و ادامه داستان
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
نویسنده | پیغام |
---|---|
|
1393/10/23 21:01:36
و ادامه داستان
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن |
|
1393/10/23 21:01:44
دیگه همه چیز خوب بود داشتیم مثل آدم های خوشبخت زندگی می کردیم من به عنوان ولیعهد بود
تنها مشکلی که بود پدرم بود اون مریض بود خیلی هم زیاد از حکومت های اطراف دستور دادم تا چند پزشک برای درمان بیاید ولی... در همین ماجرا ها بودیم که مادرم هانی گفت باید حکومت را بر دست بگیرم راست میگفت چون من به مهر حکومتی نیاز داشتم ولی نمی شد چون قانون امپراطوری بود که قبل ازدواج باید همسری داشته باشم من موافقت نکردم ولی مادرم گفت این تنها راه بقای حکومت هست داشتم تو باغ قدم میزدم که ناگهان چشمم به فرد زیبایی خورد رفتم جلو با هم اشنا شدیم خودم را یک فرد روستایی و یک رعیت معرفی کرد و او * ژنرال ساقر بود اسمش ساغر بودچند روز بود که دیگر تمام ذهنم جایی دیگر بود یک روز مادرم ماجرا را فهمید و فورا دستور داد تا مراسم ازدواج اجرا شود به هر حال مراسم اجرا شد و من راضی بودم اما اصل مطلب جایی بود که درست بعد مراسم خبر کشته شدن پدرم توسط یک فرد ناشناس به من رسید آن فرد تیری به سمت پدرم از اتاق روبرویی پرتاب کرد شب بدی بود از طرفی غم بزرگی در دل داشتم از طرفی دیگر باید فردا بر تخت مینشستم مادرم با شوالیه ها صحبت کرد و با حکم حکومتی شوالیه ها من فردا پادشاه میشدم اما درست همون شب من مریض شدم به گفته مادرم چند هفته ای بی هوش بودم در همین بین بودم که دوستم قدیمی خودم را دیدم چطوری تو خوبم تو چطوری خیلی وقته ندیدمت اسمش سارگن بود پرنس حکومت روم با هم کلی حرف زدیم ولی همچنان نمیخواستم که ولیعهد بشم چون میدونستم هنوز لایقش نیستم به هر حال من با حکم پدرم , مادرم, شوالیه ها پادشاه سرزمین شدم حس خوبی داشت ولی دو دل بودم اما چند هفته نگذشت که سالروز کشته شدن امیر بود عالمی فرمانده کل قوا در میدان شهر مجسمه ای تهیه کرد و بر روی دوش او اژدها ی سفید را به نماد ابدیت قرار داد اما این مشکلات تموم شد پس از غم های زیاد بالاخره به آرامش رسیدیم که فورا سربازی زخمی وارد شد و گفت قربان قربان عالمی باهاش صحبت کرد و گفت شخصی دیروز با تعدادی نیرو به دروازه شرقی حمله کردند و از انجا رد شدند حدس ما همه یکی بود گینگز اعظم اون داشت به سمت کوه البرا میرفت این کوه هیچ کسی جز پدر بزرگم موفق نشد اونجا بره و طلسم اژدها را پایدار کند راستی طلسم اژدها طلسم اژدها... ( پارت 1 ) راستش طلسم اژدها یک طلسم معمولی نبود ماجرا طلسم اژده این بود حدود 1000 سال پیش فردی به اسم نایجو با زیر دستان خود به اسم گلایدر موفق شدن به کوه افسانه ای البرا رفت نایجو فرد فوق العاده زرنگی بود او تنها کسی بود توانست به انجا برود طبق افسانه ها هر کسی پاش به کو البرا برسدبزرگ ترین قدرت افسانه ای تمام تاریخ دست یافته نایجو موفق شد و با نوک قله رسید در آنجا فردی به یک دراگون بود هر کسی موفق میشد که شمشیر از زبانه دراگون سفید رد کند دارای قدرت بی نهایتی میشد شمشیر نسل به نسل به پدرم و من رسید در نهایت در نبرد سخت وی با دراگون سفید موفق شد شمشیر را با آتش اژدها ترکیب کند و به قدرت بی نهایت دست یافت اما نایجو فرد قدرت طلبی بود و قصد داشت به طلسم اژدها ی سفید دست پیدا کنه شمشیر را در گوشه ای به زمین زد و قصد کرد تا در مقابل اژدها نترسد کسی میتواند طلسم اژدها را جاوید کند که در جلوی اژدها نترسد و در مقابل اتش سوزان اژدها مقاومت کند نایجو چند ثانیه موفق شد اما ناگهان ترسی ئلش را گرفت و فورا داد زد و بلافاصله... از آن موقع طلسم اژدها زبان زد شد پدر بزرگ من برای نابودی نسل گلایدر ها یعنی گینگز اعظم مجبور شد به شمشیری که نایجو در غار اژدها بود پدر بزرگ من موفق شد با اینکه زخم های برجسته ای برداشت برگشت و گینگز اعظم که از نوادگان گلایدر ها که موجوداتی هستن که آنها توسط اژدها طلسم شده بودند و به نسل های بعدی به افرادی به گینگز معروف می شوند اما یک نکته مهنم گینگز اعظم به کوه البرا رفت همه می دانند که گینگز اعظم انسان نیست و از طلسم شدگان دراگون بود اما این خبر دل ما همه ما ار به لرزه انداخت چون... ( پارت 2 ) امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن |
|
1393/10/23 21:03:35
بعله فصل جدید هم شروع شده انگار
در پارت یک شاهد مرگ شاه و ازدواج ولیعهد بودیم با ژنرال فقید ساغر ( چطور زنده شد هنوز مشخص نیس ) واینکه ژنرالش بود و تا حالا ندیده بودش هم خودش مسئله ایست بعد شاهد رو نمایی چهره مادر شاه هانی بودیم که کلا با حرف این انگار ولیعهد به حکومت راغب شده سارگنی که مشاور بود بنا به دلایلی کلا نقشش عوض شده و شده پرنس حکومت روم نقشه خاصی هم باز بش ندادن و فقط انگار ایشون و ولیعهد همو دیدن باز دمه عالمی گرم رفته مجسمه مارو ساخته گذاشته میدون فقط یه سوال مگه اژدها کفتتره که رو دوشه من گذاشتنش ؟؟؟ در پارت دو شاهد داستان گذشته و وقایع کوه البرا و طلسم اژدها بودیم که مسائل رو یکم واضخ تر کرد به نظر شما ادامه داستان چی میشه و کی به داستان اضاف میشه سارگن و ساغر و هانی باز هم نقش خواهند داشت ... عالمی در مقابل سپاه دشمن چه خواهد کرد آیا رهام باز هم برمیگردد آیا ممکن است در صورت برگشت به کمک ولیعهد بیاد ( به هر حال ساغری که مرده بود زنده شده ) مادرولیعهد هم الان بیوه محسوب میشه
این مطلب در 1393/10/23 21:03:35 نوشته شده است و در 1393/10/23 23:34:13 ویرایش شده است .
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن |
|
1393/10/24 13:34:36
به عاملی گفتم که فو تیمی از بهترین نیرو های حدود 5 نفر تشکیل بده
عالمی گفت یکی هست به اسم مهدی با کمک اون قصد داشتیم شهر آپادانا را نگه داریم گفت هیچ کسی در مقابلش نمیتونست مقاومت کنه من گفتم : اگر به نبرد هست و قدرت نظامی هست که رهام مگه نبود فرمانده گارد سلطنتی من بود هر چی میخواست داشت اون چرا خیانت کرد؟ عالمی گفت رهام خیانت نکرد که گفتم پس اونی که ما با جنگید کی بود گفت: مگه امیر بهت نگفت گفتم نه گفت وقتی لورد پرواز و ساغر گیر افتادن امیر و من و رهام رفتیم برای کمک رفتیم گفت امیر گفت بهتره استراحت کنیم نشستیم امیر گفت تو رو برو هیزم بیار من رفتم هیزم اوردم ولی وقتی رسیدم دیدم رهام نیست و امیر بی هوش هست گفت وقتی بهوش اومد گفتم چی شده؟ امیر:به ما حمله کردن و رهام رو بردن امیر گفت من میرم دنبال رهام و گفت به شما چیزی نگم خودش تعریف میکنه وقتی برگشت گفت رهام مرده به شما نگفت؟ نه به من نگفت فقط گفت رهام به ما خیانت کرد عجیبه؟ من: بریم میخوام بریم اونجایی که اتفاق افتاد رو ببینم با چند نفر با اسب فورا رسیدیم اونجا نزدیک دره جهنم بود داشتیم میگشتیم که دیدیم بعلللله یک اردوگاه کوچک گینگز بود داشتن یک نفر را شکنجه میکردن ناگهان دیدم رهام هست شمشیر به دست شدم خواستم حمله کنم که یکدفعه عالمی گفت نه عالمی رفت و گفت با تعدادی نیرو بر میگرده تو اردوگاه حدودا 300 نفر بودن ما هم 20 نفر بودیم شاید کمتر وقتی عالمی برگشت 100 نفری شدیم با فرمان من حمله کردیم و من نفر اول بودم وقتی به سرباز در اردوگاه رسیدم با یک ضربه شمشیر نابود شد نفر سوم و اما فرمانده گینگز که شبیه غول بود بهش میگفتن غول قرمز دیدم راه نداره اول زیر پاشو خالی کردم اما زنده موند یک لحظه به خودم اومدم دیدم عالمی و بقیه کنارم نیستن و چند نفر با غول قرمز منو دوره کردن دیگه شانسی نداشتم شمشیر جدم رو در اوردم و به طرف رهام پرتاب کردم دیدم رهام بیحال شمشیر رو گرفت در چند حرکت فرار کردم و دست رهام را آزاد کردم وقتی رهام آزاد شد اول همه ترسیدن رهام در 10 ضربه همه رو نابود کرد یاد پدرش افتادم پدرش صدراعظم دوره پدربزرگم بود و فرمانده قابلی بود رهام مثل پدرش بهترین بود غول قرمز به شدت زخمی فرار کرد رهامرو بغل کردم و بهش گفتم کجا بودی چرا این همه سال؟ گفت امیر امیر گفتم چی؟ گفت امیر یک خائن هست اون منو فریب داد که یکدفعه چند سرباز گینگز ریختن سرم گفتم ولی من یکی رو توی جنگ کشتم که فهمیدم اون رهام نبود بلکه طلسم اژدها بود اگر کسی بلد باشه از طلسم کار کنه میتونه شخصیتی از کسی بسازه از پیدا شدن رهام خوشحال بودم اما امیر اینکه چرا بهم نگفت و دروغ گفت خیلی منو آزار میداد ولی رهام... ( پارت 3 ) امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن |
|
1393/10/24 13:34:55
خب اینم پارت سه
مهدی و غول قرمز هم تشریف اوردن تو داستان خو ولی چرا اینطوریه آخه ... اصلا من یادم نمیاد این ماجرا رو ... من با رهام جهنم هم نمیرم کی رفتیم نجات که من یادم نمیاد بعد تو که اینقدر بش اعتماد داری که شمشیر جدت (همون اکسکالیبوره) رو برا رهام میندازی مطمئنی که اعتقاد داشتی به خیانتش بعد خواستی خائنم کنی مشکلی ندارم بگو در قبال کاخی از شیرینی و یه دستگاه اژدهای سفید خیانت کردم که بیارزه بعد یه مسئله الان یه لیست بده بفهمم کی الان مرده ... هرکی مرده بود که فرداش دوباره هست که امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن |
|
1393/10/24 13:39:20
بزودی خواهی فهمید ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ،
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﺗﺎ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﯼ ، لبخند... lovely |
|
1393/10/28 18:47:30
قسمت بعد
گفتا تو از کجایی که آشفته می نمایی
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی 25 سرور از سال 91 با a.gho برای رفیقا میام |
|
1393/10/28 19:35:34
خداییش حق منه
من رهام به این بزرگی باید امیر رو شیش بار بکشم بعد بیام تو رو بکشم بعد زنت رو بکشم بعد با الموگا بیام تاج و تخت رو بگیرم مادرت رو با عالمی و اون پسره سارگن هم بکشم eryha
این اکانت را دوستمان کوروش بخشید خداوند بیامرزتش |
|
1393/10/29 15:14:31
کجاست ؟؟؟ گشتم ولی پیداش نکردم امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن |
|
1393/10/29 15:17:46
ولیعهد منو زنده کن حساب اینو برسم ... روحم در عذابه که این هنوز زنده س امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن |
منوی کاربری
|
||