قسمت قبل شاهد بودیم جادوگری به اسم نگین قبول کرد که معجون های شفا رو بسازه اما ادعا کرد برای ساختش به یه تخم اژدها نیاز داره ... اما این تخم اژدها در سرزمین کملوت و در یک برکه س که توسط نگهبانی محافظت میشه ... معنی و ممد حسن قبول کردن که این تخم اژدها رو بیارن و با کریستال هایی که نگین به همین منظور بهشون داد تلپورت شدن ... اما با حضور علی فرمانده سابق الف ها به نظر میرسه که پشت این جریان دسیسه ای در کاره
واما ادامه داستان ....
.........
سرزمین کملوت ... محل زندگی بانوی برکه
معین و ممد حسن به وسیله کریستالی که از نگین گرفتن به این محل تلپرورت شدن
-(معین) : واقعا جواب داد ... اما الان کجاییم ؟؟؟
-(ممدحسن) : این برکه احتمالا همونیه که نگین راجع بهش صحبت میکرد ... اما تخم اژدها رو از کجا پیدا کنیم ؟؟؟
یه دقیقه صبر کن ... انگار یه چیزی اون وسط برکه س .... به نظر آدمه
خوب که دقت میکنن میکنن میبینن یه دختر خیلی زیبا که یک لباس سفید به تن داره و یک تاج شیشه ای هم دور سر . یک عصای طلایی به بلندای قدش هم تودستشه .... به صورتی که در 20 سانتی آب برکه به صورت معلق در هوا در حرکته و به سمتشون میاد
-(وقتی نزدیکشون میرسه) : توی قلمرو من چیکار میکنن ؟؟؟ ( شما صداش رو اکو دار و با ابهت بخونین )
-(معین خودش رو میزنه به اون راه و میگه ) : ما به وسیله ی کریستالی که یک جادوگر بهمون داده به اینجا تلپورت شدیم ... شما رو نمیشناسیم و نمیدونیم اینجا کجاست
-(که دختره مرموز با خنده جواب میده) : به محض دیدنتون همچی معلوم بود و قصدتون رو به راحتی میشد از چشماتون خوند
مردم عادی من رو بانوی برکه ( lady of lake ) و یا نگهبان صلح ( guardian of piece ) خطاب میکنن ... بالای هزاران ساله ازین برکه محافظت کردم ... شرمنده ولی نمیتونم بذارم از اینجا زنده در برید
به محض تموم شدن حرفاش دست چپش رو گاز میگیره که خون میاد ...
بعد با کف دست روی آب ضربه میزنه و میگه : من به اسمم تو رو احضار میکنم ... کراکـــن
که جلوی چشم معین و ممد حسن ... یه هشت پای غول پیکر ظاهر میشه
-(بانوی برکه ) : مخصوص شما حیوون خونگیم رو از اقیانوس احضار کردم ... حتی نیاز نیس دست خودم رو کثیف کنم ...
کراکـــن خوردشون کن
که کراکن بعد از یه فریاد مهیب به سمت دوستامون حمله ور میشه ... معین و ممد حسن از هم جدا میشن و سعی میکنن با دور زدن کراکن ... اون رو گمراه کنن
-(معین) : ممد حسن سعی کن حواس اون هیولا رو پرت کنی تا من برم سراغ اون دختره بعد از اینکه شکستش دادم میام کمکت
-(بانوی برکه ) : خندم ننداز تو میخوای منو شکست بدی ؟؟؟ یه انسان فانی میخواد منو شکست بده ؟؟؟
هنوز خندش تموم نشده که معین یه خنجر پرتابی سمتش پرتاب میکنه و گوشه صورتش رو زخمی میکنه
-(معین) : مارو دست کم بگیری خودت بد میبینی
-( که ممد حسن داد میزنه ) : معین حواست کجاست ... ؟؟؟ پشت سرت
(معین یه لحظه به خودش میاد میبینه دست بانوی برکه س که از وسط بدنش رد شده) : امکان نداره تو که الان وسط برکه بودی
که بانوی برکه دستش رو درمیاره و معین رو به داخل برکه میندازه
ممدحسن که خون جلو چشماش رو گرفته تمام نیروش رو جمع میکنه و میزاره رو این ضربه و داد میزنه (killing art - explotion)
و تیر رو رها میکنه ... قدرت این ضربه به قدری زیاده که خودش هم پرت میشه عقب
کراکن که این تیر رو خطر میدونه 4 تا از شاخک هاش رو سد راه این تیر قرار میده ... تیر به محض اسابت منفجر میشه و علاوه بر پودر کردن شاخک های کراکن خود کراکن هم چند متری عقب میرونه
......
ازون طرف زیر آب
معین که فکر میکردیم دیگه مرده قدرت گرنبندش فعال شده و آب برکه شروع میکنه به درمان کردن زخمش
وقتی به هوش میاد تو آب دنبال شمشیرش میگرده که اتفاقی یه شمشیر میبینه که زیر آب برق میزنه اما به محض به دست گرفت شمشیر میبینه تو یه دنیای دیگه س ... همه جا حسابی تارکه و فقط یه راه پله به سمت بالا وجود داره ... وقتی از پله ها بالا میره میبینه یه نفر روی یک صندلی نشسته که قیافش شبیه اسکلته و لباس و روپوش سیاه به تن داره رو میکنه بهش و میگه
-(معین) : اینجا کجاست ؟؟؟ آیا من مردم ؟؟؟ تو کی هستی ؟؟
-(شخص مرموز) : نه نمردی ... من تجسم همون شمشیری هستم که بهش دست زدی ... اسمم هم هست (death)
-(معین) : شمشیر ؟؟؟ منظورت چیه ؟؟؟
-(دث) : بذار یه داستان قدیمی برات تعریف کنم ... در زمانی دور جادوگری به اسم مرلین برای دوستش آرتور شمشیری استثنایی با استفاده از نفس اژدهاش درست کرد به اسم اکسکالیبور و اون رو در سنگ قرار داد و طوری طلسمش کرد که کسایی با اراده قوی بتونن اون رو دربیارن
بعد با درست کردن شایعه اینکه هرکی این شمشیر رو بدست بیاره میتونه فرمان روایی کنه آرتور رو به اینکار ترغیب کرد ... در واقع میخواست اراده آرتور برای پادشاهی رو تست کنه ... بعد ازون آرتور با استتفاده ازین شمشیر تونست سرزمینش رو از وجود دشمنان و موجودات اهریمنی پاک کنه ... حتی بعضی ها به اون شمشیر لقب شمشیر مقدس رو دادن
اما واقعیت اینه که این شمشیر به خون های زیادی اعمم از موجودات اهرمینی قوی آلوده شده بود ... بعد از مرگ آرتور مرلین از قدرت شمشیر ترسید و خواست که نابودش کنه ولی نتوسنت پس اون رو به بانوی برکه سپرد تا ازون محافظت کنه
منم تجسم این شمشیر تو ذهن تو ام که به خاطر اینکه توسط خشم و غضب روحت در اختشاشه به این صورت متجسم شدم ... قدرت من کاملا از آن توهه ولی بذار بپرسم ازین قدرت در چه راهی میخوای استفاده کنی ؟؟؟
-(معین بعد از کمی تفکر در جواب فقط یه کلمه میگه) : انتقام
خب این قسمت هم تا همینجا داشته باشید ... چون زیادی طولانی شد ادامه جنگ واسه قسمت بعد
اما معین واقعا میتونه از اکسکالیبور به درستی استفاده کنه و توانایی کنترل کردن قدرتش رو داره ؟؟؟ ایا خشم و نفرت معین نقطه قوتش میشه یا بلعکس باعث شکست وانحطاطش ؟؟؟ قدرت گردنبند معین که فعال شد چی بود و آیا به خوب شدنش ربط داشت ؟؟؟
و ایا معین وممد حسن میتونن بانوی برکه و هیولاش رو شکست بدن و سالم برگردن یا نه ؟؟؟ با ما همراه باشید
واما ادامه داستان ....
.........
سرزمین کملوت ... محل زندگی بانوی برکه
معین و ممد حسن به وسیله کریستالی که از نگین گرفتن به این محل تلپرورت شدن
-(معین) : واقعا جواب داد ... اما الان کجاییم ؟؟؟
-(ممدحسن) : این برکه احتمالا همونیه که نگین راجع بهش صحبت میکرد ... اما تخم اژدها رو از کجا پیدا کنیم ؟؟؟
یه دقیقه صبر کن ... انگار یه چیزی اون وسط برکه س .... به نظر آدمه
خوب که دقت میکنن میکنن میبینن یه دختر خیلی زیبا که یک لباس سفید به تن داره و یک تاج شیشه ای هم دور سر . یک عصای طلایی به بلندای قدش هم تودستشه .... به صورتی که در 20 سانتی آب برکه به صورت معلق در هوا در حرکته و به سمتشون میاد
-(وقتی نزدیکشون میرسه) : توی قلمرو من چیکار میکنن ؟؟؟ ( شما صداش رو اکو دار و با ابهت بخونین )
-(معین خودش رو میزنه به اون راه و میگه ) : ما به وسیله ی کریستالی که یک جادوگر بهمون داده به اینجا تلپورت شدیم ... شما رو نمیشناسیم و نمیدونیم اینجا کجاست
-(که دختره مرموز با خنده جواب میده) : به محض دیدنتون همچی معلوم بود و قصدتون رو به راحتی میشد از چشماتون خوند
مردم عادی من رو بانوی برکه ( lady of lake ) و یا نگهبان صلح ( guardian of piece ) خطاب میکنن ... بالای هزاران ساله ازین برکه محافظت کردم ... شرمنده ولی نمیتونم بذارم از اینجا زنده در برید
به محض تموم شدن حرفاش دست چپش رو گاز میگیره که خون میاد ...
بعد با کف دست روی آب ضربه میزنه و میگه : من به اسمم تو رو احضار میکنم ... کراکـــن
که جلوی چشم معین و ممد حسن ... یه هشت پای غول پیکر ظاهر میشه
-(بانوی برکه ) : مخصوص شما حیوون خونگیم رو از اقیانوس احضار کردم ... حتی نیاز نیس دست خودم رو کثیف کنم ...
کراکـــن خوردشون کن
که کراکن بعد از یه فریاد مهیب به سمت دوستامون حمله ور میشه ... معین و ممد حسن از هم جدا میشن و سعی میکنن با دور زدن کراکن ... اون رو گمراه کنن
-(معین) : ممد حسن سعی کن حواس اون هیولا رو پرت کنی تا من برم سراغ اون دختره بعد از اینکه شکستش دادم میام کمکت
-(بانوی برکه ) : خندم ننداز تو میخوای منو شکست بدی ؟؟؟ یه انسان فانی میخواد منو شکست بده ؟؟؟
هنوز خندش تموم نشده که معین یه خنجر پرتابی سمتش پرتاب میکنه و گوشه صورتش رو زخمی میکنه
-(معین) : مارو دست کم بگیری خودت بد میبینی
-( که ممد حسن داد میزنه ) : معین حواست کجاست ... ؟؟؟ پشت سرت
(معین یه لحظه به خودش میاد میبینه دست بانوی برکه س که از وسط بدنش رد شده) : امکان نداره تو که الان وسط برکه بودی
که بانوی برکه دستش رو درمیاره و معین رو به داخل برکه میندازه
ممدحسن که خون جلو چشماش رو گرفته تمام نیروش رو جمع میکنه و میزاره رو این ضربه و داد میزنه (killing art - explotion)
و تیر رو رها میکنه ... قدرت این ضربه به قدری زیاده که خودش هم پرت میشه عقب
کراکن که این تیر رو خطر میدونه 4 تا از شاخک هاش رو سد راه این تیر قرار میده ... تیر به محض اسابت منفجر میشه و علاوه بر پودر کردن شاخک های کراکن خود کراکن هم چند متری عقب میرونه
......
ازون طرف زیر آب
معین که فکر میکردیم دیگه مرده قدرت گرنبندش فعال شده و آب برکه شروع میکنه به درمان کردن زخمش
وقتی به هوش میاد تو آب دنبال شمشیرش میگرده که اتفاقی یه شمشیر میبینه که زیر آب برق میزنه اما به محض به دست گرفت شمشیر میبینه تو یه دنیای دیگه س ... همه جا حسابی تارکه و فقط یه راه پله به سمت بالا وجود داره ... وقتی از پله ها بالا میره میبینه یه نفر روی یک صندلی نشسته که قیافش شبیه اسکلته و لباس و روپوش سیاه به تن داره رو میکنه بهش و میگه
-(معین) : اینجا کجاست ؟؟؟ آیا من مردم ؟؟؟ تو کی هستی ؟؟
-(شخص مرموز) : نه نمردی ... من تجسم همون شمشیری هستم که بهش دست زدی ... اسمم هم هست (death)
-(معین) : شمشیر ؟؟؟ منظورت چیه ؟؟؟
-(دث) : بذار یه داستان قدیمی برات تعریف کنم ... در زمانی دور جادوگری به اسم مرلین برای دوستش آرتور شمشیری استثنایی با استفاده از نفس اژدهاش درست کرد به اسم اکسکالیبور و اون رو در سنگ قرار داد و طوری طلسمش کرد که کسایی با اراده قوی بتونن اون رو دربیارن
بعد با درست کردن شایعه اینکه هرکی این شمشیر رو بدست بیاره میتونه فرمان روایی کنه آرتور رو به اینکار ترغیب کرد ... در واقع میخواست اراده آرتور برای پادشاهی رو تست کنه ... بعد ازون آرتور با استتفاده ازین شمشیر تونست سرزمینش رو از وجود دشمنان و موجودات اهریمنی پاک کنه ... حتی بعضی ها به اون شمشیر لقب شمشیر مقدس رو دادن
اما واقعیت اینه که این شمشیر به خون های زیادی اعمم از موجودات اهرمینی قوی آلوده شده بود ... بعد از مرگ آرتور مرلین از قدرت شمشیر ترسید و خواست که نابودش کنه ولی نتوسنت پس اون رو به بانوی برکه سپرد تا ازون محافظت کنه
منم تجسم این شمشیر تو ذهن تو ام که به خاطر اینکه توسط خشم و غضب روحت در اختشاشه به این صورت متجسم شدم ... قدرت من کاملا از آن توهه ولی بذار بپرسم ازین قدرت در چه راهی میخوای استفاده کنی ؟؟؟
-(معین بعد از کمی تفکر در جواب فقط یه کلمه میگه) : انتقام
خب این قسمت هم تا همینجا داشته باشید ... چون زیادی طولانی شد ادامه جنگ واسه قسمت بعد
اما معین واقعا میتونه از اکسکالیبور به درستی استفاده کنه و توانایی کنترل کردن قدرتش رو داره ؟؟؟ ایا خشم و نفرت معین نقطه قوتش میشه یا بلعکس باعث شکست وانحطاطش ؟؟؟ قدرت گردنبند معین که فعال شد چی بود و آیا به خوب شدنش ربط داشت ؟؟؟
و ایا معین وممد حسن میتونن بانوی برکه و هیولاش رو شکست بدن و سالم برگردن یا نه ؟؟؟ با ما همراه باشید
نظرسنجی
- خوب بود ^_^
- خوشم نیومد-_-
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن