یه نقاشی نکشیدی
معلم ورق رو از دفتر جدا کرد و گفت مگه نگفتم نقاشی بکش این چیه نوشتی
دوست دارم
اینو میخوای به کی بدی . خجالت نمیکشی نامه عاشقونه مینویسی .باتوهم اینو به کی میخواستی بدی
ارش که اشک میریخت به ورق تو دست معلم حمله ور شد و جیق می کشید
جیغ های گریان ارش که از دردی سخن میگفت که کسی قادر به درکش نبود مدرسه را پر کرده بود
معلم شکه شده بود و سعی در اروم کردن ارش داشت
مدیر سراسیمه به در کلاس رسید تا در باز کرد صدای زنگ به گوش رسید
معلم که دستان ارشو محکم گرفته بود رو به بچه ها کردو گفت بچه ها اروم برید خونه
کلاس خالی شد
معلم رو به مدیر کرد.خانم لطفا به خانواده ی ارش زنگ بزنید
همه به دفتر رفتن هیچ صدایی جز لبان خیس و لرزان ارش به گوش نمیرسید
معلم ایستاده به حیاط چشم دوخته بود
تا صدای ماشین به گوش رسید ارش که برگه نقاشی رو بقل کرده بود به حیاط دوید
معلم که از پنجره نظاره گر بود با دقت نگاه میکرد
پدر ارش از ماشین پیاده شد و ارشو بوسید کمی حرف زد و تنها به سمت دفتر مدیر رفت
ارش که خندان شده بود به سمت مادرش که هنوز از ماشین پیاده نشده بود رفت.برگه را برعکس کرد و روی پای مادر گذاشت
مادر دستانش را ارام روی برگه کشید و خواند
د و س ت د ا ر م
معلم که از دیدن صحنه گیج شده بود صدای پدر ارش را شنید که گفت
آری مادرش نابیناست
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ارامتر قضاوت کن و کمی بیشتر نگاه کن شاید پشت ان نگاه؛ ببینی ،دریایی از عشق در تلاطم است
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خدایا پدر و مادرامونو سلامتی و عمر طولانی بده ..... الهی امین
این مطلب در 1392/07/09 08:49:36 نوشته شده است و در 1392/07/09 11:32:58 ویرایش شده است .
رفتنی یا باید برن
من فراموشتون نمیکنم شما هم فراموشم نکنید
همتونو دوس دارم
کامد
[b]ارامتر قضاوت کن و کمی بیشتر نگاه کن شاید پشت ان نگاه ؛ببینی ،دریایی از عشق در تلاطم است[/b]
خب بچه ها دفتر نقاشی هاتونو باز کنید و شروع کنید به کشیدن هر کس برا خودش بکشه .زنگ اخره کسی شلوغ بازی در نیاره
معلم که روی صندلی تکیه زده بود و خستگی تدریس صورتشو درهم کرده بود
باز به آرش پسر کنار پنجره نشسته کلاس خیره شد
معلم خشمگینانه صدا زد . ارش کجا رو نگاه میکنی مگه نگفتم شروع کنید به نقاشی کردن سریع باش
ارش با حالتی مغضوب و صدایی گرفته گفت چشم خانم
وسایل نقاشی رو که کاملا نو و دست نخورده بودن از کیفش در اورد و روی میز گذاشت
وهمون طور که کیف روی پاهاش بود و دستش روی زیپ کیف به صندلی خیره شد
تا اینکه حضور معلم در کنارش اونو متوجه خودش کرد
معلم خم شد و گفت باز دوباره کلاس نقاشی شد و تو این طوری شدی
یعنی اینقدر نقاشی کشیدن برات سخته .دفترتم که همیشه سفیده چرا تو خونه تمرین نمیکنی
ارش که به صندلی خیره بود با لحنی سرد گفت چشم خانم
معلم ایستاد وشروع کرد به قدم زدن
و همین طور که قدم میزد و نقاشی های بچه ها رو نگاه میکرد
متوجه فعالیت ارش شد و اروم خودشو به میز ارش رسوند
ارش مداد سیاهو محکم تو دستش گرفته بود و طوری روی برگه میکشید که میخواست که هیچ وقت پاک نشه
متعجب شده بود
عینکشو در اورد و دفتر رو از زیر دستش کشیدو گفت من میگم نقاشی بکشید این چیه که نوشتی
دفتر رو برداشت و رفت روی صندلی نشت و ارشو صدا زد
چرا حرف گوش نمیکنی ارش الان زنگ میخوره وتو هنوز یه نقاشی نکشیدی
معلم ورق رو از دفتر جدا کرد و گفت مگه نگفتم نقاشی بکش این چیه نوشتی [b]دوست دارم[/b]
اینو میخوای به کی بدی . خجالت نمیکشی نامه عاشقونه مینویسی .باتوهم اینو به کی میخواستی بدی
ارش که اشک میریخت به ورق تو دست معلم حمله ور شد و جیق می کشید
جیغ های گریان ارش که از دردی سخن میگفت که کسی قادر به درکش نبود مدرسه را پر کرده بود
معلم شکه شده بود و سعی در اروم کردن ارش داشت
مدیر سراسیمه به در کلاس رسید تا در باز کرد صدای زنگ به گوش رسید
معلم که دستان ارشو محکم گرفته بود رو به بچه ها کردو گفت بچه ها اروم برید خونه
کلاس خالی شد
معلم رو به مدیر کرد.خانم لطفا به خانواده ی ارش زنگ بزنید
همه به دفتر رفتن هیچ صدایی جز لبان خیس و لرزان ارش به گوش نمیرسید
معلم ایستاده به حیاط چشم دوخته بود
تا صدای ماشین به گوش رسید ارش که برگه نقاشی رو بقل کرده بود به حیاط دوید
معلم که از پنجره نظاره گر بود با دقت نگاه میکرد
پدر ارش از ماشین پیاده شد و ارشو بوسید کمی حرف زد و تنها به سمت دفتر مدیر رفت
ارش که خندان شده بود به سمت مادرش که هنوز از ماشین پیاده نشده بود رفت.برگه را برعکس کرد و روی پای مادر گذاشت
مادر دستانش را ارام روی برگه کشید و خواند [b]د و س ت د ا ر م[/b]
معلم که از دیدن صحنه گیج شده بود صدای پدر ارش را شنید که گفت
[b]آری مادرش نابیناست[/b]
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[b]ارامتر قضاوت کن و کمی بیشتر نگاه کن شاید پشت ان نگاه؛ ببینی ،دریایی از عشق در تلاطم است[/b]
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[b]خدایا پدر و مادرامونو سلامتی و عمر طولانی بده ..... الهی امین[/b]