امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد و در نظر سنجی شرکت کنید.
رمو mohammad31در داستان ممد hakhamaneshe 31 اسم در داستان مهدی bvos اسم در داستان بهدادsa-ghar در نقش ابجی ساغر.
به نام خدا.
بعد از اینکه به تبریز زادگاه مردان و زنان شجاع رسیدیم.
من به بچه ها گفتم:نیروهای ما 100 هزار نفر هستش ولی نیروی کمکی از طرف پادشاه خواهد رسید .
ابجی ساغر کمانداران با توممد31 تفنگ چی ها هم با تو .
مهدی شمشیر زنهات ببر بالای دیوار .
رمو تو برو توپخانه هدایت کن .
بهداد تو با من بیا بالای دیوار .
گینگیز ها که حدود 300 هزار نفر بودند.
آرام آرام جلو می امدند .
منجنیق ها بزنید .
سنگ ها رو بزارید بهشون اتش بزنید بزنید ... .
بهداد به ممد31 بگو با تفنگ چی ها بزننشونبه ابجی ساغر بگو با کمانداران بزنند.
کماندارن باتیر هاشون زدند و تفنگ چی ها ممد 31 دخل بیشترگینگیزها رو اورده بودند اماتیر وگلوله هامون تموم شده بود و نردبان های گینگیزه ا به دیوار های شهر رسیده بود .
ناگهان از بالابر سر گینگیز ها اتش می باریدبله توپخانه رمو کار خودش کرد اما با این همه جنب جوش فقط100 هزار نفر از گینگیز ها کشته شده بودند .
ولی 200 هزار نفر با قی مونده بودند گینگیز ها به دیوار رسید ه اند ممد 31 برو20 هزار نفراز نیروهای مرکز شهر بیار اینجا.
گینگیز ها اومدند روی دیوار ها ابجی ساغر شما برگرد جنگ خطرناک شده .
ابجی ساغر گفت من تا اخرش هستم .
بجنگید تا اخرین نفس بجنگید یک گینگیزی با گرزش به سمت کمر من زد اما من باشمشیر م جلوش گرفتم.
شدت ضربه خیلی زیاد بود و من به زمین پرتاب شدم اومد بالای سر من و گرزش برد بالا اهههههههه.
چی شدکی بود .
ابجی ساغر من نجات داد .
گفت حالت خوبه گفتم اره .
به سربازان دستور دادم برید از دیوار ها پایین .
ما باید دروازه رو نگه می داشتیم اگه دروازه باز می شددروازه جهنمی باز شده بود .
ممد 31 20 هزار نفر رو اورده بود .
از دروازه مراقبت کنید نزارید دروازه رو باز کنند .
ما چند دقیقه جنگیدیم اما نیرو های ما کشته می شدند .
بهداد گفت :
چیکار کنیم دفاع کنیم یا برگردیم به مرکز شهر .
برگردید .
سربازان به مر کز شهر رفتند ولی درواز با زشد وتمام سربازان مثل مور ملخ وارد شهر شدند.
دیگه امیدی نبود شهر در حال سقوط بود .
به ابجی ساغر گفتم زنها بچه ها رو ببر از شهر بیرون گفت من نمی برم گفتم ابجی ساغر احترا مت واجب ولی سرپیچی کردن از دستور برات گرون تموم می شه ابجی ساغر از شهر رفت بیرون .
اما ما مقاومت می کردیم فقط من ممد 31 رمو مهدی بهداد 50 60 نفر باقی مونده بودیم .
فرمانده گینگیز ها گفت تسلیم شید .
اما ما گفتیم هرگز اماده باشید.
ناگهان حمللللللللللللللللللللللللللهههههههههههههههههههههههههههه.
کی بود گفت حمله چی شد .
بله نیرو های کمکی که از طرف پادشاه فرستاده شده بودند ه اند رسیده اند .
اما فرمانده گینگیز ها بجنگید عقب نشینی نکنید من به رمو گفتم تبرت قرض می دی گفت بفرما .
تبر برداشتم پرت کردم به طرف فرمانده گینگیز ها .
وتبر به گلوش اصابت کرد و دیگه گینگیز ها عقب نشینی کرده اند .
حالا ما 200 هزار نفر نیرو در اختیار داشتیم ولی خبر بد .
ابجی ساغر گفت فرمانده دشمنان از دریای خزر به سمت گیلان حرکت کرده بود ه اند حالا ما باید به سمت دریای خزر حرکت می کردیم و... .
دوستان عزیز در نظر سنجی شرکت کنید ودر داستان های بعد به شخصیت های بیشتری احتیاج داریم هر کی می خواد تو داستان بعدی باشه یک پیام به من بده .
به امید موفقیت ممنون .
رمو mohammad31در داستان ممد hakhamaneshe 31 اسم در داستان مهدی bvos اسم در داستان بهدادsa-ghar در نقش ابجی ساغر.
به نام خدا.
بعد از اینکه به تبریز زادگاه مردان و زنان شجاع رسیدیم.
من به بچه ها گفتم:نیروهای ما 100 هزار نفر هستش ولی نیروی کمکی از طرف پادشاه خواهد رسید .
ابجی ساغر کمانداران با توممد31 تفنگ چی ها هم با تو .
مهدی شمشیر زنهات ببر بالای دیوار .
رمو تو برو توپخانه هدایت کن .
بهداد تو با من بیا بالای دیوار .
گینگیز ها که حدود 300 هزار نفر بودند.
آرام آرام جلو می امدند .
منجنیق ها بزنید .
سنگ ها رو بزارید بهشون اتش بزنید بزنید ... .
بهداد به ممد31 بگو با تفنگ چی ها بزننشونبه ابجی ساغر بگو با کمانداران بزنند.
کماندارن باتیر هاشون زدند و تفنگ چی ها ممد 31 دخل بیشترگینگیزها رو اورده بودند اماتیر وگلوله هامون تموم شده بود و نردبان های گینگیزه ا به دیوار های شهر رسیده بود .
ناگهان از بالابر سر گینگیز ها اتش می باریدبله توپخانه رمو کار خودش کرد اما با این همه جنب جوش فقط100 هزار نفر از گینگیز ها کشته شده بودند .
ولی 200 هزار نفر با قی مونده بودند گینگیز ها به دیوار رسید ه اند ممد 31 برو20 هزار نفراز نیروهای مرکز شهر بیار اینجا.
گینگیز ها اومدند روی دیوار ها ابجی ساغر شما برگرد جنگ خطرناک شده .
ابجی ساغر گفت من تا اخرش هستم .
بجنگید تا اخرین نفس بجنگید یک گینگیزی با گرزش به سمت کمر من زد اما من باشمشیر م جلوش گرفتم.
شدت ضربه خیلی زیاد بود و من به زمین پرتاب شدم اومد بالای سر من و گرزش برد بالا اهههههههه.
چی شدکی بود .
ابجی ساغر من نجات داد .
گفت حالت خوبه گفتم اره .
به سربازان دستور دادم برید از دیوار ها پایین .
ما باید دروازه رو نگه می داشتیم اگه دروازه باز می شددروازه جهنمی باز شده بود .
ممد 31 20 هزار نفر رو اورده بود .
از دروازه مراقبت کنید نزارید دروازه رو باز کنند .
ما چند دقیقه جنگیدیم اما نیرو های ما کشته می شدند .
بهداد گفت :
چیکار کنیم دفاع کنیم یا برگردیم به مرکز شهر .
برگردید .
سربازان به مر کز شهر رفتند ولی درواز با زشد وتمام سربازان مثل مور ملخ وارد شهر شدند.
دیگه امیدی نبود شهر در حال سقوط بود .
به ابجی ساغر گفتم زنها بچه ها رو ببر از شهر بیرون گفت من نمی برم گفتم ابجی ساغر احترا مت واجب ولی سرپیچی کردن از دستور برات گرون تموم می شه ابجی ساغر از شهر رفت بیرون .
اما ما مقاومت می کردیم فقط من ممد 31 رمو مهدی بهداد 50 60 نفر باقی مونده بودیم .
فرمانده گینگیز ها گفت تسلیم شید .
اما ما گفتیم هرگز اماده باشید.
ناگهان حمللللللللللللللللللللللللللهههههههههههههههههههههههههههه.
کی بود گفت حمله چی شد .
بله نیرو های کمکی که از طرف پادشاه فرستاده شده بودند ه اند رسیده اند .
اما فرمانده گینگیز ها بجنگید عقب نشینی نکنید من به رمو گفتم تبرت قرض می دی گفت بفرما .
تبر برداشتم پرت کردم به طرف فرمانده گینگیز ها .
وتبر به گلوش اصابت کرد و دیگه گینگیز ها عقب نشینی کرده اند .
حالا ما 200 هزار نفر نیرو در اختیار داشتیم ولی خبر بد .
ابجی ساغر گفت فرمانده دشمنان از دریای خزر به سمت گیلان حرکت کرده بود ه اند حالا ما باید به سمت دریای خزر حرکت می کردیم و... .
دوستان عزیز در نظر سنجی شرکت کنید ودر داستان های بعد به شخصیت های بیشتری احتیاج داریم هر کی می خواد تو داستان بعدی باشه یک پیام به من بده .
به امید موفقیت ممنون .
نظرسنجی
- خوب
- متوسط
- بد
- حوصله نداشتم بخونم
خداحافظ برای همیشه من رفتم ولی امیدوارم یه روزی برگردم واسه همیشه خدانگهدار دوستون دارم وهمینطور انجمن رو دوست دارم بای.