توماس انجلو مردی متولد سال 1900 بود او در * اول شرکت داشت،او بعد از بیرون امدن از * به شهر lost heaven میرود و از اینجاست که داستان بازی فقط بخاطر چند دلار ناقابل به عاقبتی تلخ رقم میخورد.
توماس اکنون مردی 30 ساله است که راننده تاکسی شده است:
بیوگرافی از زبون توماس انجلو
من اکنون یک راننده تاکسی ساده هستم با حقوقی بخور و نمیر روز ها ساده میگذرند و من از وضعه زندگیم راضی هستم که ناگهان صدای تیراندازی میاید و 3 مرد که یکیشان زخمی بود به سمت من امدند و من را به زور سوار کردند و به من گفتند فرار کن لعنتی فرار،قلبم ضربانش تند تند میزد و من از دست اون ماشینی که دنبالم بود فرار کردم ولی تاکسی خیلی خراب شده بود و بعد از ان طبق دستور اون 3 مرد به سمت باری رفتم و پارک کردم،اون 3 مرد خوشحال شدند و پیاده شدند،یکی از انها گفت اقای دون سالیاری از کسایی که بهش کمک میکنن خیلی خوشش میاد تو همینجا باش تا من برم برات پول خسارات ماشینت رو بیارم،ان مرد رفت و بعد به بیرون امد و دستش را درکتش کرد و میخواست چیزی در بیاورد،من سریع ماشین را روشن کردم که حرکت کنم ولی دیدم اون یک پاکت بود،اون مرد پاکت پول رو بهم داد و گفت:اقای دون سالیاری خیلی سلام رسوندن و گفتن که اگه مشکلی داشتی بیا به ما بگو تا کمکت کنیم،اقای دون سالیاری هیچ وقت کمک های دیگرون رو فراموش نمیکنه،خب من دیگه برم،بالاخره توماس انجلو به سمت خانه اش رفت و وقتی پاکت را باز کرد..توماس ضربان قلبش خیلی تند و تند میزد
پولی که انها به توماس داده بودند بسیار بیشتر از پول خسارات ماشین بود،بعد ماشینم را تعمیر گاه بردم و انرا تعمیر کردم،صبح روز بعد من مشغول به مسافر کشی شدم و بعد از ان به کنار یک فروشگاه برای خرید قهوه رفتم که ناگهان 2 مرد امدند و گفتند که : اقای مریلو سلام گرمی رسوندن و... خلاصه ماشینم داغون شد منم دیدم به بار سالیاری نزدیکم برای همین سریع به سمت بار رفتم و قایم شدم و بعد طلب کمک کردم و سریع اونها به من کمک کردن و اون 2 نفر رو کشتن،سالیاری به من پیشنهاد اومدن به گروه را داد،من همیشه شعارم اینه که ادم اگه پولدار باشه و توی همون جوونی بمیره بهتر از اینه که 100 سال بدون پول زندگی کنه،برای همین منم قبول کردم و وارد این باند گانگستری شدم و ماموریت هایی انجام دادم،من هیچوقت دوست نداشتم یک ادمکش بشم ولی متاسفانه الان به بزرگترین جنایتکار امریکا تبدیل شدم،من در بین سری ماموریت های داده شده از دستورات پیروی نکردم و دل رحم بازی در اوردم مشکله من به غیر این عشق به دختری به نام سارا است که این روز ها بخاطر اون دلم گرفته من میتونم با اون ازدواج کنم ولی سره 2 راهی بزرگی هستم چون زندگیه من بخاطر جنایت ها در خطره و مخصوصا اون پیروی هایی که در بین ماموریت ها نکردم.
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
THOMAS 07
در روزی وقتی من به خانه ی یکی از دوستای صمیمیم که عضو گروه هم بود به اسم پاولی رفتم دیدم که او مرده است،اون دوست خیلی خوبی برای من بود توی دنیا اون تنها دوستم بود که بعدش تلفن زنگ میزند و من وقتی تلفن را برداشتم سم یکی از اعضای گروه بود،اون با من در جایی موزه مانند قرار گزاشت و من به اونجا رفتم و دیدم سم و گروه سالیاری به من حمله کردن و من تا حد توان جنگیدم و خلاصه همه را کشتم و در اخر سم را هم کشتم،ولی سم در حالی که جان میداد گفت:تو خیانت کردی بدون که سالیاری به حسابت میرسه توی یه موش کثیفی سالیاری تو رو پیدا میکنه و تو رو میکشه،تو فک کردی اون نفهمیده که تو توی مامریت هات از دستورات سر پیچی کردی؟اون بخاطر دروغ های تو و مخصوصا از اینکه گذاشتی فرانک(دست راست و مشاور دون سالیاری)در بره خیلی ناراحته،اون فرانکم اون ور اب هم خودشو هم خونوادشو زد کشت تو با خودت چی فک کردی؟ها،خلاصه منم از این حرفای سم خونم به جوش اومد و چند تا تیر توی بدنش خلاص کردم.
من از این کار خیلی ترسیده بودم و سریع رفتم با پلیس ها صحبت کردم و مدارک رو دادم و انها هم دستگیر شدن و منم بخاطر تخلفات مدتی در زندان به سر بردم و وقتی از زندان ازاد شدم به پیش سارا رفتم و با او ازدواج کردم و صاحب 2 دختر شدیم.
این تمام ماجرای من نبود،در سال 1951 که حالا دیگر پیر شدم وقتی داشتم به باغچه اب میدادم دو نفر به پیش من امدن و گفتن:اقای انجلو؟_بله خودم هستم_ اقای دون سالییاری سلام رسوندن و در این لحظه شاتگان به بیرون امده و ... خلاصه با چند تیر شاتگان توماس کشته میشود.
.
در حین مرگ توماس میگوید:میدونین منو و پاولی و سم ادم های کثیفی بودیم که کارمون فقط جنایت بود،ادم هایی که ریسکی در زندگی نمیکنن به هیچ چیزی نمیرسن و اونایی که ریسک زیادی میکنن مثل منو همه چیز رو از دست میدن و باید همیشه در زندگی متعادل بود.
زندگی من فقط بخاطر چند دلار ساده تبدیل به دود شد.
در ارامش بخواب توماس... در ارامش
من اسم شخصیتارو بلد نیستم.زیاد بازی آفلاین بازی نمیکنم.
اسم یه بازی رو ولی میگم حالا نفر بعد خودش صحبت کنه در موردش.
Assasins cread.
حالا اگه نوشتنش اشتباه شد به بزرگی خودتون ببخشین
این مطلب در 1392/12/18 17:30:11 نوشته شده است و در 1392/12/18 17:32:46 ویرایش شده است .
Arash_s
good bye anjooman
توماس انجلو مردی متولد سال 1900 بود او در جنگ جهانی اول شرکت داشت،او بعد از بیرون امدن از جنگ جهانی به شهر lost heaven میرود و از اینجاست که داستان بازی فقط بخاطر چند دلار ناقابل به عاقبتی تلخ رقم میخورد.
توماس اکنون مردی 30 ساله است که راننده تاکسی شده است:
بیوگرافی از زبون توماس انجلو
من اکنون یک راننده تاکسی ساده هستم با حقوقی بخور و نمیر روز ها ساده میگذرند و من از وضعه زندگیم راضی هستم که ناگهان صدای تیراندازی میاید و 3 مرد که یکیشان زخمی بود به سمت من امدند و من را به زور سوار کردند و به من گفتند فرار کن لعنتی فرار،قلبم ضربانش تند تند میزد و من از دست اون ماشینی که دنبالم بود فرار کردم ولی تاکسی خیلی خراب شده بود و بعد از ان طبق دستور اون 3 مرد به سمت باری رفتم و پارک کردم،اون 3 مرد خوشحال شدند و پیاده شدند،یکی از انها گفت اقای دون سالیاری از کسایی که بهش کمک میکنن خیلی خوشش میاد تو همینجا باش تا من برم برات پول خسارات ماشینت رو بیارم،ان مرد رفت و بعد به بیرون امد و دستش را درکتش کرد و میخواست چیزی در بیاورد،من سریع ماشین را روشن کردم که حرکت کنم ولی دیدم اون یک پاکت بود،اون مرد پاکت پول رو بهم داد و گفت:اقای دون سالیاری خیلی سلام رسوندن و گفتن که اگه مشکلی داشتی بیا به ما بگو تا کمکت کنیم،اقای دون سالیاری هیچ وقت کمک های دیگرون رو فراموش نمیکنه،خب من دیگه برم،بالاخره توماس انجلو به سمت خانه اش رفت و وقتی پاکت را باز کرد..توماس ضربان قلبش خیلی تند و تند میزد
پولی که انها به توماس داده بودند بسیار بیشتر از پول خسارات ماشین بود،بعد ماشینم را تعمیر گاه بردم و انرا تعمیر کردم،صبح روز بعد من مشغول به مسافر کشی شدم و بعد از ان به کنار یک فروشگاه برای خرید قهوه رفتم که ناگهان 2 مرد امدند و گفتند که : اقای مریلو سلام گرمی رسوندن و... خلاصه ماشینم داغون شد منم دیدم به بار سالیاری نزدیکم برای همین سریع به سمت بار رفتم و قایم شدم و بعد طلب کمک کردم و سریع اونها به من کمک کردن و اون 2 نفر رو کشتن،سالیاری به من پیشنهاد اومدن به گروه را داد،من همیشه شعارم اینه که ادم اگه پولدار باشه و توی همون جوونی بمیره بهتر از اینه که 100 سال بدون پول زندگی کنه،برای همین منم قبول کردم و وارد این باند گانگستری شدم و ماموریت هایی انجام دادم،من هیچوقت دوست نداشتم یک ادمکش بشم ولی متاسفانه الان به بزرگترین جنایتکار امریکا تبدیل شدم،من در بین سری ماموریت های داده شده از دستورات پیروی نکردم و دل رحم بازی در اوردم مشکله من به غیر این عشق به دختری به نام سارا است که این روز ها بخاطر اون دلم گرفته من میتونم با اون ازدواج کنم ولی سره 2 راهی بزرگی هستم چون زندگیه من بخاطر جنایت ها در خطره و مخصوصا اون پیروی هایی که در بین ماموریت ها نکردم.
اینجا را کلیک کنید تا این تصویر را در اندازه واقعی آن ببینید.
THOMAS 07
در روزی وقتی من به خانه ی یکی از دوستای صمیمیم که عضو گروه هم بود به اسم پاولی رفتم دیدم که او مرده است،اون دوست خیلی خوبی برای من بود توی دنیا اون تنها دوستم بود که بعدش تلفن زنگ میزند و من وقتی تلفن را برداشتم سم یکی از اعضای گروه بود،اون با من در جایی موزه مانند قرار گزاشت و من به اونجا رفتم و دیدم سم و گروه سالیاری به من حمله کردن و من تا حد توان جنگیدم و خلاصه همه را کشتم و در اخر سم را هم کشتم،ولی سم در حالی که جان میداد گفت:تو خیانت کردی بدون که سالیاری به حسابت میرسه توی یه موش کثیفی سالیاری تو رو پیدا میکنه و تو رو میکشه،تو فک کردی اون نفهمیده که تو توی مامریت هات از دستورات سر پیچی کردی؟اون بخاطر دروغ های تو و مخصوصا از اینکه گذاشتی فرانک(دست راست و مشاور دون سالیاری)در بره خیلی ناراحته،اون فرانکم اون ور اب هم خودشو هم خونوادشو زد کشت تو با خودت چی فک کردی؟ها،خلاصه منم از این حرفای سم خونم به جوش اومد و چند تا تیر توی بدنش خلاص کردم.
من از این کار خیلی ترسیده بودم و سریع رفتم با پلیس ها صحبت کردم و مدارک رو دادم و انها هم دستگیر شدن و منم بخاطر تخلفات مدتی در زندان به سر بردم و وقتی از زندان ازاد شدم به پیش سارا رفتم و با او ازدواج کردم و صاحب 2 دختر شدیم.
این تمام ماجرای من نبود،در سال 1951 که حالا دیگر پیر شدم وقتی داشتم به باغچه اب میدادم دو نفر به پیش من امدن و گفتن:اقای انجلو؟_بله خودم هستم_ اقای دون سالییاری سلام رسوندن و در این لحظه شاتگان به بیرون امده و ... خلاصه با چند تیر شاتگان توماس کشته میشود.
.
در حین مرگ توماس میگوید:میدونین منو و پاولی و سم ادم های کثیفی بودیم که کارمون فقط جنایت بود،ادم هایی که ریسکی در زندگی نمیکنن به هیچ چیزی نمیرسن و اونایی که ریسک زیادی میکنن مثل منو همه چیز رو از دست میدن و باید همیشه در زندگی متعادل بود.
زندگی من فقط بخاطر چند دلار ساده تبدیل به دود شد.
در ارامش بخواب توماس... در ارامش
:|
من اسم شخصیتارو بلد نیستم.زیاد بازی آفلاین بازی نمیکنم.
اسم یه بازی رو ولی میگم حالا نفر بعد خودش صحبت کنه در موردش.
Assasins cread.
حالا اگه نوشتنش اشتباه شد به بزرگی خودتون ببخشین