سلام دوستان امیدوارم از داستان خوشتون بیادهر کی نمی خونه نیاد تو ممنون.
رمو اسم درداستان رموhakhamaneshe اسم در داستان مهدیsa-ghar در نقش ابجی ساغرbenyaminmomeni اسم در داستان بنیامین amirbagheri@ اسم درداستان امیرal.ha اسم درداستان علیرضاrismanchian2 اسم در داستان نیماmoein4321 اسم درداستان معین anatomrouse اسم درداستان علی سیب12اسم درداستان گوگوریو.
بعد از این که پایتخت تسخیر شدگینگیزها پایگاه های جدیدی درمناطقی از کشور زده بودن اونها تقریبا مناطق غربی و پایتخت ومناطق مرکزی رو تسخیر کرده بودند.
سپاه ما نزدیکی مرز سمنان قرار داشت.
وگینگیزها به سمت مشهد درحال حرکت بودند.
ما بایددر سمنان جلوی گینگیزهارو می گرفتیم .
رمو و ابجی ساغر به سمت گیلان تبریز از راه دریای خزر در حرکت بودند.
ومهدی هم حالش خوب نشده بود.
به علی گفتم.
علی بچه ها رو جمع کن تا حرکت کنیم.
علی گفت مهدی هم با میاد.
گفتم نه نزار بفهمه که ما داریم می رویم.
معین وگوگوریو مار نه متریش با سپاه کمکی به سمت اردوگاهمون در نزدیکی مرز سمنان در حرکت بودند.
حرکت کردیم از قلعه خراسان خارج شدیم به کوهی رسیدیدم به بالای کوه رفتیم.
ناگهان ببری جلوی ما رو گرفت.
علی رضاما خودت.
علی رضا کمانش برداشت یک تیر پرتاب کرد اما اتفاقی نیاافتادچون بنیامین جلو وایستاده بود ببر به سمتش حمله کرد اون ازاسب انداخت پایین.
بنیامین ترسیده بود زبونش بند اومده بود که ببره صدای بلندی روروی سربنیامیندر اورد.
من چا قو رو برداشتم محکم تو کمرش برداشتم.
ببر همون جا کشته شد روی بنیامین افتاد.
بنیامین گفت خواهشا ببر از روی من بردارید .
گفتم: اقای شجاع دلیرچرا ترسیدی بلند شو بچه ها بلندش کنید.
به راهمون ادامه دادیم به اردوگاه رسیدیم.
سربازان ما مجهز ایستاده بود.
ومعین و گوگوریو مار نه متریش اومدند جلو.
خسته نباشید دلاوران چقدر نیرو داریم.
معین گفت جمع نیروهای من و شما 70 هزار نفر است.
و گوگوریو گفت منم 30 هزار نفر رو اوردم.
گفتم ک نیروهای دشمن چقدرهستند.
گفت 300 هزار نفر.
چقدر زیاد یعنی هر نفر از ما باید3 نفر از اونا رو بکشه.
که صدای شیپور جنگ نواخته شد.
گوگوریو علی سریع جناح چپ اماده کنید معین و نیما بنیامین سمت راست با شما .
من امیر علی رضا از جلو بهشون حمله میکنیم.
در دره ایستاده بودیم.
دره از جلو سپاه گینگیز اگر خط دفاعی ما نابود میشدسپاه معین و گوگوریو از پشت قیچی می شدند.
من جلویی سپاه ایستادم گفتم دوستان.
اماده باشید چون بعد از پیروزی به شما پاداش خواهد رسید و یک شام هم مهمون من.
حالا هر کی پشت من برای نبرد میاد.
همه گفتند .
درود بر محمد حسن .
زنده باد ایران.
زنده باد فرماندهان.
اماده باشید تفنگ چی ها .
بزنیددددددددددددددددددددددددددددد.
مثلث ها اماده هستند.
بله قربازان بزنیئد.
علی رضا گفت قربان سپاه معین عقب نشینی کرده چی ما از پشت قیچی می شیم هنوز امید به گوگوریو داریم.
تیر کمانداران بزنیددددددددددددددددد.
توپخانه رو اماده کنید بزنیددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد.
امیر گفت قربان قربان توپ تیر تموم کردیم.
با وجود این که سلاح ها پیشرفته داشتیم ولی گینگیزها تموم نمی شدند.
اماده باشیدشمشیرها رو برداریدحملههههههههه.
ما رفتیم جلو داشتیممی جنگیدیم اما ناگهان امیر گفت قربان قربان گینگیزها از دو طرف ما رومحاصره کردند راه فراری نداریم.
چیکار کنیم قربان .
برگردید حالات دفاعی بگیریدشمشیر زن هابفرستید باسپاه عقبی حمله کنید.
و نیزه دار ها هم همین جا بمونند دفاع ککند.
که ناگهان صدایی بلند امد.
صبررررررررررر کنید.
بالای کوه وای گینگیز اعظم گینگیز اعظم گفت.
شما دیگه شکست خوردیدسلاح هاتون بنددازید.
تاشمارو ببخشم و در مجازاتتون تخفیف بدم.
نیروها تحت تا ثیر حرف های گیینگیز اعظم قرار گرفته بودند.
که داشتند سلاح هاشون به زمین می انداختند.
که یک سنگ گند خورد کنارگینگیز اعظم اون کی بود.
معین و گوگوریو که عقب نشینی کرده بودند.
رمو ابجی ساغررفته بودند برای اذوقه.
کی بود.
که ناگهان مرد سفید پوشی بالای کوه با اسب سفیدش ایستاده بود.
مرد سفید پوش گفت گینگیز اعظم تو نمی تونی مارو با حرفات گول بزنی اسم من مهدی .
کمانداران گینگیزها رو بزنید.
بزنید .
بزنید.
حملههههههههههههه.
گینگیزها از ترس پا به فرار گذاشته بودند.
گینگیز اعظم به سرعت فرار می کرد.
مهدی اومد پایین گفت : یادت باشه من نبردی جنگ .
گفتم داداشی : شرمنده دیگه من نخواستم تو صدمه ببینی و ... .
امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه در نظر سنجی شرکت کنید.
رمو اسم درداستان رموhakhamaneshe اسم در داستان مهدیsa-ghar در نقش ابجی ساغرbenyaminmomeni اسم در داستان بنیامین amirbagheri@ اسم درداستان امیرal.ha اسم درداستان علیرضاrismanchian2 اسم در داستان نیماmoein4321 اسم درداستان معین anatomrouse اسم درداستان علی سیب12اسم درداستان گوگوریو.
بعد از این که پایتخت تسخیر شدگینگیزها پایگاه های جدیدی درمناطقی از کشور زده بودن اونها تقریبا مناطق غربی و پایتخت ومناطق مرکزی رو تسخیر کرده بودند.
سپاه ما نزدیکی مرز سمنان قرار داشت.
وگینگیزها به سمت مشهد درحال حرکت بودند.
ما بایددر سمنان جلوی گینگیزهارو می گرفتیم .
رمو و ابجی ساغر به سمت گیلان تبریز از راه دریای خزر در حرکت بودند.
ومهدی هم حالش خوب نشده بود.
به علی گفتم.
علی بچه ها رو جمع کن تا حرکت کنیم.
علی گفت مهدی هم با میاد.
گفتم نه نزار بفهمه که ما داریم می رویم.
معین وگوگوریو مار نه متریش با سپاه کمکی به سمت اردوگاهمون در نزدیکی مرز سمنان در حرکت بودند.
حرکت کردیم از قلعه خراسان خارج شدیم به کوهی رسیدیدم به بالای کوه رفتیم.
ناگهان ببری جلوی ما رو گرفت.
علی رضاما خودت.
علی رضا کمانش برداشت یک تیر پرتاب کرد اما اتفاقی نیاافتادچون بنیامین جلو وایستاده بود ببر به سمتش حمله کرد اون ازاسب انداخت پایین.
بنیامین ترسیده بود زبونش بند اومده بود که ببره صدای بلندی روروی سربنیامیندر اورد.
من چا قو رو برداشتم محکم تو کمرش برداشتم.
ببر همون جا کشته شد روی بنیامین افتاد.
بنیامین گفت خواهشا ببر از روی من بردارید .
گفتم: اقای شجاع دلیرچرا ترسیدی بلند شو بچه ها بلندش کنید.
به راهمون ادامه دادیم به اردوگاه رسیدیم.
سربازان ما مجهز ایستاده بود.
ومعین و گوگوریو مار نه متریش اومدند جلو.
خسته نباشید دلاوران چقدر نیرو داریم.
معین گفت جمع نیروهای من و شما 70 هزار نفر است.
و گوگوریو گفت منم 30 هزار نفر رو اوردم.
گفتم ک نیروهای دشمن چقدرهستند.
گفت 300 هزار نفر.
چقدر زیاد یعنی هر نفر از ما باید3 نفر از اونا رو بکشه.
که صدای شیپور جنگ نواخته شد.
گوگوریو علی سریع جناح چپ اماده کنید معین و نیما بنیامین سمت راست با شما .
من امیر علی رضا از جلو بهشون حمله میکنیم.
در دره ایستاده بودیم.
دره از جلو سپاه گینگیز اگر خط دفاعی ما نابود میشدسپاه معین و گوگوریو از پشت قیچی می شدند.
من جلویی سپاه ایستادم گفتم دوستان.
اماده باشید چون بعد از پیروزی به شما پاداش خواهد رسید و یک شام هم مهمون من.
حالا هر کی پشت من برای نبرد میاد.
همه گفتند .
درود بر محمد حسن .
زنده باد ایران.
زنده باد فرماندهان.
اماده باشید تفنگ چی ها .
بزنیددددددددددددددددددددددددددددد.
مثلث ها اماده هستند.
بله قربازان بزنیئد.
علی رضا گفت قربان سپاه معین عقب نشینی کرده چی ما از پشت قیچی می شیم هنوز امید به گوگوریو داریم.
تیر کمانداران بزنیددددددددددددددددد.
توپخانه رو اماده کنید بزنیددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد.
امیر گفت قربان قربان توپ تیر تموم کردیم.
با وجود این که سلاح ها پیشرفته داشتیم ولی گینگیزها تموم نمی شدند.
اماده باشیدشمشیرها رو برداریدحملههههههههه.
ما رفتیم جلو داشتیممی جنگیدیم اما ناگهان امیر گفت قربان قربان گینگیزها از دو طرف ما رومحاصره کردند راه فراری نداریم.
چیکار کنیم قربان .
برگردید حالات دفاعی بگیریدشمشیر زن هابفرستید باسپاه عقبی حمله کنید.
و نیزه دار ها هم همین جا بمونند دفاع ککند.
که ناگهان صدایی بلند امد.
صبررررررررررر کنید.
بالای کوه وای گینگیز اعظم گینگیز اعظم گفت.
شما دیگه شکست خوردیدسلاح هاتون بنددازید.
تاشمارو ببخشم و در مجازاتتون تخفیف بدم.
نیروها تحت تا ثیر حرف های گیینگیز اعظم قرار گرفته بودند.
که داشتند سلاح هاشون به زمین می انداختند.
که یک سنگ گند خورد کنارگینگیز اعظم اون کی بود.
معین و گوگوریو که عقب نشینی کرده بودند.
رمو ابجی ساغررفته بودند برای اذوقه.
کی بود.
که ناگهان مرد سفید پوشی بالای کوه با اسب سفیدش ایستاده بود.
مرد سفید پوش گفت گینگیز اعظم تو نمی تونی مارو با حرفات گول بزنی اسم من مهدی .
کمانداران گینگیزها رو بزنید.
بزنید .
بزنید.
حملههههههههههههه.
گینگیزها از ترس پا به فرار گذاشته بودند.
گینگیز اعظم به سرعت فرار می کرد.
مهدی اومد پایین گفت : یادت باشه من نبردی جنگ .
گفتم داداشی : شرمنده دیگه من نخواستم تو صدمه ببینی و ... .
امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه در نظر سنجی شرکت کنید.
نظرسنجی
- خوب
- متوسط
- بد
این مطلب در 1393/03/09 14:22:50 نوشته شده است و در 1393/03/09 14:27:00 ویرایش شده است .
خداحافظ برای همیشه من رفتم ولی امیدوارم یه روزی برگردم واسه همیشه خدانگهدار دوستون دارم وهمینطور انجمن رو دوست دارم بای.