زیر باران انتظار تــــو را می کشـــــم.
چتری روی سرم نیست! میخواهم انتظار آمدنت
را با تعداد قطره های باران شماره کنم...
نمیدانم، تو چه وقت می آیی یا باران چه وقت به
پایان میرسد؟
هروقت چلچله هابرایت نغمۀ دلتنگی خواندند،
هر وقت خواستی دیوار را ازمیان دیدارهایمان
برداری،بیا...
ملالی نیست حتی اگر سالها زیر باران بمانم!
نه از بوی یاس باران خورده سیر می شوم و نه از
عطر چمنزاری که باران غبار از آن ربوده است و نه از
انتظار و نه از شمردن قطر ه های باران.
من تا آخرین فصل باران منتظرت میمانم.
زودتـر بــیـــا .
زیر باران انتظار تــــو را می کشـــــم.
چتری روی سرم نیست! میخواهم انتظار آمدنت
را با تعداد قطره های باران شماره کنم...
نمیدانم، تو چه وقت می آیی یا باران چه وقت به
پایان میرسد؟
هروقت چلچله هابرایت نغمۀ دلتنگی خواندند،
هر وقت خواستی دیوار را ازمیان دیدارهایمان
برداری،بیا...
ملالی نیست حتی اگر سالها زیر باران بمانم!
نه از بوی یاس باران خورده سیر می شوم و نه از
عطر چمنزاری که باران غبار از آن ربوده است و نه از
انتظار و نه از شمردن قطر ه های باران.
من تا آخرین فصل باران منتظرت میمانم.
زودتـر بــیـــا .
کاشکی...
دلـــــم آتش می گیرد از نامــــــــردمیها ...
دلـــــــم میگـــیرد از بــی عشـــــقیها ...
از نگاههای سرد در کنار آغوشهای گرم .... دلم ...
دلم ... آخ که دلم چه واژه تکراریست !کاشکی
دلهای شکسته را راه فراری بود و اصلا کاشکی
کسی دلش نمی آمد دلی را بشکند و کاشکی
کلمه کاشکی اصلا نبود ! گله ... شکوه .. اسارتِ
ذهن و شلاق احساس گناه...
خدایا در لحظاتی که تنهایی و بی لذتی وجود مرا
احاطه می کند ... مرا در آغوش گیر و ببین که من
برای تو خویش را تا لبه پرتگاه گناه کشانیده ام و
ببین که کودکانه گاهی تو را به باد قضاوتـــهای
عجولانه خویش گرفته ام ... مرا در برهوت سؤالات
بی پایان رها مکن ... چون همیشه دستگیرم باش
و مرا از خویش برهان که زهر «من » تو را از من
خواهد گرفت اگر نگاهم نکنی...
مرا نزد خویش بخوان و به من یاد بده معنی عشق
چیست؟
زنده ام به عزت خویش و نمرده ام به خاطر رحمت
تو و پیوسته صدایی در من فریاد می زند فردا روز
دیگریست هر چند که صدا غمگینانه باشد...
کاشکی...
دلـــــم آتش می گیرد از نامــــــــردمیها ...
دلـــــــم میگـــیرد از بــی عشـــــقیها ...
از نگاههای سرد در کنار آغوشهای گرم .... دلم ...
دلم ... آخ که دلم چه واژه تکراریست !کاشکی
دلهای شکسته را راه فراری بود و اصلا کاشکی
کسی دلش نمی آمد دلی را بشکند و کاشکی
کلمه کاشکی اصلا نبود ! گله ... شکوه .. اسارتِ
ذهن و شلاق احساس گناه...
خدایا در لحظاتی که تنهایی و بی لذتی وجود مرا
احاطه می کند ... مرا در آغوش گیر و ببین که من
برای تو خویش را تا لبه پرتگاه گناه کشانیده ام و
ببین که کودکانه گاهی تو را به باد قضاوتـــهای
عجولانه خویش گرفته ام ... مرا در برهوت سؤالات
بی پایان رها مکن ... چون همیشه دستگیرم باش
و مرا از خویش برهان که زهر «من » تو را از من
خواهد گرفت اگر نگاهم نکنی...
مرا نزد خویش بخوان و به من یاد بده معنی عشق
چیست؟
زنده ام به عزت خویش و نمرده ام به خاطر رحمت
تو و پیوسته صدایی در من فریاد می زند فردا روز
دیگریست هر چند که صدا غمگینانه باشد...
بزرگ شدن
عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن...
خرداد زیبا بود و امید سه ماه تعطیلی...
پاییز زیبا بود و امید دیدن دوباره ی همکلاسیها ...
امسال دیگه میریم راهنمایی. دو سال دیگه میریم
دبیرستان. یکسال دیگه دیپلم...بعد دانشگاه...
و مدام این جمله روی زبونمون بود. وقتی بزرگ شدم.
وقتی بزرگ شدم.
با هر نوبرانه چشمها رو میبستیم و آروز میکردیم.
چقدر آرزو داشتیم ...
دنیا دنیا امید...
روزی که نوبرانه گوجه سبز بود و چشمها رو
بستم وخواستم در دل آرزویی کنم و هیچ چیز
از دل به زبان نیامد و فهمیدم بزرگ شدم.
چشم رو باز کردم و نوبرانه گوجه سبز در دستم
و من بیآرزو. چقدر بزرگ شدن درد آور بود.
بزرگ شدیم و هیچ نشد...
حالا از مهر تا خرداد هر روز مثل دیروز و از خرداد
تا مهرامروز مثل دیروز. هر سال که گذشت هیجانها
کمتر و کمتر شد. سالها تکراری تر...
کار و کار و کار برای هیچ...
آرزوها حسرت شد و ماند و بیمهایی که داشتیم
که دچار روز مرْگی و روز مرّگی نشیم و شد ...
زندگی رو فهمیدیم که زندگی چیزی نیست جز
همانی که بزرگترها داشتن و مامیترسیدیم از
دچار شدن بهش...
آخرین بزنگاه بود بزرگ شدن...
دیگه میتونستیم از خیابانها رد بشیم. ردشدیم
بارها و بارها و بی پناه...
خوشا روزهایی که نمیتوانستیم و دستهایمان را به
دست بزرگ و نرم پدرمیدادیم و طعم تکیهگاه را
میچشیدیم...
بزرگ شدیم و همه ی شبها به تنهایی گذشت
و خوشا شبهایی که به بهانه ی مریضی و
ترس به رختخواب بزرگ و نرم پدر و مادر
میلغزیدیم و خوش میخوابیدیم.
بزرگ شدیم و دستها به جیب رفت و روبروی
دستگاه بی حس و سرد عابر بانک پول میگیریم
ولی چه کیفی داشت ده تومانی و پنجاه
تومانیهایی که از دست پدرمیگرفتیم با لبخند.
دیگه نه امیدی به سال دیگه.نه به خرداد ونه به مهر.
تا بچه هستیم بزرگ شدن چه امید شیرینی
است و بزرگ که میشویم بچگی حسرتی بزرگ...
بزرگ شدن
عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن...
خرداد زیبا بود و امید سه ماه تعطیلی...
پاییز زیبا بود و امید دیدن دوباره ی همکلاسیها ...
امسال دیگه میریم راهنمایی. دو سال دیگه میریم
دبیرستان. یکسال دیگه دیپلم...بعد دانشگاه...
و مدام این جمله روی زبونمون بود. وقتی بزرگ شدم.
وقتی بزرگ شدم.
با هر نوبرانه چشمها رو میبستیم و آروز میکردیم.
چقدر آرزو داشتیم ...
دنیا دنیا امید...
روزی که نوبرانه گوجه سبز بود و چشمها رو
بستم وخواستم در دل آرزویی کنم و هیچ چیز
از دل به زبان نیامد و فهمیدم بزرگ شدم.
چشم رو باز کردم و نوبرانه گوجه سبز در دستم
و من بیآرزو. چقدر بزرگ شدن درد آور بود.
بزرگ شدیم و هیچ نشد...
حالا از مهر تا خرداد هر روز مثل دیروز و از خرداد
تا مهرامروز مثل دیروز. هر سال که گذشت هیجانها
کمتر و کمتر شد. سالها تکراری تر...
کار و کار و کار برای هیچ...
آرزوها حسرت شد و ماند و بیمهایی که داشتیم
که دچار روز مرْگی و روز مرّگی نشیم و شد ...
زندگی رو فهمیدیم که زندگی چیزی نیست جز
همانی که بزرگترها داشتن و مامیترسیدیم از
دچار شدن بهش...
آخرین بزنگاه بود بزرگ شدن...
دیگه میتونستیم از خیابانها رد بشیم. ردشدیم
بارها و بارها و بی پناه...
خوشا روزهایی که نمیتوانستیم و دستهایمان را به
دست بزرگ و نرم پدرمیدادیم و طعم تکیهگاه را
میچشیدیم...
بزرگ شدیم و همه ی شبها به تنهایی گذشت
و خوشا شبهایی که به بهانه ی مریضی و
ترس به رختخواب بزرگ و نرم پدر و مادر
میلغزیدیم و خوش میخوابیدیم.
بزرگ شدیم و دستها به جیب رفت و روبروی
دستگاه بی حس و سرد عابر بانک پول میگیریم
ولی چه کیفی داشت ده تومانی و پنجاه
تومانیهایی که از دست پدرمیگرفتیم با لبخند.
دیگه نه امیدی به سال دیگه.نه به خرداد ونه به مهر.
تا بچه هستیم بزرگ شدن چه امید شیرینی
است و بزرگ که میشویم بچگی حسرتی بزرگ...
دلتنگتم
دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم
این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها فکر
نمیکنم ... میدونی چرا؟؟ آخه...جای نگاهت
رو نگاهم مونده...هنوز عطر دستات رو از دستام
میتونم استشمام کنم....رد احساست روی
دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو
بشمارم...چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام
حرف میزنن...حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور
بگم تو نیستی؟
آره!خودت میدونی...میدونی که همیشه با
منی...میدونی که تو،توی لحظه لحظه های
من جاری هستی...آخه...تو،توی قلب منی...
آره!تو قلب من...برای همینه که همیشه با
منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم
ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم
دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم
برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه
طاقت ندارم...دیگه نمیتونم تحمل کنم...
دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق
میکشم...دستامو که بو میکنم مست میشم،
مست از عطر ت.
صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همه ی
اینها...به یه چیز میرسم...به عشق و به تو...
آره...به تو...اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...
اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم...
اونوقت دیگه تنها نیستم...
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوستش
دارم... به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم
که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه...
پر از اشکهای گرم عاشقونه ...
دلتنگتم
دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم
این دوری رو تحمل کنم... به فاصله ها فکر
نمیکنم ... میدونی چرا؟؟ آخه...جای نگاهت
رو نگاهم مونده...هنوز عطر دستات رو از دستام
میتونم استشمام کنم....رد احساست روی
دلم جا مونده ... میتونم تپشهای قلبت رو
بشمارم...چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام
حرف میزنن...حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور
بگم تو نیستی؟
آره!خودت میدونی...میدونی که همیشه با
منی...میدونی که تو،توی لحظه لحظه های
من جاری هستی...آخه...تو،توی قلب منی...
آره!تو قلب من...برای همینه که همیشه با
منی...برای همینه که حتی یه لحظه هم
ازم دور نیستی...برای همینه که میتونم
دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم
برات تنگ میشه...هر وقت حس میکنم دیگه
طاقت ندارم...دیگه نمیتونم تحمل کنم...
دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق
میکشم...دستامو که بو میکنم مست میشم،
مست از عطر ت.
صدای مهربونت رو میشنوم ...و آخر همه ی
اینها...به یه چیز میرسم...به عشق و به تو...
آره...به تو...اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...
اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم...
اونوقت دیگه تنها نیستم...
حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوستش
دارم... به این تنهایی دل بستم...حالا میدونم
که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه...
پر از اشکهای گرم عاشقونه ...
دوستت دارم...
با "دوستت دارم" گفتن هایت زنده ام؛
یک وقت مرا از هستـی ساقط نکنـی...
دوست عزیز منظورت از این تاپیک چی بود؟
بازم مثل همیشه آلمان قهرمان میشه
تبریک میگم قهرمانی با شکوه آلمانو
[quote][div][b]حرف آخر[/b][/div][div]دوستت دارم...
با "دوستت دارم" گفتن هایت زنده ام؛
یک وقت مرا از هستـی ساقط نکنـی...[/div][/quote]
دوست عزیز منظورت از این تاپیک چی بود؟
دوستت دارم...
با "دوستت دارم" گفتن هایت زنده ام؛
یک وقت مرا از هستـی ساقط نکنـی...
دوست عزیز منظورت از این تاپیک چی بود؟
فک کنم عاشق شده
[quote][div][b]famili[/b][/div][div][quote][div][b]حرف آخر[/b][/div][div]دوستت دارم...
با "دوستت دارم" گفتن هایت زنده ام؛
یک وقت مرا از هستـی ساقط نکنـی...[/div][/quote]
دوست عزیز منظورت از این تاپیک چی بود؟[/div][/quote]
فک کنم عاشق شده:mrgreen:
دوستت دارم...
با "دوستت دارم" گفتن هایت زنده ام؛
یک وقت مرا از هستـی ساقط نکنـی...
دوست عزیز منظورت از این تاپیک چی بود؟
فک کنم عاشق شده
خب حالا انجمن جای عاشق شدنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بازم مثل همیشه آلمان قهرمان میشه
تبریک میگم قهرمانی با شکوه آلمانو
[quote][div][b]zsedcl[/b][/div][div][quote][div][b]famili[/b][/div][div][quote][div][b]حرف آخر[/b][/div][div]دوستت دارم...
با "دوستت دارم" گفتن هایت زنده ام؛
یک وقت مرا از هستـی ساقط نکنـی...[/div][/quote]
دوست عزیز منظورت از این تاپیک چی بود؟[/div][/quote]
فک کنم عاشق شده:mrgreen:[/div][/quote]
خب حالا انجمن جای عاشق شدنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انجمن عصرپادشاهان قسمتی از باشگاه بازیکنان عصرپادشاهان است. از این جهت دارای ثبت نام مجزا نمی باشد. هر بازیکنی که عضو عصرپادشاهان است، می تواند با نام کاربری و رمز مرکزی خود در انجمن نیز لاگین نماید.