شما در جریان کل ماجرا نیستی
قبل اینکه کتیبه بیوفته دست این دوستمون به اتفاق هادی و علیرضا شهر گینگیز رو پیدا کردیم و از چندتا از اکانتای دوستان استفاده کردیم واسه اینکه نیروهای اون شهر رو بزنیم
یکی از این اکانتا به یاد س5 بوده که من شخصا خودم زمان بندیای نیروهاشو انجام دادم
نیروهارو فرستادیم و کتیبه رو زدیم
اما اتفاقی تو سرور افتاد که تا الان به ذهن هیشکی نرسیده بود و متپاسفانه کتیبه منتقل شد به شهر جدید گینگیز
چون این دفه اون شهر رو به یاد س5 پیدا کرده بود از هادی خاست که اینبار کتیبه رو اون بزنه
و هادی هم که مرد تر ازین حرفا بوده که بگه نه قبول کرد نیرو بفرسته
طبق قرارهای گذاشته شده قرار بود نیروهارو طوری بفرستن که از هر دو اکانت به یک مقدار نیرو کشته بشه ولی ما نفهمیدیم چرا دوتا از بهترین همر های سرور که مال هادی بود فقط رفت تو دیوار!!! و هادی چندبرابر اون اکانت کشته داد
و در انتها ما نفهمیدیم چرا هادی شد خائن!!!
در مردونگی هادی شک نکن داداش
هادی چوب معرفتشو خورد
من از هادی و علیرضا عذر میخام که علی رغم میل باطنیشون مجبور شدم این متن رو بنویسم
قبل اینکه کتیبه بیوفته دست این دوستمون به اتفاق هادی و علیرضا شهر گینگیز رو پیدا کردیم و از چندتا از اکانتای دوستان استفاده کردیم واسه اینکه نیروهای اون شهر رو بزنیم
یکی از این اکانتا به یاد س5 بوده که من شخصا خودم زمان بندیای نیروهاشو انجام دادم
نیروهارو فرستادیم و کتیبه رو زدیم
اما اتفاقی تو سرور افتاد که تا الان به ذهن هیشکی نرسیده بود و متپاسفانه کتیبه منتقل شد به شهر جدید گینگیز
چون این دفه اون شهر رو به یاد س5 پیدا کرده بود از هادی خاست که اینبار کتیبه رو اون بزنه
و هادی هم که مرد تر ازین حرفا بوده که بگه نه قبول کرد نیرو بفرسته
طبق قرارهای گذاشته شده قرار بود نیروهارو طوری بفرستن که از هر دو اکانت به یک مقدار نیرو کشته بشه ولی ما نفهمیدیم چرا دوتا از بهترین همر های سرور که مال هادی بود فقط رفت تو دیوار!!! و هادی چندبرابر اون اکانت کشته داد
و در انتها ما نفهمیدیم چرا هادی شد خائن!!!
در مردونگی هادی شک نکن داداش
هادی چوب معرفتشو خورد
من از هادی و علیرضا عذر میخام که علی رغم میل باطنیشون مجبور شدم این متن رو بنویسم
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی