به نام خدا
قسمت اول تاریکی و رهام ترسو
سال ها از آخرین خونریزی ها میگذرد و جنگ ها متوقف شده است
و دهکده ی انجمن در آرامش است
شب ساعت 3 بامداد :
وووووووووووشسسسسسسسسسینگ
صدای ضرب شمشیر
بله
همه خواب بودنند ناگهان صدای ضربت های شمشیر گوش دهکده را کر کرد بچه ها کاملا غافلگیر شدنند و به سوی وسایل جنگی روانه شدنند
از ترس این آماده شدن 3 دقیقه هم طول نکشید
همه اومددند بیرن اما .....
دهکده در یک چشم به هم زدن به خاکستری تبدیل شده بود
دو نفر بودنند قوی هیکل و بازو پولادین که وقتی با اسب حرکت میکرددن زمین فرو میرفت و وحشت در دل ما می انداخت
آن دو نفر پیاده شدنند
نقاب ها رو برداشتنند کسی نبود جز....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.بعله علی و محمد داراگون
معلوم نیست چی شد که یهو آرامش چندین ساله ی م بهم خورد ما حتی تاب مقاومت رو نداشتیم پس چاره ای جز تسلیم نبود
لعنتی هر جایی رو نگها میکردی آتش بود و سپاه داراگون آنقدر سر و صدا میکردنند که تمامی افراد دهکده قایم شده بودنند
قبل از هر کاری ما محاصره شدیم همه نگاه حسین شعبانی میکردنند که چه دستوری میده و چه کار میکنه . حسین شمشیرش رو بالا برد
همه شمشیر ها رو کشیدنند محمد و علی داراگون هم میخواستن دستور تیر اندازی بدن ولی چی دیدیم؟.....
.
.
.
.
..
.
.
حسین شعبانی با دو دست و فریادی رسا شمشیرش را جلوی پای محمد داراگون زمین زد
با این صحنه کمر جنگجویان خوب ما و دهکده ی انجمن شکست کسی نبود جیک بزنه همه اشک ها در چشم جمع سلاح ها رو به
نشانه ی تسلیم زمین زدنند
ما رو بستنند
محمد داراگون بلند خندید و گفت دیدی؟
دید حسین در عرض چند ثانیه دهکده ای که شما ها خودتونو براش میکشتید و قدرت واقعی دوستی رو توش میدیدید (وحدت دهکده)
در چند لحظه از هم پاشید ...
حسین فقط با غرور نگاه میکرد
محمد ادامه داد : پس کو
کو اون وحدت و جنگاوری
کو اون ابر قدرت های جنگجویی که میگفتید
شروع کرد رجز خوندن
حسین گفت : نه! کار ما هنوز تموم نشده این ارامش نشانه ی صلح بود و تو الان اعلام جنگ کردی (این حرف ها رو به زبون میزد چون ته دلش خالی بود)
علی داراگون گفت : ما همیشه میدونستیم رهام و فتیده ی ترسو هیچ قت جایی نمیرن که آب زیر پاشون بره
هه اونا چند ساله فرار کردن از کشورتون پس کو؟ چرا به دهکده ی انجمن برنگشتن؟
این حرف هاش واقعیت بود چون سالهاست که محمد فتیده و رهام شبانه از دهکده خارج شدنند و ما صبح که بلند شدیم مات و مبهوت موندیم چه اتفاقی افتاده
آخه شایعه شده بود فردا گینگیز ها با عظیم ترین سپاهشون همراه هیوا کردمن به دهکده حمله میکنن
همه فکر میکردنند رهام و محمد ترسو هستش و فرار کردنند. ...
پس ما هم ازشون بریده بودیم و اونا رو لعنت میکردیم چون واقعا به نظر ما ترسو ترین آدمایی بودنند که تا به حال دیده بودیم
یههو حسین داد زد علی وقتی از رهام حرف میزنی دهنتو آب بکش نا مرد
دیگه دهکده کاملا تسلیم شده بود و بار دیگر سیاهی شب شکست کل کشور پرو پلیرز را فرا گرفت
این مطلب در 1393/07/02 21:47:11 نوشته شده است و در 1393/07/02 21:48:13 ویرایش شده است .
Ƙєηѕнι
به نام خدا
[b]قسمت اول تاریکی و رهام ترسو[/b]
سال ها از آخرین خونریزی ها میگذرد و جنگ ها متوقف شده است
و دهکده ی انجمن در آرامش است
[b]شب ساعت 3 بامداد[/b] :
وووووووووووشسسسسسسسسسینگ :icon_11:
[b]صدای ضرب شمشیر[/b]
بله
همه خواب بودنند ناگهان صدای ضربت های شمشیر گوش دهکده را کر کرد بچه ها کاملا غافلگیر شدنند و به سوی وسایل جنگی روانه شدنند
از ترس این آماده شدن 3 دقیقه هم طول نکشید
همه اومددند بیرن اما ..... :|
دهکده در یک چشم به هم زدن به خاکستری تبدیل شده بود :icon_2:
دو نفر بودنند قوی هیکل و بازو پولادین که وقتی با اسب حرکت میکرددن زمین فرو میرفت و وحشت در دل ما می انداخت:cry:
آن دو نفر پیاده شدنند
نقاب ها رو برداشتنند کسی نبود جز....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.بعله علی و محمد داراگون
معلوم نیست چی شد که یهو آرامش چندین ساله ی م بهم خورد ما حتی تاب مقاومت رو نداشتیم پس چاره ای جز تسلیم نبود
لعنتی هر جایی رو نگها میکردی آتش بود و سپاه داراگون آنقدر سر و صدا میکردنند که تمامی افراد دهکده قایم شده بودنند
قبل از هر کاری ما محاصره شدیم همه نگاه حسین شعبانی میکردنند که چه دستوری میده و چه کار میکنه . حسین شمشیرش رو بالا برد
همه شمشیر ها رو کشیدنند محمد و علی داراگون هم میخواستن دستور تیر اندازی بدن ولی چی دیدیم؟.....
.
.
.
.
..
.
.
حسین شعبانی با دو دست و فریادی رسا شمشیرش را جلوی پای محمد داراگون زمین زد
با این صحنه کمر جنگجویان خوب ما و دهکده ی انجمن شکست کسی نبود جیک بزنه همه اشک ها در چشم جمع سلاح ها رو به
نشانه ی تسلیم زمین زدنند
ما رو بستنند
محمد داراگون بلند خندید و گفت دیدی؟
دید حسین در عرض چند ثانیه دهکده ای که شما ها خودتونو براش میکشتید و قدرت واقعی دوستی رو توش میدیدید (وحدت دهکده)
در چند لحظه از هم پاشید ...
حسین فقط با غرور نگاه میکرد
محمد ادامه داد : پس کو
کو اون وحدت و جنگاوری
کو اون ابر قدرت های جنگجویی که میگفتید
شروع کرد رجز خوندن
حسین گفت : نه! کار ما هنوز تموم نشده این ارامش نشانه ی صلح بود و تو الان اعلام جنگ کردی (این حرف ها رو به زبون میزد چون ته دلش خالی بود)
علی داراگون گفت : ما همیشه میدونستیم رهام و فتیده ی ترسو هیچ قت جایی نمیرن که آب زیر پاشون بره
هه اونا چند ساله فرار کردن از کشورتون پس کو؟ چرا به دهکده ی انجمن برنگشتن؟
این حرف هاش واقعیت بود چون سالهاست که محمد فتیده و رهام شبانه از دهکده خارج شدنند و ما صبح که بلند شدیم مات و مبهوت موندیم چه اتفاقی افتاده
آخه شایعه شده بود فردا گینگیز ها با عظیم ترین سپاهشون همراه هیوا کردمن به دهکده حمله میکنن
همه فکر میکردنند رهام و محمد ترسو هستش و فرار کردنند. ...
پس ما هم ازشون بریده بودیم و اونا رو لعنت میکردیم چون واقعا به نظر ما ترسو ترین آدمایی بودنند که تا به حال دیده بودیم
یههو حسین داد زد علی وقتی از رهام حرف میزنی دهنتو آب بکش نا مرد:icon_6:
دیگه دهکده کاملا تسلیم شده بود و بار دیگر سیاهی شب شکست کل کشور پرو پلیرز را فرا گرفت :cry: