داستان به اونجا رسید که ... صبح جنگ سختی بین الفای جنگلی و ترول های سنگی در گرفت
ازون طرف شاهد بودیم معین وممد حسن به همراه اژدهاشون به سمت کوه پایه رفتن ... قرار شد ممد حسن طعمه بشه و حواس ترول رو پرت کنه که معین از فرصت استفاده کنه و دمای آتشفشان رو کنترل کنه
از طرف دیگه ... امیر حسین و چیچک به همراه حسن با موفقت به دهکده الفا و عمارت حاکم نفوذ کردن و موفق شدن تا طبقه دوم بیان در اون جا علیرضا ( رهبر ترول های سنگی که اسیر بود ) هم بعد از نجاتش به کمکشون میاد
و اما ادامه ماجرا .....
-(امیرحسین) : علیرضا ممنون از کمکت ... ولی شرمنده فرمانده علی هدف ماموریت ماست ... از تو و حسن خواهش میکنم همینجا بمونین و جلوی حمله احتمالی الف ها رو بگیرید
-(علیرضا) : حسنو نمیخواد دیگه ... خودم برا چند تا جوجه الف کافیم ... باشه من اینا میمونم به هر حال دست و پنجه نرم کردن با چند نفر خیلی کیفش بیشتره یه نفره (در همین حین که صدای پا و همهمه ی الفا از پایین به گوش میرسه ) پس منتظر جی هستی برین دیگه
امیرحسین و حسن و چیچک از علیرضا جدا میشن و به طبقه آخر میرن ... در اون جا علی رومیبینن که تنها روی صدنلی نشستهو داره پوزخند میزنه در حالی که اژدهاش به صورت حلقه ای دور صندلی رو احاطه کرده
-(علی) : فقط2 نفر ؟؟؟ از خودم خجال میکشم چیچک که وقتی شندیم فرار کردی یه لحظه تو رو خطر احساس کردم ... یعنی اینقدر فرمانده اژدها سوار خودتون رو دست کم گرفتی که فقط 2 نفر با خودت اوری ؟؟؟ اونم بدون اژدها
-(امیر حسین) : لعنتی ... اژدهاش بدجور خطری میزنه ... ولی حتی قویترین اژدها هم نقطه ضعف داره ... اژدهاش با من
-(حسن) : منم بدم نمیاد یکم تنهایی با این خائن اختلاط کنم ... اما از عهده ش برمیای ؟؟؟
-(علی) : خنده م نندازین خواهشا ... (رو به مرداک اژدهاش) الف و کوتوله برا منه ... اون انسان احمق رو از رو زمین محو کن
مرداک یه غرش بلند میکنه و در یه حرکت امیر حسین رو به چنگال میگیره امیر حسین هم موفق میشه چشمشو کور میکنه
مرداک که از درد میبیچه و امیر حسین تو دستاشه سقف رو میشکافه و عمودی اوج میگیره
-( امیرحسین ) : شرمنده پرنده ی کوچولو ولی من بدترین دشمن شما به حساب میام .. بیشتر 1 ساله دارم رو نقطه ضعفاتون کار میکنم ... این جور که معلومه یه اژدهای نوع سبز(اهلی) هستی با لول حدود2 یا سه ... اژدهای اهلی زیربالش یه جا هست که اگه با چیز تیز بهش ضربه بزنی ... دیگه توانایی تحمل وزنش رو نداره و سقوط میکنه دقیقا همینجایی که الان با شمشیرم ضربه زدم
اژدها از درد فریاد میشکه و امیر حسین رو ول کنه و سقوط میکنن ... امیرحسین که مرگ و به چشم میبینه دیگه امیدی نداره که در همین حین معین و ممدحسن از راه میرسن
(درحالیکه معین رو هوا دست امیر حسین رو گرفته میگه ) : یعنی دیوونه تره شما ندیدم من بخدا ... اون از محمد حسن که گفتم طعمه شو برگشتم دیدم هرچی ترول سنگی بود کرده خورده سنگ اینم از دیوونه بازی های تو
( درحالی که میکشش بالا) : احتمالا به اندازه یه ساعت آتشفشان تحدیدی نباشه اما فقط ترول های سنگی میتونن غیر فعالش کنن ... از وضعیت اینجا چه خبر ... اومدیم دنبال رهبر ترول ها شاید تونستیم وادار به همکاریش کنیم
-(امیرحسین ) : وقت توضیح دادن ندارم اون ساختمون که سقفش خراب شده رو میبنی برو اونجا ... تو طبقه دومش میتونی اونی رو که دنبالشی پیدا کنی .. اسمش علیرضاس اگه بگی دوست مایی همکاری میکنه
-(رو به ممد حسن) : فقط یکم وزنش زیاده باید با همکاری هم انتقالش بدین
-(امیر حسین ) : فقط سریعتر ... جون چیچک و حسن درخطره
... وقتی که قهرمان های ما میرسن صدای جیغ و گریه چیچک میاد
میبینن که حسن خونی و مالی به تبرش تکیه داده و علی بالا سرشه شمشیرشو برده بالا میخواد ضربه آخر رو بزنه
که ممد حسن با یه تیر مسیر شمشیرش رو منحرف میکنه
-(امیر حسین): ممد حسن تو برو دنبال علیرضا ... برشدارین ببرینش ...این مال منه ...( رو به علی ) زورت به یه کوتوله مسن و یه دختر رسیده ... ؟؟؟؟ اژدهات که حرفی برا گفتن نداشت ببینم خودت چند مرده حلاجی
امیر حسین و علی شروع میکنن به مبارزه با هم ...معین و ممد حسن هم زیر بغل حسن رو میگرن و جابجاش میکنن خودشون هم به همراه چیچک میرن دنبال علیرضا
( علیرضا که هنوز درگیر مبارزه با الف هاس وقتی ماجرا رو میشنوه حاضر به همکاری میشه ) ... هرچی نباشه این شاهزاده الف منو نجات داده ... اگه اتشفشان فوران کنه و جنگل از بین بره برا ما هم خیلی خوب نیس
بعد از این که الف های طبقه 2 رو کامل مغلوب کردن همگی با طبقه سوم بر میگردن اما صحنه ای که باش مواجه میشن شوک بزرگی بهشون وارد میکنه
شمشیر علی از وسط بدن امیر حسین رد شده .. که علی شمشیرش رو بیرون میکشه و جسم بی جون امیر حسین رو کف زمین میوفته و تو خون خودش غرق میشه ... 20 ثانیه ای سکوت همه جا رو فرا میگیره
با صدای جیغ چیچک همگی یهو به خودشون میان ممد حسن و معین یه لحظه خشم جلوچشماشون رو میگیره و میخوان یه علی حمله کنن که علیرضا از پشت سفت میگیرشون ... صبر کنین ... شما مگه این صدا رو نمیشنوین ؟؟؟
-( صدای مرموز) : هنوز وقتش نیس ... من نمیذارم بمیری .. تازه پیدات کردم ... بلند شو ... بلند شو
در کمال تعجب میبینن هاله ای سفید بدن امیر حسین رو میپوشنه و زخماش شروع میکنه به خوب شدن ... علی که این هاله عجیب رو میبینه یه لحظه میترسه ... بر میگرده که کار امیر حسین رو تمام کنه
امیرحسین توسط همین هاله مرموز بلند میشه و در حالی که دستش رو به طرف علی دراز کرده زیر لب اسپل میگه ( pushing force ) ... جوری علی رو پرتاب میکنه که دیوار پشت سرش هم خورد میشه و از طبقه سوم پرت میشه پایین ... امیر حسین هم یه دفعه اون هاله سفید ازش جدا میشه و دوباره بیهوش میفته
همه زبونشون بند اومده و نمیتونن چیزی رو که دیدن باور کنن ... واقعا چه اتفاقی افتاد ...؟؟؟
نیم ساعت هم تا شروع دوباره فعالیت آتشفشان نمونده ... این هاله مرموز مال چی بود ... این صدای مرموز مال کی بود ... چرا فقط علیرضا اون صدا رو شنید ...و چه بر سر علی اومد ؟؟؟ قسمت بعد مشخص میشه با ما همراه باشین
( قرار بود این قسمت قسمت اخر فصل 1 باشه .. ولی به خاطر اهمیت قضیه پایان فصل 1 افتاد قسمت بعد )
ازون طرف شاهد بودیم معین وممد حسن به همراه اژدهاشون به سمت کوه پایه رفتن ... قرار شد ممد حسن طعمه بشه و حواس ترول رو پرت کنه که معین از فرصت استفاده کنه و دمای آتشفشان رو کنترل کنه
از طرف دیگه ... امیر حسین و چیچک به همراه حسن با موفقت به دهکده الفا و عمارت حاکم نفوذ کردن و موفق شدن تا طبقه دوم بیان در اون جا علیرضا ( رهبر ترول های سنگی که اسیر بود ) هم بعد از نجاتش به کمکشون میاد
و اما ادامه ماجرا .....
-(امیرحسین) : علیرضا ممنون از کمکت ... ولی شرمنده فرمانده علی هدف ماموریت ماست ... از تو و حسن خواهش میکنم همینجا بمونین و جلوی حمله احتمالی الف ها رو بگیرید
-(علیرضا) : حسنو نمیخواد دیگه ... خودم برا چند تا جوجه الف کافیم ... باشه من اینا میمونم به هر حال دست و پنجه نرم کردن با چند نفر خیلی کیفش بیشتره یه نفره (در همین حین که صدای پا و همهمه ی الفا از پایین به گوش میرسه ) پس منتظر جی هستی برین دیگه
امیرحسین و حسن و چیچک از علیرضا جدا میشن و به طبقه آخر میرن ... در اون جا علی رومیبینن که تنها روی صدنلی نشستهو داره پوزخند میزنه در حالی که اژدهاش به صورت حلقه ای دور صندلی رو احاطه کرده
-(علی) : فقط2 نفر ؟؟؟ از خودم خجال میکشم چیچک که وقتی شندیم فرار کردی یه لحظه تو رو خطر احساس کردم ... یعنی اینقدر فرمانده اژدها سوار خودتون رو دست کم گرفتی که فقط 2 نفر با خودت اوری ؟؟؟ اونم بدون اژدها
-(امیر حسین) : لعنتی ... اژدهاش بدجور خطری میزنه ... ولی حتی قویترین اژدها هم نقطه ضعف داره ... اژدهاش با من
-(حسن) : منم بدم نمیاد یکم تنهایی با این خائن اختلاط کنم ... اما از عهده ش برمیای ؟؟؟
-(علی) : خنده م نندازین خواهشا ... (رو به مرداک اژدهاش) الف و کوتوله برا منه ... اون انسان احمق رو از رو زمین محو کن
مرداک یه غرش بلند میکنه و در یه حرکت امیر حسین رو به چنگال میگیره امیر حسین هم موفق میشه چشمشو کور میکنه
مرداک که از درد میبیچه و امیر حسین تو دستاشه سقف رو میشکافه و عمودی اوج میگیره
-( امیرحسین ) : شرمنده پرنده ی کوچولو ولی من بدترین دشمن شما به حساب میام .. بیشتر 1 ساله دارم رو نقطه ضعفاتون کار میکنم ... این جور که معلومه یه اژدهای نوع سبز(اهلی) هستی با لول حدود2 یا سه ... اژدهای اهلی زیربالش یه جا هست که اگه با چیز تیز بهش ضربه بزنی ... دیگه توانایی تحمل وزنش رو نداره و سقوط میکنه دقیقا همینجایی که الان با شمشیرم ضربه زدم
اژدها از درد فریاد میشکه و امیر حسین رو ول کنه و سقوط میکنن ... امیرحسین که مرگ و به چشم میبینه دیگه امیدی نداره که در همین حین معین و ممدحسن از راه میرسن
(درحالیکه معین رو هوا دست امیر حسین رو گرفته میگه ) : یعنی دیوونه تره شما ندیدم من بخدا ... اون از محمد حسن که گفتم طعمه شو برگشتم دیدم هرچی ترول سنگی بود کرده خورده سنگ اینم از دیوونه بازی های تو
( درحالی که میکشش بالا) : احتمالا به اندازه یه ساعت آتشفشان تحدیدی نباشه اما فقط ترول های سنگی میتونن غیر فعالش کنن ... از وضعیت اینجا چه خبر ... اومدیم دنبال رهبر ترول ها شاید تونستیم وادار به همکاریش کنیم
-(امیرحسین ) : وقت توضیح دادن ندارم اون ساختمون که سقفش خراب شده رو میبنی برو اونجا ... تو طبقه دومش میتونی اونی رو که دنبالشی پیدا کنی .. اسمش علیرضاس اگه بگی دوست مایی همکاری میکنه
-(رو به ممد حسن) : فقط یکم وزنش زیاده باید با همکاری هم انتقالش بدین
-(امیر حسین ) : فقط سریعتر ... جون چیچک و حسن درخطره
... وقتی که قهرمان های ما میرسن صدای جیغ و گریه چیچک میاد
میبینن که حسن خونی و مالی به تبرش تکیه داده و علی بالا سرشه شمشیرشو برده بالا میخواد ضربه آخر رو بزنه
که ممد حسن با یه تیر مسیر شمشیرش رو منحرف میکنه
-(امیر حسین): ممد حسن تو برو دنبال علیرضا ... برشدارین ببرینش ...این مال منه ...( رو به علی ) زورت به یه کوتوله مسن و یه دختر رسیده ... ؟؟؟؟ اژدهات که حرفی برا گفتن نداشت ببینم خودت چند مرده حلاجی
امیر حسین و علی شروع میکنن به مبارزه با هم ...معین و ممد حسن هم زیر بغل حسن رو میگرن و جابجاش میکنن خودشون هم به همراه چیچک میرن دنبال علیرضا
( علیرضا که هنوز درگیر مبارزه با الف هاس وقتی ماجرا رو میشنوه حاضر به همکاری میشه ) ... هرچی نباشه این شاهزاده الف منو نجات داده ... اگه اتشفشان فوران کنه و جنگل از بین بره برا ما هم خیلی خوب نیس
بعد از این که الف های طبقه 2 رو کامل مغلوب کردن همگی با طبقه سوم بر میگردن اما صحنه ای که باش مواجه میشن شوک بزرگی بهشون وارد میکنه
شمشیر علی از وسط بدن امیر حسین رد شده .. که علی شمشیرش رو بیرون میکشه و جسم بی جون امیر حسین رو کف زمین میوفته و تو خون خودش غرق میشه ... 20 ثانیه ای سکوت همه جا رو فرا میگیره
با صدای جیغ چیچک همگی یهو به خودشون میان ممد حسن و معین یه لحظه خشم جلوچشماشون رو میگیره و میخوان یه علی حمله کنن که علیرضا از پشت سفت میگیرشون ... صبر کنین ... شما مگه این صدا رو نمیشنوین ؟؟؟
-( صدای مرموز) : هنوز وقتش نیس ... من نمیذارم بمیری .. تازه پیدات کردم ... بلند شو ... بلند شو
در کمال تعجب میبینن هاله ای سفید بدن امیر حسین رو میپوشنه و زخماش شروع میکنه به خوب شدن ... علی که این هاله عجیب رو میبینه یه لحظه میترسه ... بر میگرده که کار امیر حسین رو تمام کنه
امیرحسین توسط همین هاله مرموز بلند میشه و در حالی که دستش رو به طرف علی دراز کرده زیر لب اسپل میگه ( pushing force ) ... جوری علی رو پرتاب میکنه که دیوار پشت سرش هم خورد میشه و از طبقه سوم پرت میشه پایین ... امیر حسین هم یه دفعه اون هاله سفید ازش جدا میشه و دوباره بیهوش میفته
همه زبونشون بند اومده و نمیتونن چیزی رو که دیدن باور کنن ... واقعا چه اتفاقی افتاد ...؟؟؟
نیم ساعت هم تا شروع دوباره فعالیت آتشفشان نمونده ... این هاله مرموز مال چی بود ... این صدای مرموز مال کی بود ... چرا فقط علیرضا اون صدا رو شنید ...و چه بر سر علی اومد ؟؟؟ قسمت بعد مشخص میشه با ما همراه باشین
( قرار بود این قسمت قسمت اخر فصل 1 باشه .. ولی به خاطر اهمیت قضیه پایان فصل 1 افتاد قسمت بعد )
نظرسنجی
- خوب بود ^_^
- خوشم نیومد -_-
این مطلب در 1395/04/06 18:10:46 نوشته شده است و در 1395/04/06 21:16:20 ویرایش شده است .
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن