من خاطره های زیادی دارم ولی خب یادم نمیاد ولی این جدیدشو باستون میگم :
21اردیبهشت همین سال من عضو زیر مجموعه ی سرداران طلایی بودم (سرور10)من مدیر عضو گیری بودم وبه قول بچه هاخوب مدیریت میکردم میگفتن بااینکه دفعه ی اولته مدیر شدی ولی خیلی به بچه هااهمیت میدی
خب یه نفرشروع کرد به حمله کردن به من اول غارت میزد ببینه چقدر نیرودارم بعدشم داغونم میکرد چندبار این کارو کرده بود که باپیام داداش مسعود گل دیگه جرئت حمله نداشت
موسس اتحاد زیر مجموعه جانشین من بود بهش گفتم یکی داره بهم حمله میکنه گفتش کیه ؟
منم گفتم مگه چشم نداری خب برو ببین دیگه اونم دختر بودو بی جنبه منو ازاتحاد حذف کرد به کل شهرام تا5روز همین طوری حمله میکرد نیروش ازمن بیشتر بود ولی آماتور بود اونم خیلی آماتور خیلیم پاپ باز بود!!ماهم یه سری پیامایی ردو بدل کردیم اون هم به من فحش داد هم به داداشمون پدرام که خیلی وقته نیومده (famili)پدرام نصف جمعیت اونو داشت ولی چون پاپ باز نبود اونو قورت میداد ولی یه مسائلی پیش اومد که ما2تا بهش حمله نکردیم حمله هاش رسید حمله ی اولش که به کل مثل گینگیزا رفت تودیوار اولش به کل شهرام حمله میکرد وکل شهرام دیوارش میکردن من 15هزار تابیشتر نداشتم ولی نزدیک به 40هزار ازش کشتم اون خیلی ترسید هرچی حمله میکرد میرفت توعلامت سوال من شهرای سوم وچهارمم نیروهاش ته کشیده بود اونم بامنجنیق داشت اونارو میزد بیچاره ترسیده بود به 2تاشهر اولم بزنه منم باسه شهرای آخرم دف نفرستادم ببینم بلده کسیو صفر کنه !1آقا دوباره شروع کرد به حمله کردن یه حمله زد با 9000نیزه 7قهرمان 3000شوالیه ونزدیک 1000کمان اون حملش دراون موقع من فک کردم زیاد ازش نکشم ولی از نیزه هاش 10تاموند شوالیه هاش 100موند کمانداراش هی یه 500تایی موند قهرماناشم از7تا 4تاشونو فرستادم توقبر البت حملش نبرد بود ومن کل نیروهام مرد نیروهای من سطح 20بودن ولی نیروهای اون ازاونجایی که من جانشینش بودم وآمار کل شهراش دستم بود درسطح 11 12بودن بعد ازاین حمله ی آخریش دیگه جرئت حمله نداشت که نداشت منم هی بهش پیام میدادم میگفتم چی شد پس چی شد اونم میخوند وجواب نمیداد خب آدم که ضایع میشه دیگه دماغش میسوزهاون یه پاپ باز واقعی بود من که جانشین بودم میگفت فقط باسم شهر بزن شهراشم نیرو نداشت که 20هزار نیزه ریخته بود توشون خب دیگه خلاصه حالشو گرفتم وآخر جنگ هم بهم پیام داد گفت معذرت میخوام اگه هم حمله کردم برای این بود که پدرام باهام کل کل کرده بودمنم گفتم خب بزن بازم هنوز یه نیرویی داریم توشهرامون اونم شروع کرد به حمله به شهرای آخرم که نیرو نداشت هیم هیچی گیرش نمیومد حداقل یه منابعی چیزی هیچی گیرش نیومد خودش ول کرد این بود خاطره ی بی مزه ی من
21اردیبهشت همین سال من عضو زیر مجموعه ی سرداران طلایی بودم (سرور10)من مدیر عضو گیری بودم وبه قول بچه هاخوب مدیریت میکردم میگفتن بااینکه دفعه ی اولته مدیر شدی ولی خیلی به بچه هااهمیت میدی
خب یه نفرشروع کرد به حمله کردن به من اول غارت میزد ببینه چقدر نیرودارم بعدشم داغونم میکرد چندبار این کارو کرده بود که باپیام داداش مسعود گل دیگه جرئت حمله نداشت
موسس اتحاد زیر مجموعه جانشین من بود بهش گفتم یکی داره بهم حمله میکنه گفتش کیه ؟
منم گفتم مگه چشم نداری خب برو ببین دیگه اونم دختر بودو بی جنبه منو ازاتحاد حذف کرد به کل شهرام تا5روز همین طوری حمله میکرد نیروش ازمن بیشتر بود ولی آماتور بود اونم خیلی آماتور خیلیم پاپ باز بود!!ماهم یه سری پیامایی ردو بدل کردیم اون هم به من فحش داد هم به داداشمون پدرام که خیلی وقته نیومده (famili)پدرام نصف جمعیت اونو داشت ولی چون پاپ باز نبود اونو قورت میداد ولی یه مسائلی پیش اومد که ما2تا بهش حمله نکردیم حمله هاش رسید حمله ی اولش که به کل مثل گینگیزا رفت تودیوار اولش به کل شهرام حمله میکرد وکل شهرام دیوارش میکردن من 15هزار تابیشتر نداشتم ولی نزدیک به 40هزار ازش کشتم اون خیلی ترسید هرچی حمله میکرد میرفت توعلامت سوال من شهرای سوم وچهارمم نیروهاش ته کشیده بود اونم بامنجنیق داشت اونارو میزد بیچاره ترسیده بود به 2تاشهر اولم بزنه منم باسه شهرای آخرم دف نفرستادم ببینم بلده کسیو صفر کنه !1آقا دوباره شروع کرد به حمله کردن یه حمله زد با 9000نیزه 7قهرمان 3000شوالیه ونزدیک 1000کمان اون حملش دراون موقع من فک کردم زیاد ازش نکشم ولی از نیزه هاش 10تاموند شوالیه هاش 100موند کمانداراش هی یه 500تایی موند قهرماناشم از7تا 4تاشونو فرستادم توقبر البت حملش نبرد بود ومن کل نیروهام مرد نیروهای من سطح 20بودن ولی نیروهای اون ازاونجایی که من جانشینش بودم وآمار کل شهراش دستم بود درسطح 11 12بودن بعد ازاین حمله ی آخریش دیگه جرئت حمله نداشت که نداشت منم هی بهش پیام میدادم میگفتم چی شد پس چی شد اونم میخوند وجواب نمیداد خب آدم که ضایع میشه دیگه دماغش میسوزهاون یه پاپ باز واقعی بود من که جانشین بودم میگفت فقط باسم شهر بزن شهراشم نیرو نداشت که 20هزار نیزه ریخته بود توشون خب دیگه خلاصه حالشو گرفتم وآخر جنگ هم بهم پیام داد گفت معذرت میخوام اگه هم حمله کردم برای این بود که پدرام باهام کل کل کرده بودمنم گفتم خب بزن بازم هنوز یه نیرویی داریم توشهرامون اونم شروع کرد به حمله به شهرای آخرم که نیرو نداشت هیم هیچی گیرش نمیومد حداقل یه منابعی چیزی هیچی گیرش نیومد خودش ول کرد این بود خاطره ی بی مزه ی من
هرروز دارن گولمون میزنن هرروز هم داریم بازی میکنیم
واقعا نابغه ایم
واقعا نابغه ایم