در قسمت قبل دیدیم نگین با درست کردن معجون های شفا .. تونست اعتماد قهرمانامون رو کسب کنه اونا هم قبول کردن در نجات برادرش کمک کنن
با اینکه علی 2 روز وقت داده بود ... امیر حسین ترجیح داد که زودتر عملیات رو انجام بده پس به همراه شاهین نگین رو تا محل قرار همراهی کردن .. معین و ممد حسن هم به دلیل خستگی ... امیرحسین به جای شرکت در جنگ وظیفه رسوندن معجون ها به مریضا رو بهشون سپرد ... در جنگی که بین اونها انجام شد تونستن برادر نگین امیر محمد رو نجات بدن .. و ضمن حفظ تخم اژدها .. علی هم توسط شاهین کشته شد
ازون طرف علیرضا که ذهن اژدهای ممدحسن رو تسخیر کرده بد خبر شوکه کننده ای رو اورد مبنی بر اینکه صلاح الدین زنده س و الان پیش اونه
و اما ادامه داستان ...
....
در کلبه نگین واقع در جنگل تاریک
-(امیر حسین) : برادرت حالش چطوره ؟؟؟
-(نگین) : گرفته تخت خوابیده انگار نه انگار ... بازم ممنون نمیدونم چطور تشکر کنم ... لطفتون رو فراموش نمیکنم
-(شاهین در حالی که تخم اژدهای اصیل رو میذاره رو میز ) : اما این رو چیکار کنیم ؟؟؟ اصلا چه دلیلی داشت آرش اینقدر میخواستش که حتی به تو خیانت کرد ؟؟؟
-(نگین) : آرش از قدرت این اژدها در آینده میترسه ... میگن از بین 12 تا اژدهای اصیل شرور ترین شون اینه به خاطر همین هم در جایی امن پیش بانوی برکه نگهداری میشد
-(شاهین) : اگه اینقدر خطرناکه پس نگهداریش هم اشتباس باس نابودش کنیم
-(نگین) : درسته که اژدهای خطرناکیه ولی برای آرش هم خطر محسوب میشه اگه واقعا میخواین آرش رو شکست بخوره به نیروی این اژدها نیاز دارین ... معمولا اژدها های اصیل خودشون مسترشون رو انتخاب میکنن ولی این اژدها رو میشه به روش دیگه ای هم بیدار کرد
-(امیرحسین) : یعین میتونی بیدارش کنی ؟؟؟
-(نگین) : اره .. روشش رو بلدم ... اما مطمئنین ؟؟؟ این اژدهای شماست
-(امیر حسین) : با ساخت معجون خودت رو نشون دادی .. بعد از قضیه علی هم فک نکنم آرش بهت خوش آمد بگه ... بخوای یا نخوای دیگه جز تیم مایی ... سریع تر مقدمات بیداریش رو فراهم کن منتظرم ببینم این اژدهایی که اینقدر تعریفش رو دادی چیه
نگین میره و بعد از بیست دقیقه در حالیکه یک دستکش قرمز دستشه بر میگرده
-(نگیندر حالیکه دستکش رو دستش میکنه ) : بهتره شما این صحنه رو نبینین زیاد جالب نیس این رو میگه و دستش رو فرو میکنه تو بدنش و قلبش از جا در میاره
امیرحسین و شاهین مات و مبهوت موندن ...
نگین قلبش رو که هنوز در کمال تعجب داره میزنه بالای تخم اژدها میگیره و فشارش میده تا چند قطره خون روی اون بچکه
-(نگین) : اینجور نگاه نکنین ... این جونور فقط اینجوری منو به عنوان مسترش میپذیره
که ناگهان تخم اژدها ترک میخوره ... با دیدن اولین ترک نگین قلبش رو به بدنش بر میگردونه ... اما اژدهای به دنیا اومده باعث تعجب بیشتر اون ها میشه ... یه اژدهای تاریکی به معنای واقعی .. بدنش توی اون دود و هاله ی تاریکی گم شده و فقط دهن و چشمای سبزش معلومه
-(نگین) : آخ که دقیقا سلیقه خودمه اسمشم میذارم دارک وان ( dark one )
-(امیر حسین) : سلیقه عجیبی داری ... اما به هر حال تیریک میگم به جمع مستر های اژدها خوش اومدی
که معین و ممدحسن هم یه دفعه داخل میشن
-(ممدحسن که به خاطر سریع اومدن نفس نفس میزنه ) : سلام چیشد ؟؟؟ تونستین برادر نگین رو نجات بدین ؟؟؟ خودتون سالمین ؟؟؟
امیرحسین مژده بده که خبر توپ اوردم برات
( اما تا چشش به اژدهاهه میوفته ) ... یا خدا این دیگه چیه ؟؟؟
-(معین) : این اژدهاس ؟؟؟ چرا اینقدر عجیبه
امیر حسین و شاهین درحالی علامت V (علامت victory ) رو با دست نشون میدن همزمان با هم میگن : به نظرتون چی شد ؟؟؟
-(معین) : خخخ ... همین که سالمین خدارو شکر ... اما خبر جدید اوردیم براتون ...
علیرضا پیغام رسوند که پدرتون زنده س و پیش اونه .. حیالت از بابت مریضا هم راحت همه شون حاشون خوبه
-(امیر حسین ) : چی ؟؟؟ مطمئنین ؟؟؟ وقت برا تلف کردن نداریم همگی آماده شین
-(نگین) :امیرحسین قبل رفتن این تیکه کریستال رو بگیر ... هر موقع نیاز به من داشتی یه تیکه ش رو بشکون
همیشه هم همراهت باشه من ازین طریق میتونم هر جا باشید پیداتون کنم .. بازم ممنون از همگی
-(شاهین درگوشی با ممدحسن) : چرا فقط به امیرحسین کیریستال میده ؟؟؟
-(ممدحسن هم درگوشی جوابش میده) : با یه نگاه هم میشه فهمید از برادرت خوشش اومده
به هر ترتیب قهرمانامون راهی کوهستان شمالی میشن
....
کوهستان شمالی ... محل زندگی علیرضا
-(علیرضا) : صلاح الدین خان ... اوناهاشون اومدن
وقتی قهرمانامون از اژدهاشون پیدا میشن و سمت علیرضا میان ... صلاحالدین رو میبینن در حالی که یکی زیر بغلش رو گرفته و یکی از پاهاش قطع شده سمتشون میاد
امیرحسین و شاهین با اشک خوشحالی ... در عین ناباوری بسمت پدرشون میدون ... صلاح الدین پس از در آغوش گرفت بچه هاش اشکاش رو پاک میکنه و میگه : فقط خوشحالم که زندم و دوباره میبینمتون
اگه به خاطر قدرت بالای این دوستم تو جادو نبود امکان نداشت زنده بمونم
-(معین) : دایی ؟؟؟ دایی هادی شمایین ؟؟؟ اما چطور ممکنه ؟ منظور پدر امیرحسین از جادو چی بود ؟؟؟
-(هادی) : عجب حتی برادرزاده هام منو یه دائم الخمر میدونن که تو کوچه ها همیشه ولو بود
( هادی .. 29 ساله ... جادوگر سطح بالا ... برادر کوچک مادر معین و آرش )
خب دیگه فکر کنم به سنی رسیده باشی که یکم از تاریخچه خاندانمون رو بهت بگم
-(علیرضا) : اینجا میخواین صحبت کنین ؟؟؟ برین داخل سر فرصت
....
داخل غار
-(هادی) : خاندان من از نوادگان مرلین بزرگه ... همیشه فرزند ارشد خانواده جادو رو به ارث میبرد اما به دلایلی این جادو به مادرت نرسید و به من رسید ... هرکس هم جادوی خانوادگی رو به ارث میبرد وظیفه ش فقط یه چیز معین بود محافظت از یه تخم اژدها
تخم اژدهایی که داخل محافظت ازش شکست خوردم ... آرش که به طور اتفاقی این تخم اژدها رو پیدا کرده بود .. حالا از بازی سرنوشت یا هرچی با اژدها مطابقت پیدا کرده بود و اژدها رو بیدار کرده بود
وقتی من رسیدم پوسته خالی تخم اژدها رو دیدم ولی هرچی گشتم نه اثری از اژدها بود نه خبری از مسترش .. تا اون حادثه بزرگ
معین شرمنده که اینطور متوجه میشی .. ولی هویت من باس مخفی میموند
-(معین) : این نیس که درک نکنم ولی هنوز دلخورم .. اما اسم مرلین رو غلط نکنم یه جا شنیدم
-(صلاح الدین) : شاهین یه نگاه به شمشیرت بنداز یه m روش هـک شده دیگه ... این شمشیر کار پدر هادیه
-(هادی) : یه جوررایی وضعیت الان آرش تقصیر منه .. هر جور شده میخوام جلوش رو بگیرم .. برای اینکار هم باس مستر های اژدها رو جمع کنم ... این مدت که اینجا بودیم علیرضا داستانتون رو تعریف کرد ... مثل اینکه همین الانش 2 تا مستر داریم
-(امیرحسین) : سه تا ... یکی از دوستامون هم یه اژدهای اصیل داره هرچند چند روزیه که به دنیا اومده
-(هادی در حالی که یه گوی بلورین رو در میاره و توی دستش میگیره) : مثل اینکه آرش هم 2 متحد از مستر ها پیدا کرده ... وقت برای تلف کردن نیس .. من جای 2 تا تخم اژدهای دیگه رو پیدا کردم ... آیا حاضرین بمن کمک کنین ؟؟؟
.....
جایی در سواحل دریای کارائیب
در چند صد متری ساحل ... قلعه ای به چشم میخورد دارای برجی بسیار بلند ... که اطراف نوک برج صد ها اژدها در حال پرواز میباشند
مردم به خاطر بلندی برج و انبوه اژدها های نوک آن ... به آن قعله لقب ایگدراسیل داده اند
(( ایگدراسیل .. درخت جهان در افسانه ای اسکاندیناوی ... که شاخه های آن تکیه گاه مرکزی کیهان به شمار میرفت ))
در نوک این برج ... آرش بر روی تخت خود نشسته است که 2 نفر وارد میشن
-(یکی از انها که سایه صورتش رو پوشونده ) : آرش خان مثل اینکه علی در بدست اوردن تخم اژدهای تاریکی شکست خورده ... بهتر بود به جای اون بی مصرف منو میفرستادید
-(آرش) : با اینکه 8 تا اژدها هم تحت فرمانش قرار دادم شکست خورد ؟؟؟
امیدوارم تو منو نا امید نکنی ... در سرزمین المپ خبر رسیده 2 تخم اژدهای اصیل پیدا شده ... هرچقدر نیرو میخوای با خودت ببر و برام این تخم های اژدها رو بیار
خوب اینم از قسمت آخر فصل 2
اما در سرزمین المپ چه خبره و چه اتفاقات و حوادثی ممکنه رخ بده ؟؟؟ چه کسانی به داستان اضاف میشن ؟؟؟ این فردی که صورتش رو سایه پوشونده بود کی بود ؟؟؟ آیا دوباره نگین رو در داستان میبینیم ... منتظر فصل 3 باشید
اینم اژدهای نگین (دارک وان) به محض تولد :
http://uupload.ir/files/e5eb_dragon_of_darkness_by_tonolos-d8oeav2.jpgl.jpg
با اینکه علی 2 روز وقت داده بود ... امیر حسین ترجیح داد که زودتر عملیات رو انجام بده پس به همراه شاهین نگین رو تا محل قرار همراهی کردن .. معین و ممد حسن هم به دلیل خستگی ... امیرحسین به جای شرکت در جنگ وظیفه رسوندن معجون ها به مریضا رو بهشون سپرد ... در جنگی که بین اونها انجام شد تونستن برادر نگین امیر محمد رو نجات بدن .. و ضمن حفظ تخم اژدها .. علی هم توسط شاهین کشته شد
ازون طرف علیرضا که ذهن اژدهای ممدحسن رو تسخیر کرده بد خبر شوکه کننده ای رو اورد مبنی بر اینکه صلاح الدین زنده س و الان پیش اونه
و اما ادامه داستان ...
....
در کلبه نگین واقع در جنگل تاریک
-(امیر حسین) : برادرت حالش چطوره ؟؟؟
-(نگین) : گرفته تخت خوابیده انگار نه انگار ... بازم ممنون نمیدونم چطور تشکر کنم ... لطفتون رو فراموش نمیکنم
-(شاهین در حالی که تخم اژدهای اصیل رو میذاره رو میز ) : اما این رو چیکار کنیم ؟؟؟ اصلا چه دلیلی داشت آرش اینقدر میخواستش که حتی به تو خیانت کرد ؟؟؟
-(نگین) : آرش از قدرت این اژدها در آینده میترسه ... میگن از بین 12 تا اژدهای اصیل شرور ترین شون اینه به خاطر همین هم در جایی امن پیش بانوی برکه نگهداری میشد
-(شاهین) : اگه اینقدر خطرناکه پس نگهداریش هم اشتباس باس نابودش کنیم
-(نگین) : درسته که اژدهای خطرناکیه ولی برای آرش هم خطر محسوب میشه اگه واقعا میخواین آرش رو شکست بخوره به نیروی این اژدها نیاز دارین ... معمولا اژدها های اصیل خودشون مسترشون رو انتخاب میکنن ولی این اژدها رو میشه به روش دیگه ای هم بیدار کرد
-(امیرحسین) : یعین میتونی بیدارش کنی ؟؟؟
-(نگین) : اره .. روشش رو بلدم ... اما مطمئنین ؟؟؟ این اژدهای شماست
-(امیر حسین) : با ساخت معجون خودت رو نشون دادی .. بعد از قضیه علی هم فک نکنم آرش بهت خوش آمد بگه ... بخوای یا نخوای دیگه جز تیم مایی ... سریع تر مقدمات بیداریش رو فراهم کن منتظرم ببینم این اژدهایی که اینقدر تعریفش رو دادی چیه
نگین میره و بعد از بیست دقیقه در حالیکه یک دستکش قرمز دستشه بر میگرده
-(نگیندر حالیکه دستکش رو دستش میکنه ) : بهتره شما این صحنه رو نبینین زیاد جالب نیس این رو میگه و دستش رو فرو میکنه تو بدنش و قلبش از جا در میاره
امیرحسین و شاهین مات و مبهوت موندن ...
نگین قلبش رو که هنوز در کمال تعجب داره میزنه بالای تخم اژدها میگیره و فشارش میده تا چند قطره خون روی اون بچکه
-(نگین) : اینجور نگاه نکنین ... این جونور فقط اینجوری منو به عنوان مسترش میپذیره
که ناگهان تخم اژدها ترک میخوره ... با دیدن اولین ترک نگین قلبش رو به بدنش بر میگردونه ... اما اژدهای به دنیا اومده باعث تعجب بیشتر اون ها میشه ... یه اژدهای تاریکی به معنای واقعی .. بدنش توی اون دود و هاله ی تاریکی گم شده و فقط دهن و چشمای سبزش معلومه
-(نگین) : آخ که دقیقا سلیقه خودمه اسمشم میذارم دارک وان ( dark one )
-(امیر حسین) : سلیقه عجیبی داری ... اما به هر حال تیریک میگم به جمع مستر های اژدها خوش اومدی
که معین و ممدحسن هم یه دفعه داخل میشن
-(ممدحسن که به خاطر سریع اومدن نفس نفس میزنه ) : سلام چیشد ؟؟؟ تونستین برادر نگین رو نجات بدین ؟؟؟ خودتون سالمین ؟؟؟
امیرحسین مژده بده که خبر توپ اوردم برات
( اما تا چشش به اژدهاهه میوفته ) ... یا خدا این دیگه چیه ؟؟؟
-(معین) : این اژدهاس ؟؟؟ چرا اینقدر عجیبه
امیر حسین و شاهین درحالی علامت V (علامت victory ) رو با دست نشون میدن همزمان با هم میگن : به نظرتون چی شد ؟؟؟
-(معین) : خخخ ... همین که سالمین خدارو شکر ... اما خبر جدید اوردیم براتون ...
علیرضا پیغام رسوند که پدرتون زنده س و پیش اونه .. حیالت از بابت مریضا هم راحت همه شون حاشون خوبه
-(امیر حسین ) : چی ؟؟؟ مطمئنین ؟؟؟ وقت برا تلف کردن نداریم همگی آماده شین
-(نگین) :امیرحسین قبل رفتن این تیکه کریستال رو بگیر ... هر موقع نیاز به من داشتی یه تیکه ش رو بشکون
همیشه هم همراهت باشه من ازین طریق میتونم هر جا باشید پیداتون کنم .. بازم ممنون از همگی
-(شاهین درگوشی با ممدحسن) : چرا فقط به امیرحسین کیریستال میده ؟؟؟
-(ممدحسن هم درگوشی جوابش میده) : با یه نگاه هم میشه فهمید از برادرت خوشش اومده
به هر ترتیب قهرمانامون راهی کوهستان شمالی میشن
....
کوهستان شمالی ... محل زندگی علیرضا
-(علیرضا) : صلاح الدین خان ... اوناهاشون اومدن
وقتی قهرمانامون از اژدهاشون پیدا میشن و سمت علیرضا میان ... صلاحالدین رو میبینن در حالی که یکی زیر بغلش رو گرفته و یکی از پاهاش قطع شده سمتشون میاد
امیرحسین و شاهین با اشک خوشحالی ... در عین ناباوری بسمت پدرشون میدون ... صلاح الدین پس از در آغوش گرفت بچه هاش اشکاش رو پاک میکنه و میگه : فقط خوشحالم که زندم و دوباره میبینمتون
اگه به خاطر قدرت بالای این دوستم تو جادو نبود امکان نداشت زنده بمونم
-(معین) : دایی ؟؟؟ دایی هادی شمایین ؟؟؟ اما چطور ممکنه ؟ منظور پدر امیرحسین از جادو چی بود ؟؟؟
-(هادی) : عجب حتی برادرزاده هام منو یه دائم الخمر میدونن که تو کوچه ها همیشه ولو بود
( هادی .. 29 ساله ... جادوگر سطح بالا ... برادر کوچک مادر معین و آرش )
خب دیگه فکر کنم به سنی رسیده باشی که یکم از تاریخچه خاندانمون رو بهت بگم
-(علیرضا) : اینجا میخواین صحبت کنین ؟؟؟ برین داخل سر فرصت
....
داخل غار
-(هادی) : خاندان من از نوادگان مرلین بزرگه ... همیشه فرزند ارشد خانواده جادو رو به ارث میبرد اما به دلایلی این جادو به مادرت نرسید و به من رسید ... هرکس هم جادوی خانوادگی رو به ارث میبرد وظیفه ش فقط یه چیز معین بود محافظت از یه تخم اژدها
تخم اژدهایی که داخل محافظت ازش شکست خوردم ... آرش که به طور اتفاقی این تخم اژدها رو پیدا کرده بود .. حالا از بازی سرنوشت یا هرچی با اژدها مطابقت پیدا کرده بود و اژدها رو بیدار کرده بود
وقتی من رسیدم پوسته خالی تخم اژدها رو دیدم ولی هرچی گشتم نه اثری از اژدها بود نه خبری از مسترش .. تا اون حادثه بزرگ
معین شرمنده که اینطور متوجه میشی .. ولی هویت من باس مخفی میموند
-(معین) : این نیس که درک نکنم ولی هنوز دلخورم .. اما اسم مرلین رو غلط نکنم یه جا شنیدم
-(صلاح الدین) : شاهین یه نگاه به شمشیرت بنداز یه m روش هـک شده دیگه ... این شمشیر کار پدر هادیه
-(هادی) : یه جوررایی وضعیت الان آرش تقصیر منه .. هر جور شده میخوام جلوش رو بگیرم .. برای اینکار هم باس مستر های اژدها رو جمع کنم ... این مدت که اینجا بودیم علیرضا داستانتون رو تعریف کرد ... مثل اینکه همین الانش 2 تا مستر داریم
-(امیرحسین) : سه تا ... یکی از دوستامون هم یه اژدهای اصیل داره هرچند چند روزیه که به دنیا اومده
-(هادی در حالی که یه گوی بلورین رو در میاره و توی دستش میگیره) : مثل اینکه آرش هم 2 متحد از مستر ها پیدا کرده ... وقت برای تلف کردن نیس .. من جای 2 تا تخم اژدهای دیگه رو پیدا کردم ... آیا حاضرین بمن کمک کنین ؟؟؟
.....
جایی در سواحل دریای کارائیب
در چند صد متری ساحل ... قلعه ای به چشم میخورد دارای برجی بسیار بلند ... که اطراف نوک برج صد ها اژدها در حال پرواز میباشند
مردم به خاطر بلندی برج و انبوه اژدها های نوک آن ... به آن قعله لقب ایگدراسیل داده اند
(( ایگدراسیل .. درخت جهان در افسانه ای اسکاندیناوی ... که شاخه های آن تکیه گاه مرکزی کیهان به شمار میرفت ))
در نوک این برج ... آرش بر روی تخت خود نشسته است که 2 نفر وارد میشن
-(یکی از انها که سایه صورتش رو پوشونده ) : آرش خان مثل اینکه علی در بدست اوردن تخم اژدهای تاریکی شکست خورده ... بهتر بود به جای اون بی مصرف منو میفرستادید
-(آرش) : با اینکه 8 تا اژدها هم تحت فرمانش قرار دادم شکست خورد ؟؟؟
امیدوارم تو منو نا امید نکنی ... در سرزمین المپ خبر رسیده 2 تخم اژدهای اصیل پیدا شده ... هرچقدر نیرو میخوای با خودت ببر و برام این تخم های اژدها رو بیار
خوب اینم از قسمت آخر فصل 2
اما در سرزمین المپ چه خبره و چه اتفاقات و حوادثی ممکنه رخ بده ؟؟؟ چه کسانی به داستان اضاف میشن ؟؟؟ این فردی که صورتش رو سایه پوشونده بود کی بود ؟؟؟ آیا دوباره نگین رو در داستان میبینیم ... منتظر فصل 3 باشید
اینم اژدهای نگین (دارک وان) به محض تولد :
http://uupload.ir/files/e5eb_dragon_of_darkness_by_tonolos-d8oeav2.jpgl.jpg
نظرسنجی
- خوب بود ^_^
- خوشم نیومد-_-
این مطلب در 1395/04/15 13:09:18 نوشته شده است و در 1395/04/15 13:49:31 ویرایش شده است .
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن