قسمت قبل رویاروی قهرمان های داستانمون رو با فرمانده الف ها علی شاهد بودیم ... جنگی که نتیجه ش تا لب مرگ رفتن حسن و امیرحسین بود ... منتهی امیرحسین توسط نیرویی عجیب و ماورا تصور نجات پیدا کرد
........ ادامه داستان
-( همون صدای مرموز ) : بلند شو .. بلند شو ... تازه همدیگه رو پیدا کردیم مستر
-امیرحسین آروم آروم چشماش رو باز میکنه .. یه نگاهی به دور و برش میندازه ... خودش رو داخل یه غار میبینه ممد حسن ومعین هم یه گوشه تخت گرفتن خوابیدن ... یه مرد غریبه پای آتیش داره داره شمشیرش استیلی که تو دستشه برق میندازه
-(رو میکنه بهش و میگه) : اینجا کجاس ... من کجام ... تو کی هستی ؟؟؟ آخ سرم چه سر درد عجیبی دارم ... جنگ چی شد ؟؟؟ تا اونجایی که یادمه یه ضربه خوردم هم بیهوش شدم ..اما الان جای زخمی رو بدنم نیس یه صدای عجیبی هم تو ذهنمه
-(غریبه) : یکم دیگه استراحت کن ... هنو زوده که بلند بشی چیزی تا صبح نمونده .. خیالت راحت اینجا در امانی ... جنگ هم ختم بخیر شد
-(امیرحسین) : یعنی نزدیک یه روز خواب بودم ؟؟؟... بعد یعنی چی ختم بخیر شد ... یکم توضیح بده ... یه دختر الف و کوتوله هم با ما بود که وضع کوتوله وخیم بود
از رهبر ترول های سنگی چه خبر ... قرار بود آتشفشان رو غیر فعال کنن چی شد ؟؟؟ ... دهکده الف ها در امانه چی بر سر علی فرماندشون اومد ؟؟؟
-(غریبه ) : یعنی حتی یادت نیس از جادو استفاده کردی ؟؟؟ راستش هنوز چیزی که دیدیم باورمون نمیشه
.. توسط یه هاله عجیب زخمت خوب شد بعد هم بلند شدی و با یه اسپل جادویی علی رو نفله کردی ... چیچک و حسن هم خوبن ...حسن الان تو دهکده الفا تحت درمانه ... جلوی آتشفشان هم گرفتیم 
-(امیرحسین) : جادو ؟؟؟ من ؟؟؟ وایسا فک کنم یه چیزایی مبهم داره یادم میاد ... اما صبر کن ببینم منظورت ازگرفتیم چی بود تو کی هستی ؟؟؟
-(غریبه در حالی که یه دفعه میزنه زیر خنده ) : شرمنده ... حواسم نبود هنوز منو به این صورت ندیده بودی ...معین و ممد حسن هم از دیدن اینطوریه من شاخ در اوردن
... من همون علیرضام 
راستیتش من یه اسکین چنجر (skinchanger) هستم (به شخصی گفته می شود که توانایی وارد شدن به ذهن موجودات و کنترل اعمال آن را دارد) ... تا حالا راجع به اژدها های افسانه ای نوع بلک شنیدی ؟؟
-(امیرحسین) : اولین باره یه اسکین چنجر رو میبینم ... یعنی تو واقعا علیرضا ای من که باورم نمیشه
.. اژدهای نوع بلک هم فقط افسانه هاش رو توی کتاب خوندم ... به اژدها های اصیل میکنن که هر کدوم قدرت فوق العاده ای داره .. میگن تعدادشون 12 تاس که سرنوشت دنیا رو رقم میزنن 
-(علیرضا): درسته ... این اژدها ها بعد از بعد از ازبین رفتن در جایی دیگه به صورت تخم اژدها متولد و منتظر شخص خاصی که با اون ها تطابق داشته باشه میمونن ... این اژدها توانی خاصی هم به سوارشون میدن
2 ماه پیش اتفاقی 2 تا از این تخم های اژدها رو پیدا کردم ... وقتی به این کوهستان رسیدم انرژی معنوی بالای اینجا باعث شد اولین اژدها متولد شد ... یه اژدهای سیاه کوچولو که اسمشم بلک گذاشتم
... (که همین موقع اژدهاش از تاریکی غار میاد بیرون)
-(امیر حسین): چقدر مشکیه اصلا معلوم نبود
... یعنی الان این یکی از اون اژدها های افسانه ایه ؟؟؟ قدرتش چیه ؟؟؟
-(علیرضا): بلک هنوز کوچیکه .. و 2 ماهشه ... ( تا سه ماهگی قدرت کافی برای استفاده درجنگ رو ندارن )
توانایی خاصی به اسم ( change mode ) داره ... که بهش قابلیت اینه میده که فلس های بدنش رو تغییر بده ... گاهی سخت و سفت تر از آهن گاهی سبک و انعطاف پذیر و این نوع اژدها به وسیله تلپاتی با مسترشون ارتباط برقرار کنن ولی یه قدرت دیگه ای که بلک به من میده توانایی شنیدن و صحبت کردن با موجودات دیگه س
آها یه چیز دیگه به امثال ما اژدها سوارا ( master of dragons ) میگن
به واسطه این قدرتم توانایی صبحت با ترول های سنگی رو پیدا کردم ... و به درخاستشون رهبری جنگ رو بدست گرفتم
-(امیرحسین) : عجب حالا اینا به کنار ... علی چی شد مرد ؟؟؟
-(علیرضا) : بعد از بیهوش شدنت منو چیچک به عنوان رهبرای دو طرف ... جنگ رو متوقف کردیم و آتش بس دادیم .. دنبال علی هم گشتیم ولی هیچ اثری ازش نبود ...
بعد اینا رو که محض خود نمایی برات نگفتم که وقتی برگشتم اینجا دومین اژدها هم از تخم دراومده بود
-( امیرحسین) : صبر کن ... منظورت اینه که منم ؟؟؟
-(علیرضا) : اره دیگه تو هم مستری یکم دقت کنی صداش رو هم میشنوی که داره صدات میکنه
-( صدای مرموز) : بیا اینجا ... بیا اینجا ... سال هاس منتظرم تا بیای
امیرحسین بلند میشه ودنبال صدا میره تا از غار خارج میشه... و چی میبینه ؟؟؟ یه اژدهای سفید خوشکل کوچیک
-( علیرضا ) : انصافا خیلی خوشکله ... تازه به دنیا اومده و هنوز قدرتش معلوم نیس ولی میشه حدس زد توانایی درمانی و جادویی داره
-(ممد حسن که تازه از خواب بیدار شده میاد سمت بچه ها ) : اخ که چقدر خسته بودم ... چه خوابی رفتم
امیر حسین بیدار شدی ؟؟؟ حالت خوبه ... مشکلی نداری ...؟؟؟
دیدی همیشه که گله میکردی که هیچ اژدها رو نتونستی رام کنی میگفتم یه روز یکی از بهتریناش گیرت میاد .... آخ که چقد نازه این
......
آفتاب طلوع میکنه و درحالی که قهرمانا مون دارن منظره طلوع افتاب رو میبینن ... چیچک به همراه چندی از همراهانش رو میبینن که دارن به طرفشون میان
-(چیچک): امیرحسین واقعا یه لحظه فکر کردم مردی ... خوشحالم که سالم میبینمت ...راستی اون قدرت وهاله عجیب مال چی بود؟؟؟
-( امیرحسین) : راستش خودم هم درست یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ولی احتمالا کار اون کوچولو باشه
( در حالی اژدهاش را با انگشت اشاره نشون میداد) راستی حال حسن چطوره ؟؟؟ منم هم طبیبم اگه میخوای یه نگاه بش میندازم 
-( چیچک) : اون اژدهای توهه ؟؟؟ خیلی زیباس ... حسن هم الان حالش بهتره و بهوش اومده نمیتونست بیاد ولی خواست از جانبش ازتون تشکر کنم ..( کیسه ای که به کمرش بود رو در میاره ) این هم 500 سکه طلایی که قولش رو بهتون داده بودم هرچند که ارزش کار شما بیشتر از این هاست
-(ممد حسن) : همین سلاح ها و زره هایی که بهمون دادی ارزش زیادی دارن نیاز به این کار نبود
که معین از راه میرسه و کیسه پول رو تحویل میگیره ... احمق دست شاهزاده خانم ها رو پس نمیزنن که ... ممنون پاداشمون دریافت شد و ماموریت کامل
( 250 سکه معین برمیداره ... 250 سکه هم امیر حسین و ممدحسن که امیر حسین 150 سکه اونو به ممد حسن میده ) 100 سکه هم برا من کافیه ... با 100 سکه ش میتونی خودت رو آزاد کنی با 50 سکه باقیموندش هم یه زندگی جدید دست و پا کن
( ممد حسن هم در حالی که بغض کرده پول رو قبول میکنه ) ... خب دیگه فک کنم باس برگردیم
-(امیرحسین) : راستش من تصمیم گرفتم چند ماهی اینجات بمونم تا این اژدهام بزرگتر شه ... حس میکنم این کوهستان قدرت جادویی خاصی داره ... بهتره من همین جا بمونم و تمرین کنم ... وجود علیرضا هم کمک شایانی میتونه بکنه
معین و ممد حسن که میبینن حرفش منطقه ای... خودشون شروع میکنن به آماده شدن ... موقعی که میخوان سوار ازدهاشون بشن که برگردن چیچک صداشون میکنه
-(چیچک ) صبر کنین من یه هدیه دیگه هم براتون دارم ... این گردنبند ها رو بگیرید قدرت بالایی دارن و ازتون محافظت میکن ... یادتون باشه بیشترین قدرتش وقتیه که با هم باشین
سه گرنبند یه شکل که رنگ سنگشون فرق میکنه بهشون میده ... به امیرحسین سفید ... مال ممد حسن قرمز و معین هم ابی رنگ
-(امیرحسین) : ممنون چیچک لطف داشتی ... ( رو میکنه به ممد حسن که دیگه رو اژدهاش نشسته و اماده س که بره ) خواهشا این مدت که نیستم مواظب شاهین و پدرم باش
ممد حسن یه سری به نشانه تایید تکون میده و راه میفتن که به دهکده برگردن .. و همینطور که میرن تو افق از دیده محو مشن
.......
سه ماه بعد دهکده ی نیروانا
دود آسمون رو تیره کرده و کل دهکده در آتش میسوزه
صلاح الدین (پدرامیرحسین) در حالیکه یکی از پاهاش زیر آوار گیر کرده : برو شاهین ... برو فرار کن ... ممد حسن هرجوری شده باس شاهین رو فراری بدی .. آرش دیوانه شده همه رو قتل عام کرد ... پیداتون کنه رحم نمیکنه بهتون
-(ممد حسن) : به قیمت جونم هم شده ازش محافظت میکنم ... ولی شما هم باید با ما بیاید .. اگه شما رو نبرم نمیتونم تو صورت امیرحسین نگاه کنم
-( صلاح الدین ) : وقت برای تلف کردن ندارین ... من به اندازه کافی زندگی کردم و دیگه چیزی از زندگیم نمیخوام فقط شاهین رو نجات بده .. روت حساب میکنم ( اینو میگه و بیهوش میشه )
- ( شاهین ) : پدر .. پدر ... نـــــــه( که ممد حسن دستش رو میکشه ) : بیا بریم پدرت به عنوان یه جنگجو تصمیمش رو گرفته باس بش احترام بذاری
بعد هم شاهین رو سوار اژدهاش میکنه ... و به هر مسیبت از مهلکه فرار میکنن
پایان فصل 1 امیدوارم خوشتون اومده باشه
شرمنده طولانی شد این قسمت
... اما دلیل خیانت آرش چی میتونه باشه ... با چه ترفندی تونسته تمام نیرو های دهکده رو شکست بده .. هدفش چی بود ... ؟؟؟
امیر حسین این 3 ماه چی کرده ؟؟؟ به چه درجه ای از قدرت رسیده ؟؟؟ معین هنوز زندهس ؟؟؟ اگه زنده س وقتی خبر خیانت برادر کوچیکش رو بشنوه چیکار میکنه ؟؟؟ آیا باز هم این سه رو کنار هم میبینیم ؟؟؟
منتظر شروع فصل بعد باشید
........ ادامه داستان
-( همون صدای مرموز ) : بلند شو .. بلند شو ... تازه همدیگه رو پیدا کردیم مستر

-امیرحسین آروم آروم چشماش رو باز میکنه .. یه نگاهی به دور و برش میندازه ... خودش رو داخل یه غار میبینه ممد حسن ومعین هم یه گوشه تخت گرفتن خوابیدن ... یه مرد غریبه پای آتیش داره داره شمشیرش استیلی که تو دستشه برق میندازه

-(رو میکنه بهش و میگه) : اینجا کجاس ... من کجام ... تو کی هستی ؟؟؟ آخ سرم چه سر درد عجیبی دارم ... جنگ چی شد ؟؟؟ تا اونجایی که یادمه یه ضربه خوردم هم بیهوش شدم ..اما الان جای زخمی رو بدنم نیس یه صدای عجیبی هم تو ذهنمه

-(غریبه) : یکم دیگه استراحت کن ... هنو زوده که بلند بشی چیزی تا صبح نمونده .. خیالت راحت اینجا در امانی ... جنگ هم ختم بخیر شد
-(امیرحسین) : یعنی نزدیک یه روز خواب بودم ؟؟؟... بعد یعنی چی ختم بخیر شد ... یکم توضیح بده ... یه دختر الف و کوتوله هم با ما بود که وضع کوتوله وخیم بود

از رهبر ترول های سنگی چه خبر ... قرار بود آتشفشان رو غیر فعال کنن چی شد ؟؟؟ ... دهکده الف ها در امانه چی بر سر علی فرماندشون اومد ؟؟؟

-(غریبه ) : یعنی حتی یادت نیس از جادو استفاده کردی ؟؟؟ راستش هنوز چیزی که دیدیم باورمون نمیشه


-(امیرحسین) : جادو ؟؟؟ من ؟؟؟ وایسا فک کنم یه چیزایی مبهم داره یادم میاد ... اما صبر کن ببینم منظورت ازگرفتیم چی بود تو کی هستی ؟؟؟

-(غریبه در حالی که یه دفعه میزنه زیر خنده ) : شرمنده ... حواسم نبود هنوز منو به این صورت ندیده بودی ...معین و ممد حسن هم از دیدن اینطوریه من شاخ در اوردن


راستیتش من یه اسکین چنجر (skinchanger) هستم (به شخصی گفته می شود که توانایی وارد شدن به ذهن موجودات و کنترل اعمال آن را دارد) ... تا حالا راجع به اژدها های افسانه ای نوع بلک شنیدی ؟؟

-(امیرحسین) : اولین باره یه اسکین چنجر رو میبینم ... یعنی تو واقعا علیرضا ای من که باورم نمیشه


-(علیرضا): درسته ... این اژدها ها بعد از بعد از ازبین رفتن در جایی دیگه به صورت تخم اژدها متولد و منتظر شخص خاصی که با اون ها تطابق داشته باشه میمونن ... این اژدها توانی خاصی هم به سوارشون میدن
2 ماه پیش اتفاقی 2 تا از این تخم های اژدها رو پیدا کردم ... وقتی به این کوهستان رسیدم انرژی معنوی بالای اینجا باعث شد اولین اژدها متولد شد ... یه اژدهای سیاه کوچولو که اسمشم بلک گذاشتم

-(امیر حسین): چقدر مشکیه اصلا معلوم نبود

-(علیرضا): بلک هنوز کوچیکه .. و 2 ماهشه ... ( تا سه ماهگی قدرت کافی برای استفاده درجنگ رو ندارن )
توانایی خاصی به اسم ( change mode ) داره ... که بهش قابلیت اینه میده که فلس های بدنش رو تغییر بده ... گاهی سخت و سفت تر از آهن گاهی سبک و انعطاف پذیر و این نوع اژدها به وسیله تلپاتی با مسترشون ارتباط برقرار کنن ولی یه قدرت دیگه ای که بلک به من میده توانایی شنیدن و صحبت کردن با موجودات دیگه س
آها یه چیز دیگه به امثال ما اژدها سوارا ( master of dragons ) میگن

به واسطه این قدرتم توانایی صبحت با ترول های سنگی رو پیدا کردم ... و به درخاستشون رهبری جنگ رو بدست گرفتم

-(امیرحسین) : عجب حالا اینا به کنار ... علی چی شد مرد ؟؟؟
-(علیرضا) : بعد از بیهوش شدنت منو چیچک به عنوان رهبرای دو طرف ... جنگ رو متوقف کردیم و آتش بس دادیم .. دنبال علی هم گشتیم ولی هیچ اثری ازش نبود ...
بعد اینا رو که محض خود نمایی برات نگفتم که وقتی برگشتم اینجا دومین اژدها هم از تخم دراومده بود
-( امیرحسین) : صبر کن ... منظورت اینه که منم ؟؟؟

-(علیرضا) : اره دیگه تو هم مستری یکم دقت کنی صداش رو هم میشنوی که داره صدات میکنه

-( صدای مرموز) : بیا اینجا ... بیا اینجا ... سال هاس منتظرم تا بیای

امیرحسین بلند میشه ودنبال صدا میره تا از غار خارج میشه... و چی میبینه ؟؟؟ یه اژدهای سفید خوشکل کوچیک

-( علیرضا ) : انصافا خیلی خوشکله ... تازه به دنیا اومده و هنوز قدرتش معلوم نیس ولی میشه حدس زد توانایی درمانی و جادویی داره

-(ممد حسن که تازه از خواب بیدار شده میاد سمت بچه ها ) : اخ که چقدر خسته بودم ... چه خوابی رفتم

امیر حسین بیدار شدی ؟؟؟ حالت خوبه ... مشکلی نداری ...؟؟؟

دیدی همیشه که گله میکردی که هیچ اژدها رو نتونستی رام کنی میگفتم یه روز یکی از بهتریناش گیرت میاد .... آخ که چقد نازه این
......
آفتاب طلوع میکنه و درحالی که قهرمانا مون دارن منظره طلوع افتاب رو میبینن ... چیچک به همراه چندی از همراهانش رو میبینن که دارن به طرفشون میان
-(چیچک): امیرحسین واقعا یه لحظه فکر کردم مردی ... خوشحالم که سالم میبینمت ...راستی اون قدرت وهاله عجیب مال چی بود؟؟؟

-( امیرحسین) : راستش خودم هم درست یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ولی احتمالا کار اون کوچولو باشه


-( چیچک) : اون اژدهای توهه ؟؟؟ خیلی زیباس ... حسن هم الان حالش بهتره و بهوش اومده نمیتونست بیاد ولی خواست از جانبش ازتون تشکر کنم ..( کیسه ای که به کمرش بود رو در میاره ) این هم 500 سکه طلایی که قولش رو بهتون داده بودم هرچند که ارزش کار شما بیشتر از این هاست

-(ممد حسن) : همین سلاح ها و زره هایی که بهمون دادی ارزش زیادی دارن نیاز به این کار نبود

که معین از راه میرسه و کیسه پول رو تحویل میگیره ... احمق دست شاهزاده خانم ها رو پس نمیزنن که ... ممنون پاداشمون دریافت شد و ماموریت کامل

( 250 سکه معین برمیداره ... 250 سکه هم امیر حسین و ممدحسن که امیر حسین 150 سکه اونو به ممد حسن میده ) 100 سکه هم برا من کافیه ... با 100 سکه ش میتونی خودت رو آزاد کنی با 50 سکه باقیموندش هم یه زندگی جدید دست و پا کن

-(امیرحسین) : راستش من تصمیم گرفتم چند ماهی اینجات بمونم تا این اژدهام بزرگتر شه ... حس میکنم این کوهستان قدرت جادویی خاصی داره ... بهتره من همین جا بمونم و تمرین کنم ... وجود علیرضا هم کمک شایانی میتونه بکنه

معین و ممد حسن که میبینن حرفش منطقه ای... خودشون شروع میکنن به آماده شدن ... موقعی که میخوان سوار ازدهاشون بشن که برگردن چیچک صداشون میکنه
-(چیچک ) صبر کنین من یه هدیه دیگه هم براتون دارم ... این گردنبند ها رو بگیرید قدرت بالایی دارن و ازتون محافظت میکن ... یادتون باشه بیشترین قدرتش وقتیه که با هم باشین

سه گرنبند یه شکل که رنگ سنگشون فرق میکنه بهشون میده ... به امیرحسین سفید ... مال ممد حسن قرمز و معین هم ابی رنگ
-(امیرحسین) : ممنون چیچک لطف داشتی ... ( رو میکنه به ممد حسن که دیگه رو اژدهاش نشسته و اماده س که بره ) خواهشا این مدت که نیستم مواظب شاهین و پدرم باش

ممد حسن یه سری به نشانه تایید تکون میده و راه میفتن که به دهکده برگردن .. و همینطور که میرن تو افق از دیده محو مشن

.......
سه ماه بعد دهکده ی نیروانا
دود آسمون رو تیره کرده و کل دهکده در آتش میسوزه
صلاح الدین (پدرامیرحسین) در حالیکه یکی از پاهاش زیر آوار گیر کرده : برو شاهین ... برو فرار کن ... ممد حسن هرجوری شده باس شاهین رو فراری بدی .. آرش دیوانه شده همه رو قتل عام کرد ... پیداتون کنه رحم نمیکنه بهتون
-(ممد حسن) : به قیمت جونم هم شده ازش محافظت میکنم ... ولی شما هم باید با ما بیاید .. اگه شما رو نبرم نمیتونم تو صورت امیرحسین نگاه کنم

-( صلاح الدین ) : وقت برای تلف کردن ندارین ... من به اندازه کافی زندگی کردم و دیگه چیزی از زندگیم نمیخوام فقط شاهین رو نجات بده .. روت حساب میکنم ( اینو میگه و بیهوش میشه )
- ( شاهین ) : پدر .. پدر ... نـــــــه( که ممد حسن دستش رو میکشه ) : بیا بریم پدرت به عنوان یه جنگجو تصمیمش رو گرفته باس بش احترام بذاری

بعد هم شاهین رو سوار اژدهاش میکنه ... و به هر مسیبت از مهلکه فرار میکنن

پایان فصل 1 امیدوارم خوشتون اومده باشه

شرمنده طولانی شد این قسمت


منتظر شروع فصل بعد باشید

نظرسنجی
- منتظره فصل 2 ^_^
- کلا خوشم نیومد -_-
این مطلب در 1395/04/07 19:49:10 نوشته شده است و در 1395/04/07 20:05:25 ویرایش شده است .
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
