رمو اسم درداستان رموhakhamaneshe اسم در داستان مهدیsa-ghar در نقش ابجی ساغرbenyaminmomeni اسم در داستان بنیامین al.ha اسم درداستان علیرضاrismanchian2 اسم در داستان نیماmoein4321 اسم درداستان معین سیب12اسم درداستان گوگوریو ashkan202020 اسم در داستان اشکان.
به نام خدا
بعد ازپیروزی در برابر گینگیزهاو دفن کردن علی و مراسمی برای علی گرفتیم.
مار گوگوریو هم دفن کردیم .
اما اشکان نگران بود که اصفهان به دست گینگیزها نیافته.
رمو هم با سپاه عظیمی اومده بود و ما باید به سمت اصفهان می رفتیم .
سپاه 500 هزار نفری ما در مقابل یک میلیون نفر یعنی هر نفر از ما باید 2 نفر از گینگیزهارو نابود میکرد.
امادرفتن شدیم باید روبه رو با گینگیزها می جنگیدیم .
به میدان نبرد رسیدیم.
سمت راست سپاه ما جنگل و سمت چپ سپاه ماابشار بزرگی قرار داشت .
سرباز ها در موقیعت های خودشون مستقر شدند.
من از اسب پیاده شدم.
به بالای تخته سنگی رفتم گفتم.
سکوت همه جارو گرفته بود.
دوستان شجاع ما امروزز اومدیم اینجا که یکی دیگه از مانع هارو از پیش رو برداریم.
با صدای بلندی گفتم: ما نیومدیم اصفهان نجات بدیم نیومدیم ایران نجات بدیم اومدیم تاجهان نجات بدیم.
حالا کی با من به نبرد گینگیزها میادددددددددددددددددددددد.
سربازها گفتند: ههههههههههههههیی.
ناگهان زمین لرزید.
سرباز ها تررسیده بودند .
ناگهان از پشت تپه سپاهبزرگی بیرون امد.
مهدی صدای بلندی به گینگیزها گفت: به جهنم خوش اومدید.
سرباز ها گفتند: زنده باد ایران زنده باد ایران زنده باد ایران.
اشکان گفت : گینگیز اعظم گینگیز اعظم .
اماده باشید سربازان اماده .
حملهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه .
بنیامین گینگیز اعظم بگیر.
مهدی با سوار نظام از پشت بهشون حمله کن.
اشکان کماندارشون فلج کن.
بقیه دنبال من بیاید.
رموسپاه مرکزی رواز پا در بیار.
بجنگبد رموبه سرعت رفت جلو با سپاه مرکزی میجنگید .
اما توان مقابلهبا اونها رو نداشت .
داشتیم میجنگیدیم که یکی از گینگیزها اومدخدایا این کیه.
5 مترقد 800 کیلو وزن داشت.
معین گفت:بچه ها من بر میگردم گفتم کجا گفت ببینش باتوپ هم نمیشه تکونش داد.
گفتم بچه ها ترس به دلتون را ندید.
نیما رفت جلوبراش قمپز در می کرد .
گارد گرفته بود میگفت ک بیا جلو جرعت داری بیا مگه خودت * مادر نداری بیا دیگه .
می گفت من دوبرابر توروهم ناکار کردم تو که چیزی نیستی .
نیمامی گفت : خوب گینگیز گنده از کجا بدن تو بزنم نمیری .
گینگیز گننده نگاهی به نیما کرد .
نیما گفت من از تو می ترسم.
ناگهان گینگیز گنده سرش برد کنار نیما غرشی کرد.
نیما موهاش سیخ شده بود.
تمام موهای بدنش ریخت.
پا به فرار گذاشت .
ابجی ساغر گفت:چی شد تو که دوبرابر این زده بودی کجافرار میکنی.
بچه ها حمله من رفتم جلو با مشت زد ت سپرمن پرت شدم.
معین از پشت پرید رو گردنش امابادستش از پشت گرفت.
محکم کوبوند زمین.
گفتم چی شده معین حالت خوبه گفت: فکرکنم ستون فقراتم شکست.
علی رضا کمانش برداشت تیر پرتاب میکرد .
اماهر چی تیر می زد انگارگینگیز گنده قلقلکش میومد.
مهدی تونسته بود از پشت به گینگیزها حمله ور بشه.
گوگوریو گفت:دستش برد بالا 4 انگشتش تکون داد گفت : بیا جلو گنده بک.
گینگیز گنده درختی رو از جا کند .
برد بالا محکم به سر گوگوریو زد اما گوگوریو پرید سمت چپ.
گوگوریو طناب بداشت .
دور گینگیزگنده چرخید.
گینگیز گنده هم گیج شده بود طناب انداخت برای ابجی ساغر ابجی ساغر هم از بین دو تا پاهای گینگیزی طناب رد کرد .
خلاصه محکم گینگیزگنده رو بستیم.
به معین ابجی ساغر گفتم شما بریدکمک رمو.
علی رضا نیما شما برید پیش مهدی .
ناگهان گینگیزاعظم دیدیم که داشتبه سمت آبشار می رفت .
گوگوریو بدو باید بریم دنیالش .
من گوگوریو رفتیم دنبال گینگیز اعظم.
اون داشت به سرعت می رفت ما هم به دنبالش می رفتیم.
ناگهان به پلی رسیدیم.
گینگی اعظم از پل رد شد ما هم دنبالش .
دیدم داره طناب های پل پاره می کنه .
گفتم : نه نه نه برگرد گوگوریو.
داشتیم بر میگشتیم اماطناب پاره شد پل از هم پاشید.
چی شد چی شد.
گینگیز اعظم که فرار کرد.
اما من گوگوریو چه اتفاقی برای ما افتاد.
بچه ها اومدند بالای دره دیدند.
من گوگوریو از طنابی محکم چسبیده بودیم.
به گوگوریو گفتم ک دست من ول نکنی.
بچه ها رفتند طناب بیارند.
اما چون وزن هر دوتامون زیاد بود طناب داشت پاره میشد.
گوگوریو گفت: محمد حسن خوشحالم که در این مدتی که کنار تو بودمتونستم بهت خدمت کنم.
طناب وزن هر دوتامون نمی تونه تحمل کنه.
گفت:محمد حسن حلال کن دست من ول کرد امامن محکم دستش گرفته بودم.
گفتم نه این کار نکن گوگوریو این کار نکن اما دستش داشت سر می خورد من محکم گرفته بودم که.
دستش سر خورد پایین دره رفت .
نهههههههههههههههه گوگوریو نهههههههههههههه .
چرا اینکارو کردی .
طناب انداختند پایین من از طناب گرفتم.
رفتم بالا .مهدی گفت گوگوریو کجاستگفتم : اون جونش برای من فداکرد .
بچه ها اشک تو چشماشون جاری شد بود.
ماا تونستیم اصفهان نجات بدیم ایا میتونیم.
قلعه اصلی گینگیزهارو نابود کنیم بعد به پایتخت بریم.
همه ی این سوالات در قسمت بعدی لطفا قسمت بعدی رو حتما بخونید با تشکر.
به نام خدا
بعد ازپیروزی در برابر گینگیزهاو دفن کردن علی و مراسمی برای علی گرفتیم.
مار گوگوریو هم دفن کردیم .
اما اشکان نگران بود که اصفهان به دست گینگیزها نیافته.
رمو هم با سپاه عظیمی اومده بود و ما باید به سمت اصفهان می رفتیم .
سپاه 500 هزار نفری ما در مقابل یک میلیون نفر یعنی هر نفر از ما باید 2 نفر از گینگیزهارو نابود میکرد.
امادرفتن شدیم باید روبه رو با گینگیزها می جنگیدیم .
به میدان نبرد رسیدیم.
سمت راست سپاه ما جنگل و سمت چپ سپاه ماابشار بزرگی قرار داشت .
سرباز ها در موقیعت های خودشون مستقر شدند.
من از اسب پیاده شدم.
به بالای تخته سنگی رفتم گفتم.
سکوت همه جارو گرفته بود.
دوستان شجاع ما امروزز اومدیم اینجا که یکی دیگه از مانع هارو از پیش رو برداریم.
با صدای بلندی گفتم: ما نیومدیم اصفهان نجات بدیم نیومدیم ایران نجات بدیم اومدیم تاجهان نجات بدیم.
حالا کی با من به نبرد گینگیزها میادددددددددددددددددددددد.
سربازها گفتند: ههههههههههههههیی.
ناگهان زمین لرزید.
سرباز ها تررسیده بودند .
ناگهان از پشت تپه سپاهبزرگی بیرون امد.
مهدی صدای بلندی به گینگیزها گفت: به جهنم خوش اومدید.
سرباز ها گفتند: زنده باد ایران زنده باد ایران زنده باد ایران.
اشکان گفت : گینگیز اعظم گینگیز اعظم .
اماده باشید سربازان اماده .
حملهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه .
بنیامین گینگیز اعظم بگیر.
مهدی با سوار نظام از پشت بهشون حمله کن.
اشکان کماندارشون فلج کن.
بقیه دنبال من بیاید.
رموسپاه مرکزی رواز پا در بیار.
بجنگبد رموبه سرعت رفت جلو با سپاه مرکزی میجنگید .
اما توان مقابلهبا اونها رو نداشت .
داشتیم میجنگیدیم که یکی از گینگیزها اومدخدایا این کیه.
5 مترقد 800 کیلو وزن داشت.
معین گفت:بچه ها من بر میگردم گفتم کجا گفت ببینش باتوپ هم نمیشه تکونش داد.
گفتم بچه ها ترس به دلتون را ندید.
نیما رفت جلوبراش قمپز در می کرد .
گارد گرفته بود میگفت ک بیا جلو جرعت داری بیا مگه خودت * مادر نداری بیا دیگه .
می گفت من دوبرابر توروهم ناکار کردم تو که چیزی نیستی .
نیمامی گفت : خوب گینگیز گنده از کجا بدن تو بزنم نمیری .
گینگیز گننده نگاهی به نیما کرد .
نیما گفت من از تو می ترسم.
ناگهان گینگیز گنده سرش برد کنار نیما غرشی کرد.
نیما موهاش سیخ شده بود.
تمام موهای بدنش ریخت.
پا به فرار گذاشت .
ابجی ساغر گفت:چی شد تو که دوبرابر این زده بودی کجافرار میکنی.
بچه ها حمله من رفتم جلو با مشت زد ت سپرمن پرت شدم.
معین از پشت پرید رو گردنش امابادستش از پشت گرفت.
محکم کوبوند زمین.
گفتم چی شده معین حالت خوبه گفت: فکرکنم ستون فقراتم شکست.
علی رضا کمانش برداشت تیر پرتاب میکرد .
اماهر چی تیر می زد انگارگینگیز گنده قلقلکش میومد.
مهدی تونسته بود از پشت به گینگیزها حمله ور بشه.
گوگوریو گفت:دستش برد بالا 4 انگشتش تکون داد گفت : بیا جلو گنده بک.
گینگیز گنده درختی رو از جا کند .
برد بالا محکم به سر گوگوریو زد اما گوگوریو پرید سمت چپ.
گوگوریو طناب بداشت .
دور گینگیزگنده چرخید.
گینگیز گنده هم گیج شده بود طناب انداخت برای ابجی ساغر ابجی ساغر هم از بین دو تا پاهای گینگیزی طناب رد کرد .
خلاصه محکم گینگیزگنده رو بستیم.
به معین ابجی ساغر گفتم شما بریدکمک رمو.
علی رضا نیما شما برید پیش مهدی .
ناگهان گینگیزاعظم دیدیم که داشتبه سمت آبشار می رفت .
گوگوریو بدو باید بریم دنیالش .
من گوگوریو رفتیم دنبال گینگیز اعظم.
اون داشت به سرعت می رفت ما هم به دنبالش می رفتیم.
ناگهان به پلی رسیدیم.
گینگی اعظم از پل رد شد ما هم دنبالش .
دیدم داره طناب های پل پاره می کنه .
گفتم : نه نه نه برگرد گوگوریو.
داشتیم بر میگشتیم اماطناب پاره شد پل از هم پاشید.
چی شد چی شد.
گینگیز اعظم که فرار کرد.
اما من گوگوریو چه اتفاقی برای ما افتاد.
بچه ها اومدند بالای دره دیدند.
من گوگوریو از طنابی محکم چسبیده بودیم.
به گوگوریو گفتم ک دست من ول نکنی.
بچه ها رفتند طناب بیارند.
اما چون وزن هر دوتامون زیاد بود طناب داشت پاره میشد.
گوگوریو گفت: محمد حسن خوشحالم که در این مدتی که کنار تو بودمتونستم بهت خدمت کنم.
طناب وزن هر دوتامون نمی تونه تحمل کنه.
گفت:محمد حسن حلال کن دست من ول کرد امامن محکم دستش گرفته بودم.
گفتم نه این کار نکن گوگوریو این کار نکن اما دستش داشت سر می خورد من محکم گرفته بودم که.
دستش سر خورد پایین دره رفت .
نهههههههههههههههه گوگوریو نهههههههههههههه .
چرا اینکارو کردی .
طناب انداختند پایین من از طناب گرفتم.
رفتم بالا .مهدی گفت گوگوریو کجاستگفتم : اون جونش برای من فداکرد .
بچه ها اشک تو چشماشون جاری شد بود.
ماا تونستیم اصفهان نجات بدیم ایا میتونیم.
قلعه اصلی گینگیزهارو نابود کنیم بعد به پایتخت بریم.
همه ی این سوالات در قسمت بعدی لطفا قسمت بعدی رو حتما بخونید با تشکر.
نظرسنجی
- خوب
- متوسط
- بد
این مطلب در 1393/03/16 13:21:33 نوشته شده است و در 1393/03/16 16:28:21 ویرایش شده است .
خداحافظ برای همیشه من رفتم ولی امیدوارم یه روزی برگردم واسه همیشه خدانگهدار دوستون دارم وهمینطور انجمن رو دوست دارم بای.