بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود ...
بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست
بزرگ شدیم ... به اندازه ای که
فهمیدیم پشت هر خنده مادرم هزار گریه بود و
پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود...
بزرگ شدیم ... و یافتیم که مشکلاتمان دیگر
با یک شکلات ، یک لباس یا کیف حل نمی شود ...
و اینک والدینمان دیگر دستهایمان را برای عبور
از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور
از پیچ و خم های زندگی ...
بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم ،
بلکه والدین ما هم همراه ما بزرگ شده اند و
چیزی نمانده که بروند
و یا هم اکنون رفته اند ...
خیلی بزرگ شدیم ...
و فهمیدیم سخت گیری مادرم عشقش بود ...
و غضبش عشق بود
و تنبیه اش عشق بود
عجب دنیایی است ،
و عجیب تر از دنیا چه کوتاه است عمرمان
کاش متوانست زندگی را از سر نوشت
این مطلب در 1393/09/12 12:42:26 نوشته شده است و در 1393/09/16 09:40:36 ویرایش شده است .
همه به فکر مادرن غافل از شکسته شدن قامت پدرن
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود ...
بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست
بزرگ شدیم ... به اندازه ای که
فهمیدیم پشت هر خنده مادرم هزار گریه بود و
پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود...
بزرگ شدیم ... و یافتیم که مشکلاتمان دیگر
با یک شکلات ، یک لباس یا کیف حل نمی شود ...
و اینک والدینمان دیگر دستهایمان را برای عبور
از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور
از پیچ و خم های زندگی ...
بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم ،
بلکه والدین ما هم همراه ما بزرگ شده اند و
چیزی نمانده که بروند
و یا هم اکنون رفته اند ...
خیلی بزرگ شدیم ...
و فهمیدیم سخت گیری مادرم عشقش بود ...
و غضبش عشق بود
و تنبیه اش عشق بود
عجب دنیایی است ،
و عجیب تر از دنیا چه کوتاه است عمرمان
کاش متوانست زندگی را از سر نوشت