حکایتی پند آموز
اسکندر مقدونی به کوروش گفت : ای کوروش.تو و ایرانیان برای پول میجنگید اما من و سربازانم برای شرافت.
کوروش گفت : هرکس برای نداشته هایش میجنگد
اگه قشنگ بودتشکریادتون نره
(اسپم ممنوع)
رضا نقل قول نکن
بچه هاجمله های زیبابنویسید که پندآموزباشنر مثل
حکایتی پند آموز
اسکندر مقدونی به کوروش گفت : ای کوروش.تو و ایرانیان برای پول میجنگید اما من و سربازانم برای شرافت.
کوروش گفت : هرکس برای نداشته هایش میجنگد
اگه قشنگ بودتشکریادتون نره:mrgreen:
(اسپم ممنوع)
به یکی که الان اسمش یادم نیس..گفتن ادب از که آموختی ... ؟؟
گفت......نمی دونم حالا از بی ادبان یا از با ادبان؟!
از این جمله ها تو یه تایپک دیگه بگید
زمانیکه خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شدند،
پیر شدنت شروع می شود...!!!
رضا نقل قول نکن
[quote][div][b]سهیل1818[/b][/div][div]به یکی که الان اسمش یادم نیس..گفتن ادب از که آموختی ... ؟؟
گفت......نمی دونم حالا از بی ادبان یا از با ادبان؟!:|[/div][/quote]
:lol::lol::lol::lol::lol::lol:
از این جمله ها تو یه تایپک دیگه بگید :lol:
زمانیکه خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شدند،
پیر شدنت شروع می شود...!!!
حکایتی پند آموز
اسکندر مقدونی به کوروش گفت : ای کوروش.تو و ایرانیان برای پول میجنگید اما من و سربازانم برای شرافت.
کوروش گفت : هرکس برای نداشته هایش میجنگد
اگه قشنگ بودتشکریادتون نره
(اسپم ممنوع)
داداش خودت که قبلا همچین تاپیکی زده بودی
[quote][div][b]mahdi521[/b][/div][div]بچه هاجمله های زیبابنویسید که پندآموزباشنر مثل
حکایتی پند آموز
اسکندر مقدونی به کوروش گفت : ای کوروش.تو و ایرانیان برای پول میجنگید اما من و سربازانم برای شرافت.
کوروش گفت : هرکس برای نداشته هایش میجنگد
اگه قشنگ بودتشکریادتون نره:mrgreen:
(اسپم ممنوع)[/div][/quote]
داداش خودت که قبلا همچین تاپیکی زده بودی
عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد .
عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد .
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد
انجمن عصرپادشاهان قسمتی از باشگاه بازیکنان عصرپادشاهان است. از این جهت دارای ثبت نام مجزا نمی باشد. هر بازیکنی که عضو عصرپادشاهان است، می تواند با نام کاربری و رمز مرکزی خود در انجمن نیز لاگین نماید.