امیر دود در نقش دیو سیاه ممحمد حسن در نقش سورنا امیر کینگ در نقش ایلیا امیر باقری در نقش محمود
هر * خواست تو داستان بیاد توی تاپیک ها بگه
امیر.ب ومحمد حسن اسیر شدند امیر.ب میگه : حالا چیکار کنیم اونا ما رو میکشن
محمد حسن میگه توکل به خدا باشه
داریوش امیر.ک رو فرستاده تا به اونا کمک کنه با سپاه دو میلیونی که نصفشون در قلعه ی شام (قلعه ای در شام قدیم که فعلا به دست ایرانیا بوده)
و بقیه ی سپاهبه سمت امیر.ب و محمد حسن به فرماندهی خود امیر .ک میرفتن سپاه در مرز بین ایرانو مصر اردو زده بود
و خود امیر.ک داشت خودش با کاروان کوچکی برای جاسوسی به شکل تاجر ها به سمت قلعه ی اهرام می اومد
گینگیز ها به فرماندهی امیر.د راه رو بستن و فکر کردن که اون فقط یه کاروان معمولیه
اونا رو به قسمتی که محمد حسن وامیر.ب بردن
اون ها همدیگرو دیدن ولی امیر ک. خواست که اونا وانمود کنن که اونا رو نمیشناسن
بعد امیر .ک به محمد حسن گفت :اگر برای شکنجه و حرف کشی بردنت بگو قلعه ی شام 50 هزار نفر بیشتر نیست
محمد حسن قبول کرد
صبح روز بعد امیر .د که رییس گنگیز ها بود محمد حسن رو فرخوند
امیر.د گفت اول شکنجه بعد لو دادن یا اول لو دادن و برگشتن به زندان ؟
محمد حسن برای طبیعی نشون دادن کمی مقاومت کرد بعد اطلاعاتی رو که امیر .ک به اون گفته بود
لو داد
صبح روز بعد امیر.د با 150هزار نفر که 90 درصد نیرو های قلعه بودن
به سمت قلعه ی شام رفت ودیدکه انگار واقعا حرف های محمد حسن راست بوده زمانی که به نزدیک قلعه رسید
سپاه عظیمی از قلعه بیرون اومد وبا سپاه گینگیز درگیر شد سپاهیان در هم پیچیدند
سپاه ایران داشت سپاه دشمن رو نابود می کرد احسان که فرمانده دوم سپاه بود ارتش رو مدیریت کرد
احسان با امیر .د جنگید احسان گفت نابودت میکنم
امیر.د یک گینگیز بود وقدرت داشت چند بار خواست که فرار کند کا احسان اجازه نداد جنگ بین امیر.د و احسان سخت سخت امیر . د شمشیرش رو بالا برد که ناگهان احسان شمشیرش رو تو پای امیر .د فرو کرد
سرباز ها امیر.د رو محاصره کردن چند تا ضربه ی عمیق بهش زدن امااون فرار کرد
و به سمت قلعه ی اهرام رفت
در همین موقع سپاه 1میلیون نفری که در مرز بین ایران مصر قرار گرفته بود
به قلعهی اهرام حمله کرد
زمانی که جنگ شروع شد زندانی ها هم قیام کردن
گینگیزا فرمانده نداشتن به خاطر همین قدرت زیادی نداشتند
گینگیز ها در یک قسمت قلعه محاصره شده بودن
وبانیزه هاشون از خودشون دفاع میکردن سربازا شمشیرشون رو به نیزه ها میزدن و با تیر اونا رو میزدن اما اونا فهمیدن و سپراشونو جلو شون گرفتن سرانجام
زمانی که بعضی گینگیزا در خوابگاه استراحت میکردن زندانی ها اونارو کشتن
امیر.ک به دشمن اشاره کرد و گفت حملههههههههههههههههههه
قلعه ی اهرام به دست ایرانیا افتاده بود
در همین حال سپاه ایرانیا به دنبال امیر د رفت
اونا پشت کوهی گیر کردن زمانی که کوه رو رد کردن نامه ای پیدا کردن که با خون توش نوشته شده بود
خوش بگذره شکست خورده ها
در همین حال به اونا خبر دادن که دشمن تا تخت جمشید رو تصرف کرده
هر * خواست تو داستان بیاد توی تاپیک ها بگه
امیر.ب ومحمد حسن اسیر شدند امیر.ب میگه : حالا چیکار کنیم اونا ما رو میکشن
محمد حسن میگه توکل به خدا باشه
داریوش امیر.ک رو فرستاده تا به اونا کمک کنه با سپاه دو میلیونی که نصفشون در قلعه ی شام (قلعه ای در شام قدیم که فعلا به دست ایرانیا بوده)
و بقیه ی سپاهبه سمت امیر.ب و محمد حسن به فرماندهی خود امیر .ک میرفتن سپاه در مرز بین ایرانو مصر اردو زده بود
و خود امیر.ک داشت خودش با کاروان کوچکی برای جاسوسی به شکل تاجر ها به سمت قلعه ی اهرام می اومد
گینگیز ها به فرماندهی امیر.د راه رو بستن و فکر کردن که اون فقط یه کاروان معمولیه
اونا رو به قسمتی که محمد حسن وامیر.ب بردن
اون ها همدیگرو دیدن ولی امیر ک. خواست که اونا وانمود کنن که اونا رو نمیشناسن
بعد امیر .ک به محمد حسن گفت :اگر برای شکنجه و حرف کشی بردنت بگو قلعه ی شام 50 هزار نفر بیشتر نیست
محمد حسن قبول کرد
صبح روز بعد امیر .د که رییس گنگیز ها بود محمد حسن رو فرخوند
امیر.د گفت اول شکنجه بعد لو دادن یا اول لو دادن و برگشتن به زندان ؟
محمد حسن برای طبیعی نشون دادن کمی مقاومت کرد بعد اطلاعاتی رو که امیر .ک به اون گفته بود
لو داد
صبح روز بعد امیر.د با 150هزار نفر که 90 درصد نیرو های قلعه بودن
به سمت قلعه ی شام رفت ودیدکه انگار واقعا حرف های محمد حسن راست بوده زمانی که به نزدیک قلعه رسید
سپاه عظیمی از قلعه بیرون اومد وبا سپاه گینگیز درگیر شد سپاهیان در هم پیچیدند
سپاه ایران داشت سپاه دشمن رو نابود می کرد احسان که فرمانده دوم سپاه بود ارتش رو مدیریت کرد
احسان با امیر .د جنگید احسان گفت نابودت میکنم
امیر.د یک گینگیز بود وقدرت داشت چند بار خواست که فرار کند کا احسان اجازه نداد جنگ بین امیر.د و احسان سخت سخت امیر . د شمشیرش رو بالا برد که ناگهان احسان شمشیرش رو تو پای امیر .د فرو کرد
سرباز ها امیر.د رو محاصره کردن چند تا ضربه ی عمیق بهش زدن امااون فرار کرد
و به سمت قلعه ی اهرام رفت
در همین موقع سپاه 1میلیون نفری که در مرز بین ایران مصر قرار گرفته بود
به قلعهی اهرام حمله کرد
زمانی که جنگ شروع شد زندانی ها هم قیام کردن
گینگیزا فرمانده نداشتن به خاطر همین قدرت زیادی نداشتند
گینگیز ها در یک قسمت قلعه محاصره شده بودن
وبانیزه هاشون از خودشون دفاع میکردن سربازا شمشیرشون رو به نیزه ها میزدن و با تیر اونا رو میزدن اما اونا فهمیدن و سپراشونو جلو شون گرفتن سرانجام
زمانی که بعضی گینگیزا در خوابگاه استراحت میکردن زندانی ها اونارو کشتن
امیر.ک به دشمن اشاره کرد و گفت حملههههههههههههههههههه
قلعه ی اهرام به دست ایرانیا افتاده بود
در همین حال سپاه ایرانیا به دنبال امیر د رفت
اونا پشت کوهی گیر کردن زمانی که کوه رو رد کردن نامه ای پیدا کردن که با خون توش نوشته شده بود
خوش بگذره شکست خورده ها
در همین حال به اونا خبر دادن که دشمن تا تخت جمشید رو تصرف کرده
این مطلب در 1393/03/16 18:27:17 نوشته شده است و در 1393/03/16 19:40:35 ویرایش شده است .
اللهم عجل لولیک الفرج