خب ... در قسمت پیش دیدیم که معین و ممدحسن تونستن بانو برکه و حیوونش کراکـن رو شکست بدن و تخم اژدها ها رو هم بدست اوردن ... اما ازون طرف امیر حسین چون میبینه که دیر کردن نگران میشه و به همراه شاهین به جنگل تاریک محل زندگی جادوگر میان تا یه سروگوشی آب بدن
و اما ادامه داستان ....
.............
جنگل تاریک - نزیدک دهانه غاره محل زندگی جادوگر
-(امیرحسین) : خب همینجاس فک کنم ... با احتیاط میریم داخل ... شاهین تو هم انگشترت رو دستت کن که در صورت خطر به موقع بتونیم واکنش نشون بدیم
صد متری که غار رو طی میکنن شاهین علامت توقف میده
-(شاهین) : صبر کن داداش کمی جلوتر دشمن در کمینه تعدادشون هم خیلی زیاده باس از یه مسیر دیگه بریم
-(امیرحسین) : شرمنده ولی راه دیگه ای غیر این بلد نیستم ...
اشکال نداره هرچی میخوان باشن کمک میکنن قبل رودرویی با جادوگر خودمون رو گرم کنیم
کمی که جلوتر میرن میبینن تعداد خیلی زیادی اسکلت شمشیر به دست منتظرشون هستن
-(امیر حسین) : شرمنده ولی من وقت اضاف ندارم واسه سیاهی لشکر صرف کنم
و دستش رو میاره بالا و زیر لب میگه ( dragon force - push ) ... و با قدرت جادوییش اسکلت های توی غار رو در هم میکوبه
وقتی از غار بیرون میان و به محوطه باز میرسن ... با بالای صد اسکلت دیگه روبرو میشن
-(امیر حسین در حالی که شمشیرش رو میکشه ) : انگار فاصله ی زیاد بین من و گراندینه باعث شده مقدار مانا ( ظرفیت جادونی ) م کاهش پیدا کنه ... از این جا به بعدش رو باس با شمشیر پاک سازی کنیم
-(شاهین) : ولی تعدادشون خیلی زیاده
-(امیر حسین ) : خوب از قدرت شمشیرت ( blade maker ) استفاده کن ... این شمشیر فقط یه تیکه ی فولادی معمولی نیست .. یکی از دوستای پدربزرگ که جادوگر ماهری بوده روش جادو کار گذاشته ... داستانی که پدرمون بچه گی تعریف میکرد رو یادته ؟؟؟
اینکه چطور با این شمشیر یک کلونی از گوبلین ها رو شکست داده ؟؟؟ طرز استفاده از قدرت شمشیر رو سعی کن بیاد بیاری دیگه
شاهین بعد این صحبت نوک شمشیر رو به سمت زمین میگیره ... شمشیر رو بالا میبره و شروع میکنه به اسپل خوندن
-(امیر حسین) : آها حالا شد ... خودش هم یه اسپل جادویی برای محافظت استفاده میکنه ( dragon force - shield )
شاهین بعد از خوندن اسپل شمشیر رو از نوک تو زمین فرو میکنه و میگه ( blade make - thousand sword )
که بلافاصله بعد از این حرکت میبینن از زمین نزیدک صد تا تیغه ی شمشیر در میان و همه ی اسکلت ها رو نابود میکنن
( شمشیر ها چون توسط جادو درست شدن پس از مدت زمان معینی از بین میرن )
شاهین که هنوز مبهوت کاریه که انجام داد .. امیر حسین میاد و یکی میزنه رو شونش و میگه : احسنت .. الحق که برادر خودمی
اما وقت برا موندن نداریم به نظر میاد جادوگر تو اون کلبه چوبی باشه
-(شاهین) : صبر کن داداش ... به نظر نمیاد تنها باشه ... داره با یه نفر با عصبانیت صحبت میکنه ... یکی به اسم علی
....
همزمان در داخل کلبه
-(نگین با فریاد) : علی قرارمون این نبود ... قول دادی اگه از شرشون خلاص شم برادرم رو آزاد میکنی
-(علی) : شرایط تغییر کرده ... آرش خان حتما اون تخم اژدها رو میخواد ... مهم نیس چه جوری اما باس هرجوری شده گیرش بیاری
-(نگین) : آرش خودش کجاس ؟؟ میخوام رودر رو باش صحبت کنم
-(علی) : شاید قبلا علاقه ای بیتون بوده باشه ولی الان آرش خان دیگه نه وقته سرو کله زدن با تو رو داره نه علاقه ای به این کار داره
... همونطور که گفتم تخم اژدها رو برام بیار منم برادر کوچیکت رو آزاد میکنم ... 2 روز هم وقت داری تا اون موقع من تو خرابه های دم ساحل منتظر جوابت میمونم ...
این رو میگه و یک کریستال جابجایی زیر پاش میشکونه
....
بیرون کلبه
شاهین تمامی حرفایی رو که شنیده بود برای امیرحسین تعریف میکنه سپس باهم میرن به سمت کلبه
امیرحسین با سوزن هایی که به همراه داشت در کلبه رو باز میکنه و میره داخل و به طبقه دوم میرن
-(نگین) : شما کی هستی ؟؟؟ اینجا چیکار میکنین ؟؟؟ چی شکلی اومدین داخل ؟؟؟
-( امیرحسین درحالیکه شمشیرش رو روبروی جادوگر گرفته ) : دو نفر از دوستامون اومده بودن چیزی مثل معجون شفا ازت بگیرن احیانا تو که خبر نداری ازشون ؟؟؟
-(نگین) : شرمنده ولی رفیقات مردن ... شما هم به زودی به اونها میپیوندین ( این رو میگه و عصاش رو به زمین میکوبه )
و موجی قوی شاهین که دم در ایستاده بود رو با ضربه پرت میکنه طبقه اول ... و شاهین بیهوش میشه
تا امیرحسین میخواد مقابله کنه ... نیگن دوباره عصاش رو زمین میکوبه میگه ( drak magic - prison ) .... که از دهن عصاش که شکل مار داشت دودی سیاه خارج میشه و دور تا دور امیر حسین رو میپوشونه و اون رو زندانی میکنه
اما همین که میخواد اسپل بعدیش رو اجرا کنه میبینه یه شمشیر رو گردنشه ... بله معین و ممد حسن برگشته بودن
امیر حسین از زندان جادویی ایجاد شده توسط نگین آزاد میشه ...ممد حسن هم عصای نگین رو از دستش میگیره و با تناب میبندش
-(نگین) : امکان نداره شما زنده مونده باشید ... این شمشیر امکان نداره ... چطور همچین چیزی اتفاق افتاد چطور بانوی برکه از شما شکست خورده ؟؟؟
-(ممدحسن) : آها اون زنه رو میگی ؟؟؟ پخی نبود بابا
-(معین رو به امیر حسین) : شرمنده دیر کردیم ... وقت خوش آمد گویی و خوشحالی هم نیس ... این جادوگر به ما گفت برای ساخت معجون شفا نیاز به تخم اژدهای اصیل داره ...یکم سروکله زدن با نگهبانش وقت برد
-(نگین) : شرمنده ولی دروغ گفتم ... راستش من خصومت شخصی باهاتون ندارم ... برادرم الان گروگانه .. مجبور به انجام اینکار شدم
-(شاهین ) : این رو راست میگه احتمالا ... من حرفاش با شخصی به اسم علی رو شندیم
-(معین) : خودم حدس میزدم دروغ باشه ... اما آب برکه چی ؟؟؟ نمیتونی باش معجون بسازی ... من یه بار به وسیله بانوی برکه زخمی شدم اما آب برکه نجاتم داد .. منم یه مقدار ازش رو محض احتیاط اوردم با خودم
-(نگین) : میدونم آب برکه جادوی بالایی تو خودش داره ولی خاصیت شفا نداره ... اون زمان جسم و ایتم جادویی ای همرات نبود ؟؟؟
-(معین) : چرا حالا که فکر میکنم وقتی افتادم تو آب گردنبندم هم شروع به درخشیدن کرد
-(نگین) : احتمالا به همین ربط داره ... قول نمیدم باس امتحان کنم ... ولی شاید بشه معجون شفا رو ساخت ... اما اگه ساختم شما هم باس م قول بدین تو نجات برادرم کمک میکنین
باز طولانی شد .... خب یکم داستان شفاف تر شد ... اما نگین میتونه معجونای شفا رو درست کنه ؟؟؟ قسمت بعد مربوط به عملیات نجات برادر کوچیکه ی نگینه ... قسمت بعد رو هم دنبال کنید
و اما ادامه داستان ....
.............
جنگل تاریک - نزیدک دهانه غاره محل زندگی جادوگر
-(امیرحسین) : خب همینجاس فک کنم ... با احتیاط میریم داخل ... شاهین تو هم انگشترت رو دستت کن که در صورت خطر به موقع بتونیم واکنش نشون بدیم
صد متری که غار رو طی میکنن شاهین علامت توقف میده
-(شاهین) : صبر کن داداش کمی جلوتر دشمن در کمینه تعدادشون هم خیلی زیاده باس از یه مسیر دیگه بریم
-(امیرحسین) : شرمنده ولی راه دیگه ای غیر این بلد نیستم ...
اشکال نداره هرچی میخوان باشن کمک میکنن قبل رودرویی با جادوگر خودمون رو گرم کنیم
کمی که جلوتر میرن میبینن تعداد خیلی زیادی اسکلت شمشیر به دست منتظرشون هستن
-(امیر حسین) : شرمنده ولی من وقت اضاف ندارم واسه سیاهی لشکر صرف کنم
و دستش رو میاره بالا و زیر لب میگه ( dragon force - push ) ... و با قدرت جادوییش اسکلت های توی غار رو در هم میکوبه
وقتی از غار بیرون میان و به محوطه باز میرسن ... با بالای صد اسکلت دیگه روبرو میشن
-(امیر حسین در حالی که شمشیرش رو میکشه ) : انگار فاصله ی زیاد بین من و گراندینه باعث شده مقدار مانا ( ظرفیت جادونی ) م کاهش پیدا کنه ... از این جا به بعدش رو باس با شمشیر پاک سازی کنیم
-(شاهین) : ولی تعدادشون خیلی زیاده
-(امیر حسین ) : خوب از قدرت شمشیرت ( blade maker ) استفاده کن ... این شمشیر فقط یه تیکه ی فولادی معمولی نیست .. یکی از دوستای پدربزرگ که جادوگر ماهری بوده روش جادو کار گذاشته ... داستانی که پدرمون بچه گی تعریف میکرد رو یادته ؟؟؟
اینکه چطور با این شمشیر یک کلونی از گوبلین ها رو شکست داده ؟؟؟ طرز استفاده از قدرت شمشیر رو سعی کن بیاد بیاری دیگه
شاهین بعد این صحبت نوک شمشیر رو به سمت زمین میگیره ... شمشیر رو بالا میبره و شروع میکنه به اسپل خوندن
-(امیر حسین) : آها حالا شد ... خودش هم یه اسپل جادویی برای محافظت استفاده میکنه ( dragon force - shield )
شاهین بعد از خوندن اسپل شمشیر رو از نوک تو زمین فرو میکنه و میگه ( blade make - thousand sword )
که بلافاصله بعد از این حرکت میبینن از زمین نزیدک صد تا تیغه ی شمشیر در میان و همه ی اسکلت ها رو نابود میکنن
( شمشیر ها چون توسط جادو درست شدن پس از مدت زمان معینی از بین میرن )
شاهین که هنوز مبهوت کاریه که انجام داد .. امیر حسین میاد و یکی میزنه رو شونش و میگه : احسنت .. الحق که برادر خودمی
اما وقت برا موندن نداریم به نظر میاد جادوگر تو اون کلبه چوبی باشه
-(شاهین) : صبر کن داداش ... به نظر نمیاد تنها باشه ... داره با یه نفر با عصبانیت صحبت میکنه ... یکی به اسم علی
....
همزمان در داخل کلبه
-(نگین با فریاد) : علی قرارمون این نبود ... قول دادی اگه از شرشون خلاص شم برادرم رو آزاد میکنی
-(علی) : شرایط تغییر کرده ... آرش خان حتما اون تخم اژدها رو میخواد ... مهم نیس چه جوری اما باس هرجوری شده گیرش بیاری
-(نگین) : آرش خودش کجاس ؟؟ میخوام رودر رو باش صحبت کنم
-(علی) : شاید قبلا علاقه ای بیتون بوده باشه ولی الان آرش خان دیگه نه وقته سرو کله زدن با تو رو داره نه علاقه ای به این کار داره
... همونطور که گفتم تخم اژدها رو برام بیار منم برادر کوچیکت رو آزاد میکنم ... 2 روز هم وقت داری تا اون موقع من تو خرابه های دم ساحل منتظر جوابت میمونم ...
این رو میگه و یک کریستال جابجایی زیر پاش میشکونه
....
بیرون کلبه
شاهین تمامی حرفایی رو که شنیده بود برای امیرحسین تعریف میکنه سپس باهم میرن به سمت کلبه
امیرحسین با سوزن هایی که به همراه داشت در کلبه رو باز میکنه و میره داخل و به طبقه دوم میرن
-(نگین) : شما کی هستی ؟؟؟ اینجا چیکار میکنین ؟؟؟ چی شکلی اومدین داخل ؟؟؟
-( امیرحسین درحالیکه شمشیرش رو روبروی جادوگر گرفته ) : دو نفر از دوستامون اومده بودن چیزی مثل معجون شفا ازت بگیرن احیانا تو که خبر نداری ازشون ؟؟؟
-(نگین) : شرمنده ولی رفیقات مردن ... شما هم به زودی به اونها میپیوندین ( این رو میگه و عصاش رو به زمین میکوبه )
و موجی قوی شاهین که دم در ایستاده بود رو با ضربه پرت میکنه طبقه اول ... و شاهین بیهوش میشه
تا امیرحسین میخواد مقابله کنه ... نیگن دوباره عصاش رو زمین میکوبه میگه ( drak magic - prison ) .... که از دهن عصاش که شکل مار داشت دودی سیاه خارج میشه و دور تا دور امیر حسین رو میپوشونه و اون رو زندانی میکنه
اما همین که میخواد اسپل بعدیش رو اجرا کنه میبینه یه شمشیر رو گردنشه ... بله معین و ممد حسن برگشته بودن
امیر حسین از زندان جادویی ایجاد شده توسط نگین آزاد میشه ...ممد حسن هم عصای نگین رو از دستش میگیره و با تناب میبندش
-(نگین) : امکان نداره شما زنده مونده باشید ... این شمشیر امکان نداره ... چطور همچین چیزی اتفاق افتاد چطور بانوی برکه از شما شکست خورده ؟؟؟
-(ممدحسن) : آها اون زنه رو میگی ؟؟؟ پخی نبود بابا
-(معین رو به امیر حسین) : شرمنده دیر کردیم ... وقت خوش آمد گویی و خوشحالی هم نیس ... این جادوگر به ما گفت برای ساخت معجون شفا نیاز به تخم اژدهای اصیل داره ...یکم سروکله زدن با نگهبانش وقت برد
-(نگین) : شرمنده ولی دروغ گفتم ... راستش من خصومت شخصی باهاتون ندارم ... برادرم الان گروگانه .. مجبور به انجام اینکار شدم
-(شاهین ) : این رو راست میگه احتمالا ... من حرفاش با شخصی به اسم علی رو شندیم
-(معین) : خودم حدس میزدم دروغ باشه ... اما آب برکه چی ؟؟؟ نمیتونی باش معجون بسازی ... من یه بار به وسیله بانوی برکه زخمی شدم اما آب برکه نجاتم داد .. منم یه مقدار ازش رو محض احتیاط اوردم با خودم
-(نگین) : میدونم آب برکه جادوی بالایی تو خودش داره ولی خاصیت شفا نداره ... اون زمان جسم و ایتم جادویی ای همرات نبود ؟؟؟
-(معین) : چرا حالا که فکر میکنم وقتی افتادم تو آب گردنبندم هم شروع به درخشیدن کرد
-(نگین) : احتمالا به همین ربط داره ... قول نمیدم باس امتحان کنم ... ولی شاید بشه معجون شفا رو ساخت ... اما اگه ساختم شما هم باس م قول بدین تو نجات برادرم کمک میکنین
باز طولانی شد .... خب یکم داستان شفاف تر شد ... اما نگین میتونه معجونای شفا رو درست کنه ؟؟؟ قسمت بعد مربوط به عملیات نجات برادر کوچیکه ی نگینه ... قسمت بعد رو هم دنبال کنید
نظرسنجی
- خوب بود ^_^
- خوشم نیومد-_-
این مطلب در 1395/04/13 20:50:41 نوشته شده است و در 1395/04/14 10:27:57 ویرایش شده است .
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن