حالا داستان من:صبح که از خواب بیدار شدم دیدم سیل اومده بره همین یا ماشین بابام رفتم مدرسه زنگ اول تموم شد.مدیر گفت معلم ریاضی نیومده ماهم تو اون بارون فوتبال بازی کردیم بعدش فهمییم معلم زبان فارسی هم نیومده بره همین رفتیم از مدرسه بیرون ما چندنفری رفتیم کلوپ بغل مدرسه و من 2ساعت کانتر بازی کردم(بازی را بردیم) بعدش با بچه ها یه دست فوتبال هم زدم وقتی هم اومدم خونه اومدم انجمن بعدش درسامو خوندم دوباره اومدم اینجا:mrgreen:

[quote][div][b]benyaminmomeni[/b][/div][div]مرسی جالب بود... :geek:[/div][/quote] :icon_1:

[quote][div][b]arash_s[/b][/div][div][quote][div][b]امیر 100[/b][/div][div]ماسال تو کجای؟[/div][/quote] لاهیجان[/div][/quote] ما اونجا فامیل داریم

ساغر یادم رفت بگم :icon_1:

[quote][div][b]زویا[/b][/div][div][quote][div][b]sa-ghar[/b][/div][div]سلام! امروز من..،البته نه فقط من..!خیلیای دیگه ماجراها داشتیم! تصمیم گرفتم داستانشو بنویسم براتون بزار:icon_4: این داستانو بخونین به قول علی اقا خوبه چون توش دختر داره:|:lol: مثل همیشه صبح از خاب با هزارتا ناز و نوز بیدار شدم و دیدم هوا افتابی و نه گرم و نه سرد و یه صبح خیلی دلچسبببب.. هلک هلک رفتم مدرسه تو کلاس بودیم،زنگ اول بود، دیدیم عههه بارون گرفت بارون که چه عرض کنم!!خدا جوگیر شده بود یه تشت ابو همینطوری داشت خالی میکرد رو زمین!یه ابکشم نذاشته بود زیرش حداقل قطره قطره بیاد بارون:| حالا گفتیم چیزی نی بند میاد تا ساعت 12 که میخاستیم بریم خونه!! یکم گذشت بند که چه عرض کنم!کمترم نشد تازه شدید ترم شد!:icon_2: جای حضرت نوح و کشتیش خالی بود فقط:| نیم ساعت نشد همه خیابونا رو اب گرفت... ما هم گفتیم هیچی دیگه باید شنا کنیم تا خونه..!:geek: بارونم همچنان دیوانه بار میبارید!:icon_7: من که عاشق بارونمو همیشه زیرش جولان میدم ایندفه اصن علاقه ای به همچین کاری نداشتم !هر قطره ی بارون اندازه فندق بود!میخورد به ادم ،ادم یکم تنش میسوخت!انگار یکی ویشگونت گرفته!:shock: تا موقع رفتن شد.. زنگ خورد!بارون خوداروشکر کمتر شوده بود!اما بازم خیلی شدید بود.ولی خداروشکر از اون حالت طوفان وحشتناک بیرون اومده بود و هر قطره بارون اندازه یه فندق نبود! ما رفتیم بیرون!نه چتر..نه لباس گرم!:oops:ما که کف دستمونو بو نکرده بودیم!کودوم ادم اسکلی وقتی میبینه هوا افتابیه با خودش چتر میبره خوو! پامونو گذاشتیم بیرون!دیدیم زیر پامون دریاچس!:shock:بالاسرمونم که دوش حموم باز بود!:| منو چنتا از هم مسیرامون رفتیم یکی دوتا اژانس ماشین نداشتن!:arrow: گفتیم بیخیال دیگه مثل همیشه میریم تاکسی میگیریم!چاره چی بود! رفتیم ایستگاه و طبق معمول ماشین نبود همه هوجوم برده بودن خونه زود با تاکسی و اژانس و ما سرمون بی کلاه مونده بود!!:geek: رو نیمکتای کنار ایستگاه تاکسی[b] وایسادیم[/b] منتظر ماشین:icon_3: یکم گذشت دیدیم ای باااابااااا تاکسی چرا نمیااد!:evil: ی اژانس دیگه دوروبرمون بود .یکی گفت بریم اونجا شاید ماشین داشته باشه! داشتیم میرفتیم بدو بدو تا ایینکه دیدیم یه تاکسی داره میاد!!ماهم سیل زدههههه پریدم تو خیابون جلو ماشینو گرفتیم گفتیم جون مادرت وایسااا:o (یه حرکت کاملا غیر ارادی:geek: ) شیش نفری ریختیم جلو ماشین یارو ترسید:lol:میتونستیم کرایه ندیم اصن:icon_4: چهار نفر پشت نشستیم.دونفرم جلو :| تو راه من اومده بودم پولو از تو جیبم در بیارم پولم خیس بود پاره شد :shock: :| :icon_6: هیچی دیگه مجبور شدم به یارو 5 هزارتومنی بدم..یارو سه ساعت داشت دنبال پول خورد میگشت.نمیدونم ینی چنتا 2تومنی یا هزارتومنی تو جیبش نبود؟:| مکافات کشیدیم دیگه.. الانم کتاباو کیفمو پهن کردم یه گوشه تا خشک شن:icon_7: بابا طوفان نوح میخاست اتفاق بیفته خدا خبر داد به یکی حداقل:oops: [/div][/quote] :icon_2: مدرستون تو ایران بود ؟[/div][/quote] نه چطور؟:icon_4: