انجمن رسمی عصر پادشاهان | بحث و گفتگوی آزاد | داستان dragon age قسمت شانزدهم

نویسنده	پیغام
moein0 تشکر شده: 7,622 تعداد نوشته: 58 تعداد پاسخ: 3,446 سابقه بازی در 37 سرور	‏1395/04/24 13:27:51 kingcrab من می خوام مرلین شم کجایی عموو؟؟؟ Moein bap [quote][div][b]kingcrab[/b][/div][div]من می خوام مرلین شم:icon_2::icon_2::icon_2:[/div][/quote] کجایی عموو؟؟؟:\| افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند غول قرمز ، dmc4s ، ممد حسن
dmc4s تشکر شده: 16,152 تعداد نوشته: 28 تعداد پاسخ: 4,754 سابقه بازی در 41 سرور	‏1395/04/24 15:18:30 mr_bye غول قرمز mr_bye عالییی بود شاهین عکس پروفایلت خیلی خوبه خداییی؟ این توان در ادعا یه مدت شده بود تیکه کلام یکی از بچه ها .. یادش بخیر امیرحسینم فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن [quote][div][b]mr_bye[/b][/div][div][quote][div][b]غول قرمز[/b][/div][div][quote][div][b]mr_bye[/b][/div][div]عالییی بود:icon_1:[/div][/quote] شاهین عکس پروفایلت خیلی خوبه:icon_3:[/div][/quote] خداییی؟:icon_2:[/div][/quote] این توان در ادعا یه مدت شده بود تیکه کلام یکی از بچه ها .. یادش بخیر :lol: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند ممد حسن ، غول قرمز ، mr_bye
dmc4s تشکر شده: 16,152 تعداد نوشته: 28 تعداد پاسخ: 4,754 سابقه بازی در 41 سرور	‏1395/04/24 15:22:18 اینم کامنت آرش تو خصوصی من تا غروب نمی تونم بیام از طرف من تو تاپیک بنویس که : معلومه دزدی کار نیروهای منه و اینکه چرا من تو داستان هنوز هویجم ؟ ... خو انتظار داشتی تو یه قسمت معجزه کنم و تو رو یهو بیارم تو داستان ؟؟؟ تازه هنوز قسمت 3 از این فصله نگران نباش به هم خواهیم رسید امیرحسینم فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن اینم کامنت آرش تو خصوصی [b]من تا غروب نمی تونم بیام از طرف من تو تاپیک بنویس که : معلومه دزدی کار نیروهای منه و اینکه چرا من تو داستان هنوز هویجم ؟ :( [/b] ... خو انتظار داشتی تو یه قسمت معجزه کنم و تو رو یهو بیارم تو داستان ؟؟؟ :roll: تازه هنوز قسمت 3 از این فصله نگران نباش به هم خواهیم رسید :mrgreen: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند غول قرمز
dmc4s تشکر شده: 16,152 تعداد نوشته: 28 تعداد پاسخ: 4,754 سابقه بازی در 41 سرور	‏1395/04/24 15:23:17 kingcrab من از قسمت پونزده برگشتم انجمن... میشه منم بزاری؟؟؟ داستانت هم عالی خوش اومدی ... نقش منفی فقط دارم میخوای ؟؟؟ امیرحسینم فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن [quote][div][b]kingcrab[/b][/div][div]من از قسمت پونزده برگشتم انجمن... میشه منم بزاری؟؟؟ داستانت هم عالی;););):):):)[/div][/quote] خوش اومدی ... نقش منفی فقط دارم میخوای ؟؟؟:icon_2: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند غول قرمز
dmc4s تشکر شده: 16,152 تعداد نوشته: 28 تعداد پاسخ: 4,754 سابقه بازی در 41 سرور	‏1395/04/24 15:25:25 kingcrab من می خوام مرلین شم هادی الان نقش نواده مرلین رو داره ... بعد یه سوال ... جواتی دیه ؟؟؟ ... کابوس مرگ سرور 25 هم خودت بودی ؟؟؟ امیرحسینم فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن [quote][div][b]kingcrab[/b][/div][div]من می خوام مرلین شم:icon_2::icon_2::icon_2:[/div][/quote] هادی الان نقش نواده مرلین رو داره ... :? بعد یه سوال ... جواتی دیه ؟؟؟ ... کابوس مرگ سرور 25 هم خودت بودی ؟؟؟:icon_2: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند غول قرمز
dmc4s تشکر شده: 16,152 تعداد نوشته: 28 تعداد پاسخ: 4,754 سابقه بازی در 41 سرور	‏1395/04/24 15:27:56 nnnnn...725 dmc4s آنچه در قسمت قبل دیدیم که قهرمانامون وقتی به صحنه میرسن مبینن یه شخص مرموز در حال مبارزه با اژدهایی چند سره ... در جنگ قهرمانامون با هیدرا معین بیش از حد به خودش فشار میاره ... اکسکالیبور با توجه به اینکه نیمه تاریک پیدا کرده باعث شده بود رگه های تاریکی تا ساعد معین بالا بیان ... هادی که مسئله رو متوجه میشه هرگونه دست زدن مستقیم به اکسکالیبور رو ممنوع میکنه و دست معین رو که از درد به خودش میپیچه از آرنج قطع میکنه و اما ادامه داستان .. .... 5 ساعت بعد از هیاهوی جنگ .. نزدیکای عصر -(ممدحسن) : وضع معین چطوره ؟؟؟ -(هادی) : خونریزیش بند اومد الانم تازه خوابش برد ... الانم دیگه عصره احتمالا شب رو باس اینجا بمونیم .. ممد حسن تا هوا روشنه برو ببینین میتونی چیزی شکار کنی برا امشب -(شاهین) : پس منم میرم یه مقدار هیزم جمع کنم -(هادی) : قربون دستت ... یه چند تا گیاه هم بهت نشون میدم ببین میتونی پیداشون کنی یا نه برا درمان زخم خیلی خوبن .... چند ساعت بعد .. شب توی کمپ -(فرد مرموز) : ظهر وقتی شندیم مقصد شما هم المپه تصمیم گرفتم همراهتون بشم اما دلیلتون برای رفتن به المپ چیه ؟؟؟ -(علیرضا) : فک نمیکنی اول باس خودت رو معرفی کنی ؟؟؟ -(فرد مرموز) : درست میگی شرمنده ... اسم من محمده ... راستش من داشتم سمت المپ میرفتم که پدرم رو ببینم ولی تو راه متوجه این اژدها شدم که داشت این سربازا رو قتل عام میکرد ... منتهی خیلی قوی بود از سربازا تقریبا کسی زنده نموند اگه شما نمیرسیدید منم تا الان زنده نبودم -(هادی) : گفتی پدرت در المپ زندگی میکنه ؟؟؟ اسمش چیه ؟؟؟ -(محمد) : راستش من بچگیم تو یه روستا پیدا شدم و یه خانواده روستایی ساده منو بزرگ کردن ... از همون بچگی زور و توانایی جسمی غیر عادی ای داشتم ... و هرچه بزرگتر میشدم قدرتم بیشتر شد ... با هیولاها و موجودات زیادی جنگیدم ... در حدی که تو سرزمینم منو یه قهرمان میشناسن دیگه و حسابی معروفم یه روز که تو عمارتم نشسته بودم زنی زیبا رو وارد شد که خودش رو آتـنا خـواهر بزرگتر من و دختر زئوس معرفی کرد ... منو رو هراکلس خطاب کرد ..طبق گفته هاش من توی نوزادی دزیده شدم و انگار به من معجونی دادن که من رو یه انسان عادی میکنه ولی از شانس یا تقدیر معجون اونقدرا قوی نبوده و هنوز قدرت جسمیم رو دارم .. این اسب بالدار که اسمش پگاسوسه هم همراهش اورد تا بتونم باهاش به المپ برم -(شاهین) : هادی .. زئوس همون نیود که تعریف میکردی که الان حاکم المپه -(ممدحسن) : خوب پارتیمون هم جور شد .. میتونیم ازش بخوایم بخاطر نجات جون پسرش تخم های ... ( داشت صحبت میکرد که علیرضا با آرنج میزنه تو پهلوش که داری زیادی صحبت میکنی ) -(هادی) : اما اگه واقعا پسر زئوسی پس یه چیزایی حتما بارته رو کمکت حساب میکنیم .. خب دیگه بخوابین فردا به سمت المپ حرکت میکنیم -(شاهین) : پس معین چی ؟؟؟ اونم با خودمون ببریم ؟؟؟ -(هادی) : بد نمیگی ... جدا از وضعیتش .. الان دیگه مبارزه واسش سخته ... بهتره همین جا بمونه -(ممدحسن) : شما برین من همینجا میمونم باش و مواظبشم صبح وقتی هوا روشن شد هادی و شاهین و علیرضا و محمد سوار بر موجودات افسانه ایشون به سمت المپ میرن و از ممدحسن و معین جدا میشن ...... بالای نوک قله کوه ... سرزمین المپ -(هادی) : این دروازه های طلایی رو میبینین ؟؟؟؟ به این معنیه که رسیدیم -(محمد) : انگار یکی هم دم در منتظر ماست ... صبر کن ببینم اون که آتناس قهرمانامون به محض پیاده شدن : -(آتنا) : خوش اومدین منتظرتون بودم ... ( وفرمان میده دروازه ها رو باز کنن ) دروازه های طلایی باز میشن ... چیزی که قهرمانامون میبینن خونه های بسیار زیبا از جنس طلا و نقره و بلور و الماسه -(شاهین درگوش علیرضا) : مگه هادی نگفته بود یه دهکده س رو قله کوه ؟؟؟ -(علیرضا) : راست میگی منم راس میگی منم انتظار همچین چیزی رو نداشتم -(آتنا) : راستش پدرم هنوز از زنده بودنت اطلاع نداره محمد ... همسرش هرا موضوع زنده موندنت رو مخفی کرده بود من بعد از شنیدن اینکه یه نفر شیر نیمیان رو کشته به دنبالش گشتم ... یه مدت زیر نظرت داشتم و یکم تحقیق کردم .. همین که پگاسوس تاییدت کرد کافیه ... راستش اولین کادوی پدر موقع تولدت بود خوب دیگه رسیدیم این سرباز شما رو تا تالار اصلی هدایت میکنه .... چند دقیقه بعد -(سرباز) : همینجا منتظر باشید چند لحظه بعد از درب بالایی سالن فردی وارد میشه ... قدبلند و هیکلی .. دارای ریش سفید پرپشت و بلند و یه تاج طلایی ( لباس که چی بگم کلا یه متر پارچه سفید دور خودش بسته ) هنوز چند قدمی برنداشته بود که فردی داخل میشه : - سرورم خبر اوردن که به خزانه دستبرد زده شده ... که عصای جنگی شما (thunder maker) و تخم های اژدهای اصیل جزو اقلام دزدیه شدن زئوس اژ شدت ناراحتی فریادی میکشه جوری سالن به لرزه در میاد و ابر های رعد و برق میزنن ... فرمان میده سریعا در های اصلی المپ رو ببندن .. کسی اجازه ورود و خروج نداره ... همچنین فرمان میده قهرمانامون رو تا مشخص شدن مجرم بازداشت کنن شرمنده دیر شد .. سرم خیلی شلوغه اما چه اتفاقی برای دوستامون میفته ؟؟؟...آیا ازین مخمصه هم نجا پیدا میکنن ؟؟؟ .. چه کسی مسئول این دزدیه ؟؟؟ قسمت های بعدم دنبال کنین اینم مجسمه هرکول تو بیستون خودمون : http://photos01.wisgoon.com/media/pin/images/o/2014/9/7/10/1410069584685484.JPG هراکلس اسم رومیشه کهههههه ایول آذرخش زئوسم دزدیدن یاد قسمت اول پرسی جکسون افتادم بعدشم معجون قدرتو نمیتونه کم کنه هرکول نیمه خداست باباش زئوسه و مامانش فانی برا همین هرا ازش بدش میاد که طبق معمول اینارم میدونی ولی قوه تخیل در همت اینا رو اینجوری کنار هم چیده ببین یعنی عاشق اون قوه تخیلتم فداتی تو امیرحسینم فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن [quote][div][b]nnnnn...725[/b][/div][div][quote][div][b]dmc4s[/b][/div][div][b]آنچه در قسمت قبل دیدیم[/b] که قهرمانامون وقتی به صحنه میرسن مبینن یه شخص مرموز در حال مبارزه با اژدهایی چند سره ... در جنگ قهرمانامون با هیدرا معین بیش از حد به خودش فشار میاره ... اکسکالیبور با توجه به اینکه نیمه تاریک پیدا کرده باعث شده بود رگه های تاریکی تا ساعد معین بالا بیان ... هادی که مسئله رو متوجه میشه هرگونه دست زدن مستقیم به اکسکالیبور رو ممنوع میکنه و دست معین رو که از درد به خودش میپیچه از آرنج قطع میکنه :!::!::!: [b]و اما ادامه داستان .. :icon_10:[/b] [b].... 5 ساعت بعد از هیاهوی جنگ .. نزدیکای عصر[/b] -(ممدحسن) : وضع معین چطوره ؟؟؟ :icon_2: -(هادی) : خونریزیش بند اومد الانم تازه خوابش برد ... الانم دیگه عصره احتمالا شب رو باس اینجا بمونیم :? .. ممد حسن تا هوا روشنه برو ببینین میتونی چیزی شکار کنی برا امشب -(شاهین) : پس منم میرم یه مقدار هیزم جمع کنم :roll: -(هادی) : قربون دستت :mrgreen: ... یه چند تا گیاه هم بهت نشون میدم ببین میتونی پیداشون کنی یا نه برا درمان زخم خیلی خوبن [b].... چند ساعت بعد .. شب توی کمپ[/b] -(فرد مرموز) : ظهر وقتی شندیم مقصد شما هم المپه تصمیم گرفتم همراهتون بشم اما دلیلتون برای رفتن به المپ چیه ؟؟؟:? -(علیرضا) : فک نمیکنی اول باس خودت رو معرفی کنی ؟؟؟ -(فرد مرموز) : درست میگی شرمنده :lol: ... اسم من محمده ... راستش من داشتم سمت المپ میرفتم که پدرم رو ببینم ولی تو راه متوجه این اژدها شدم که داشت این سربازا رو قتل عام میکرد ... منتهی خیلی قوی بود از سربازا تقریبا کسی زنده نموند اگه شما نمیرسیدید منم تا الان زنده نبودم :oops: -(هادی) : گفتی پدرت در المپ زندگی میکنه ؟؟؟ اسمش چیه ؟؟؟ -(محمد) : راستش من بچگیم تو یه روستا پیدا شدم و یه خانواده روستایی ساده منو بزرگ کردن ... از همون بچگی زور و توانایی جسمی غیر عادی ای داشتم ... و هرچه بزرگتر میشدم قدرتم بیشتر شد ... با هیولاها و موجودات زیادی جنگیدم ... در حدی که تو سرزمینم منو یه قهرمان میشناسن دیگه و حسابی معروفم :icon_14: یه روز که تو عمارتم نشسته بودم زنی زیبا رو وارد شد که خودش رو آتـنا خـواهر بزرگتر من و دختر زئوس معرفی کرد ... منو رو هراکلس خطاب کرد ..طبق گفته هاش من توی نوزادی دزیده شدم و انگار به من معجونی دادن که من رو یه انسان عادی میکنه ولی از شانس یا تقدیر معجون اونقدرا قوی نبوده و هنوز قدرت جسمیم رو دارم:? .. این اسب بالدار که اسمش پگاسوسه هم همراهش اورد تا بتونم باهاش به المپ برم -(شاهین) : هادی .. زئوس همون نیود که تعریف میکردی که الان حاکم المپه :icon_2: -(ممدحسن) : خوب پارتیمون هم جور شد :mrgreen: .. میتونیم ازش بخوایم بخاطر نجات جون پسرش تخم های ... ( داشت صحبت میکرد که علیرضا با آرنج میزنه تو پهلوش که داری زیادی صحبت میکنی ) -(هادی) : اما اگه واقعا پسر زئوسی پس یه چیزایی حتما بارته رو کمکت حساب میکنیم :D .. خب دیگه بخوابین فردا به سمت المپ حرکت میکنیم -(شاهین) : پس معین چی ؟؟؟ اونم با خودمون ببریم ؟؟؟ :? -(هادی) : بد نمیگی ... جدا از وضعیتش .. الان دیگه مبارزه واسش سخته ... بهتره همین جا بمونه -(ممدحسن) : شما برین من همینجا میمونم باش و مواظبشم :roll: صبح وقتی هوا روشن شد هادی و شاهین و علیرضا و محمد سوار بر موجودات افسانه ایشون به سمت المپ میرن و از ممدحسن و معین جدا میشن :icon_10: [b]...... بالای نوک قله کوه ... سرزمین المپ[/b] -(هادی) : این دروازه های طلایی رو میبینین ؟؟؟؟ به این معنیه که رسیدیم :icon_12: -(محمد) : انگار یکی هم دم در منتظر ماست ... صبر کن ببینم اون که آتناس :icon_2: قهرمانامون به محض پیاده شدن : -(آتنا) : خوش اومدین منتظرتون بودم :D ... ( وفرمان میده دروازه ها رو باز کنن ) دروازه های طلایی باز میشن ... چیزی که قهرمانامون میبینن خونه های بسیار زیبا از جنس طلا و نقره و بلور و الماسه :icon_2: -(شاهین درگوش علیرضا) : مگه هادی نگفته بود یه دهکده س رو قله کوه ؟؟؟ :roll: -(علیرضا) : راست میگی منم راس میگی منم انتظار همچین چیزی رو نداشتم :lol: -(آتنا) : راستش پدرم هنوز از زنده بودنت اطلاع نداره محمد :!: ... همسرش هرا موضوع زنده موندنت رو مخفی کرده بود من بعد از شنیدن اینکه یه نفر شیر نیمیان رو کشته به دنبالش گشتم ... یه مدت زیر نظرت داشتم و یکم تحقیق کردم .. همین که پگاسوس تاییدت کرد کافیه ... راستش اولین کادوی پدر موقع تولدت بود :roll: خوب دیگه رسیدیم این سرباز شما رو تا تالار اصلی هدایت میکنه :icon_1: [b].... چند دقیقه بعد[/b] -(سرباز) : همینجا منتظر باشید چند لحظه بعد از درب بالایی سالن فردی وارد میشه ... قدبلند و هیکلی .. دارای ریش سفید پرپشت و بلند و یه تاج طلایی :o:shock: ( لباس که چی بگم کلا یه متر پارچه سفید دور خودش بسته :roll: ) هنوز چند قدمی برنداشته بود که فردی داخل میشه : - سرورم خبر اوردن که به خزانه دستبرد زده شده ... که عصای جنگی شما (thunder maker) و تخم های اژدهای اصیل جزو اقلام دزدیه شدن :icon_3: زئوس اژ شدت ناراحتی فریادی میکشه جوری سالن به لرزه در میاد و ابر های رعد و برق میزنن :icon_2: ... فرمان میده سریعا در های اصلی المپ رو ببندن .. کسی اجازه ورود و خروج نداره ... همچنین فرمان میده قهرمانامون رو تا مشخص شدن مجرم بازداشت کنن :!: [b]شرمنده دیر شد .. سرم خیلی شلوغه :icon_3: اما چه اتفاقی برای دوستامون میفته ؟؟؟...آیا ازین مخمصه هم نجا پیدا میکنن ؟؟؟ .. چه کسی مسئول این دزدیه ؟؟؟ قسمت های بعدم دنبال کنین :D[/b] [b]اینم مجسمه هرکول تو بیستون خودمون :mrgreen: : [/b]http://photos01.wisgoon.com/media/pin/images/o/2014/9/7/10/1410069584685484.JPG[/div][/quote] هراکلس اسم رومیشه کهههههه ایول آذرخش زئوسم دزدیدن:icon_4::icon_4::icon_4: یاد قسمت اول پرسی جکسون افتادم بعدشم معجون قدرتو نمیتونه کم کنه هرکول نیمه خداست باباش زئوسه و مامانش فانی برا همین هرا ازش بدش میاد که طبق معمول اینارم میدونی ولی قوه تخیل در همت اینا رو اینجوری کنار هم چیده ببین یعنی عاشق اون قوه تخیلتم:icon_4::icon_4::icon_4::icon_4::icon_4::icon_4::icon_4:[/div][/quote] فداتی تو :icon_1: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند nnnnn...725 ، غول قرمز
kingcrab تشکر شده: 3,885 تعداد نوشته: 75 تعداد پاسخ: 1,967 سابقه بازی در 42 سرور	‏1395/04/24 17:06:59 dmc4s kingcrab من از قسمت پونزده برگشتم انجمن... میشه منم بزاری؟؟؟ داستانت هم عالی خوش اومدی ... نقش منفی فقط دارم میخوای ؟؟؟ باشه نقش منفی بده فقط قوی باشم هعی،یه افرادی هستن بی جنبه دیگه به دوست هم نمیشه اعتماد کرد [quote][div][b]dmc4s[/b][/div][div][quote][div][b]kingcrab[/b][/div][div]من از قسمت پونزده برگشتم انجمن... میشه منم بزاری؟؟؟ داستانت هم عالی;););):):):)[/div][/quote] خوش اومدی ... نقش منفی فقط دارم میخوای ؟؟؟:icon_2:[/div][/quote] باشه نقش منفی بده;);) فقط قوی باشم:icon_4::icon_4::icon_4: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند غول قرمز ، dmc4s
arashs2 تشکر شده: 1,547 تعداد نوشته: 3 تعداد پاسخ: 847 سابقه بازی در 17 سرور	‏1395/04/24 20:10:06 dmc4s اینم کامنت آرش تو خصوصی من تا غروب نمی تونم بیام از طرف من تو تاپیک بنویس که : معلومه دزدی کار نیروهای منه و اینکه چرا من تو داستان هنوز هویجم ؟ ... خو انتظار داشتی تو یه قسمت معجزه کنم و تو رو یهو بیارم تو داستان ؟؟؟ تازه هنوز قسمت 3 از این فصله نگران نباش به هم خواهیم رسید بعله میخوای قسمت آخر بیاری بترکونی ببری دیگه واس خودشون هر روز یه اتفاق و قدرت تازه میاد اما من از همون اول یه جفت تونفا دستمه فقط یه بار اژدهام عوض شده بعد مثلا منو گزاشته قویِ نفش منفی kingcrab dmc4s kingcrab من از قسمت پونزده برگشتم انجمن... میشه منم بزاری؟؟؟ داستانت هم عالی خوش اومدی ... نقش منفی فقط دارم میخوای ؟؟؟ باشه نقش منفی بده فقط قوی باشم قوی نقش منفی منم یوهوهاهاهاها عادت ها میتوانند انسان را نابود کنند کافیست انسان به زیر ستم بودن و رنج کشیدن و گشنگی عادت کند تا هرگز به رهایی فکر نکند [quote][div][b]dmc4s[/b][/div][div]اینم کامنت آرش تو خصوصی [b]من تا غروب نمی تونم بیام از طرف من تو تاپیک بنویس که : معلومه دزدی کار نیروهای منه و اینکه چرا من تو داستان هنوز هویجم ؟ :( [/b] ... خو انتظار داشتی تو یه قسمت معجزه کنم و تو رو یهو بیارم تو داستان ؟؟؟ :roll: تازه هنوز قسمت 3 از این فصله نگران نباش به هم خواهیم رسید :mrgreen: [/div][/quote] بعله میخوای قسمت آخر بیاری بترکونی ببری دیگه واس خودشون هر روز یه اتفاق و قدرت تازه میاد اما من از همون اول یه جفت تونفا دستمه فقط یه بار اژدهام عوض شده بعد مثلا منو گزاشته قویِ نفش منفی :\| [quote][div][b]kingcrab[/b][/div][div][quote][div][b]dmc4s[/b][/div][div][quote][div][b]kingcrab[/b][/div][div]من از قسمت پونزده برگشتم انجمن... میشه منم بزاری؟؟؟ داستانت هم عالی;););):):):)[/div][/quote] خوش اومدی ... نقش منفی فقط دارم میخوای ؟؟؟:icon_2:[/div][/quote] باشه نقش منفی بده;);) فقط قوی باشم:icon_4::icon_4::icon_4: [/div][/quote] قوی نقش منفی منم یوهوهاهاهاها :mrgreen: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند dmc4s ، غول قرمز
mr_bye تشکر شده: 1,520 تعداد نوشته: 14 تعداد پاسخ: 768 سابقه بازی در 6 سرور	‏1395/04/24 21:08:08 arashs2 dmc4s اینم کامنت آرش تو خصوصی من تا غروب نمی تونم بیام از طرف من تو تاپیک بنویس که : معلومه دزدی کار نیروهای منه و اینکه چرا من تو داستان هنوز هویجم ؟ ... خو انتظار داشتی تو یه قسمت معجزه کنم و تو رو یهو بیارم تو داستان ؟؟؟ تازه هنوز قسمت 3 از این فصله نگران نباش به هم خواهیم رسید بعله میخوای قسمت آخر بیاری بترکونی ببری دیگه واس خودشون هر روز یه اتفاق و قدرت تازه میاد اما من از همون اول یه جفت تونفا دستمه فقط یه بار اژدهام عوض شده بعد مثلا منو گزاشته قویِ نفش منفی kingcrab dmc4s kingcrab من از قسمت پونزده برگشتم انجمن... میشه منم بزاری؟؟؟ داستانت هم عالی خوش اومدی ... نقش منفی فقط دارم میخوای ؟؟؟ باشه نقش منفی بده فقط قوی باشم قوی نقش منفی منم یوهوهاهاهاها ایراد نداره خوبیش اینه مرگ دردناکی داری گردنت واسه منه Mr bye I'm Falcon شاهینم [quote][div][b]arashs2[/b][/div][div][quote][div][b]dmc4s[/b][/div][div]اینم کامنت آرش تو خصوصی [b]من تا غروب نمی تونم بیام از طرف من تو تاپیک بنویس که : معلومه دزدی کار نیروهای منه و اینکه چرا من تو داستان هنوز هویجم ؟ :( [/b] ... خو انتظار داشتی تو یه قسمت معجزه کنم و تو رو یهو بیارم تو داستان ؟؟؟ :roll: تازه هنوز قسمت 3 از این فصله نگران نباش به هم خواهیم رسید :mrgreen: [/div][/quote] بعله میخوای قسمت آخر بیاری بترکونی ببری دیگه واس خودشون هر روز یه اتفاق و قدرت تازه میاد اما من از همون اول یه جفت تونفا دستمه فقط یه بار اژدهام عوض شده بعد مثلا منو گزاشته قویِ نفش منفی :\| [quote][div][b]kingcrab[/b][/div][div][quote][div][b]dmc4s[/b][/div][div][quote][div][b]kingcrab[/b][/div][div]من از قسمت پونزده برگشتم انجمن... میشه منم بزاری؟؟؟ داستانت هم عالی;););):):):)[/div][/quote] خوش اومدی ... نقش منفی فقط دارم میخوای ؟؟؟:icon_2:[/div][/quote] باشه نقش منفی بده;);) فقط قوی باشم:icon_4::icon_4::icon_4: [/div][/quote] قوی نقش منفی منم یوهوهاهاهاها :mrgreen:[/div][/quote] ایراد نداره :roll: خوبیش اینه مرگ دردناکی داری:twisted: گردنت واسه منه:icon_14: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند nnnnn...725 ، dmc4s ، غول قرمز
kingcrab تشکر شده: 3,885 تعداد نوشته: 75 تعداد پاسخ: 1,967 سابقه بازی در 42 سرور	‏1395/04/24 21:21:59 اقا من گردنمو میخوام هعی،یه افرادی هستن بی جنبه دیگه به دوست هم نمیشه اعتماد کرد اقا من گردنمو میخوام:icon_2::icon_2::icon_4::icon_4::icon_4: افرادی که از این نوشته تشکر کرده اند dmc4s ، غول قرمز