امروز بدترین روز امسالم
صبح ساعت 7/30 مامانم بزور بیدارم کرد
آزمونم ساعت 8 شروع میشد
2 ساعت وقت آزمون
دیگه داشت حوصلم سر می رفت
بلاخره تموم شد
بدون اینکه حتی یک دونه زیست بزنم
تو حیاط بودم منتظر دوستام
اونا هم اومدن
بعد حدود 20 دقیقه صحبت تو حیاط مدرسه
رفتیم بیرون
دوستم گفت خانوادش رفتن کوه
منو دعوت کرد خونشون که تنها نباشه
حدود یک ساعت اونجا بود غافل از....
راه افتادم به سمت خونه
هر قدم که برمی داشتم نمی دونم چرا
یه حس دلهوره بهم دست می داد
رسیدم خونه
دیدم پوتینای داداشم دم در هست
سربازه
توی سپاه همینجا
درو باز کردم
دیدم بابام روی زمین دراز کشیده
تعجب کردم
با خودم گفتم تخت که همینجاست
چرا رو زمین؟؟؟؟
همیجوری که راه میرفتم داد زدم سلام مامان
-سلام پسرم,امتحان خوب بود؟
-خدا رو شکر
در اتاق رو باز کردم
مطمئن بودم داداشم پای لپ تاپ هست
اما کسی نبود
پرسیدم:مامان مهدی کو؟
-رفته دامادی دوستش شهرستان
لپ تاپ رو روشن کردم
توی سایتای خبری یه دوری زدم که شنیدم بابام داره ناله میکنه
گفتم حتما اشتباه شنیدم
یه خورده گذشت
دوباره صدا اومد
نگران شدم رفتم توی اتاق ببینم چی شده
دیدم مامانم داره به عموم زنگ میزنه
-چی شده؟
-کمر بابات درد می کنه..
گوشی رو از مامانم گرفتم
اه تو رو خد ا جواب بده عمو
فایده ای نداشت همش مشغول بود
برداشت
هنوز داشتم می گفتم سلام که
بابام گفت گوشیو بده به من
بر خلاف قبل خیلی عادی گفت قاسم بیا خونه ی ما بریم دکتر
وقتی دیدم بابام با اون غرور و شخصیتی که داشت داره جلوم ناله میکنه
برگشتم اتاق خودم
نا خود آگاه اشک از چشمام اومد
داشتم فکر می کردم
در حالی که منتظر عموم هم بودم
گفتم تو انجمن یه تاپیک بزنم بچه ها دعا کنن
ولی همش تو ذهنم میومد
حتما وقتی بزنم فکر می کنن دارم دروغ میگم
عموم رسید
دیگه بابام طاقت نداشت
سریع رفتم مطب(متب) دکتر
خودشون رفتن تو به منم گفتن همونجا بمونم
توی راهرو قدم می زدم
دلم برای بابام می سوخت
الان بیشتر از 2 ساله که تصادف کرده
بردنش از 16 جا شکست
کلی عمل دیگه انجام داده بود
اومدن بیرون
دکتر مرفین نوشته بود
هر چی میگشتیم تزریقات باز نبود
رفتیم بیمارستان
احساس می کردم بهتر شده
عموم ما رو رسوند و خودشم خونه اومد
بابام به تخت رسید خودشو ول کرد روی تخت
اومدم توی اتاق و تا الان اینجا بودم
بچه ها خواهش می کنم دعا کنید دیسک کمر کاری نشده باشه
بعد از تصادف بابام و دیسک مامانم و معده ی داداشم
دیگه نمی تونم بازم تحمل کنم
god is good
امروز بدترین روز امسالم
صبح ساعت 7/30 مامانم بزور بیدارم کرد
آزمونم ساعت 8 شروع میشد
2 ساعت وقت آزمون
دیگه داشت حوصلم سر می رفت
بلاخره تموم شد
بدون اینکه حتی یک دونه زیست بزنم
تو حیاط بودم منتظر دوستام
اونا هم اومدن
بعد حدود 20 دقیقه صحبت تو حیاط مدرسه
رفتیم بیرون
دوستم گفت خانوادش رفتن کوه
منو دعوت کرد خونشون که تنها نباشه
حدود یک ساعت اونجا بود غافل از....
راه افتادم به سمت خونه
هر قدم که برمی داشتم نمی دونم چرا
یه حس دلهوره بهم دست می داد
رسیدم خونه
دیدم پوتینای داداشم دم در هست
سربازه
توی سپاه همینجا
درو باز کردم
دیدم بابام روی زمین دراز کشیده
تعجب کردم
با خودم گفتم تخت که همینجاست
چرا رو زمین؟؟؟؟
همیجوری که راه میرفتم داد زدم سلام مامان
-سلام پسرم,امتحان خوب بود؟
-خدا رو شکر
در اتاق رو باز کردم
مطمئن بودم داداشم پای لپ تاپ هست
اما کسی نبود
پرسیدم:مامان مهدی کو؟
-رفته دامادی دوستش شهرستان
لپ تاپ رو روشن کردم
توی سایتای خبری یه دوری زدم که شنیدم بابام داره ناله میکنه
گفتم حتما اشتباه شنیدم
یه خورده گذشت
دوباره صدا اومد
نگران شدم رفتم توی اتاق ببینم چی شده
دیدم مامانم داره به عموم زنگ میزنه
-چی شده؟
-کمر بابات درد می کنه..
گوشی رو از مامانم گرفتم
اه تو رو خد ا جواب بده عمو
فایده ای نداشت همش مشغول بود
برداشت
هنوز داشتم می گفتم سلام که
بابام گفت گوشیو بده به من
بر خلاف قبل خیلی عادی گفت قاسم بیا خونه ی ما بریم دکتر
وقتی دیدم بابام با اون غرور و شخصیتی که داشت داره جلوم ناله میکنه
برگشتم اتاق خودم
نا خود آگاه اشک از چشمام اومد
داشتم فکر می کردم
در حالی که منتظر عموم هم بودم
گفتم تو انجمن یه تاپیک بزنم بچه ها دعا کنن
ولی همش تو ذهنم میومد
حتما وقتی بزنم فکر می کنن دارم دروغ میگم
عموم رسید
دیگه بابام طاقت نداشت
سریع رفتم مطب(متب) دکتر
خودشون رفتن تو به منم گفتن همونجا بمونم
توی راهرو قدم می زدم
دلم برای بابام می سوخت
الان بیشتر از 2 ساله که تصادف کرده
بردنش از 16 جا شکست
کلی عمل دیگه انجام داده بود
اومدن بیرون
دکتر مرفین نوشته بود
هر چی میگشتیم تزریقات باز نبود
رفتیم بیمارستان
احساس می کردم بهتر شده
عموم ما رو رسوند و خودشم خونه اومد
بابام به تخت رسید خودشو ول کرد روی تخت
اومدم توی اتاق و تا الان اینجا بودم
بچه ها خواهش می کنم دعا کنید دیسک کمر کاری نشده باشه
بعد از تصادف بابام و دیسک مامانم و معده ی داداشم
دیگه نمی تونم بازم تحمل کنم