قسمت قبل دیدیم آرش با قدرت جدیدی که بدست اورده نیروانا رو به آتش کشید ... صلاح الدین و شاهین و ممدحسن که به خاطر تولد شاهین جمع شده بودن به واسطه قدرت گردنبندی که چیچک به ممد حسن داده بود جون سالم بدر بردن ولی به درخواست صلاح الدین ممدحسن به زور شاهین رو سوار اژدهاش میکنه و از مهلکه فرار میکنن
.....
دو روز بعد کوهستان شمالی
امیرحسین و اژدهاش گراندینه دارن تو آسمون تمرین پرواز میکنن
_(امیر حسین) : گراندیدنه با تمام سرعت
_(گراندینه ) : یس ... مستر
علیرضا که داره از پاینن نگاهشون میکنه : فوقالعاده س ... تا حالا همچین چیزی ندیدم ... به خاطر رنگ سفیدش وقتی سرعت میگیره مثل یه خط نور به نظر میان ... خب دیگه کافیه برا امروز ب
(موقعی که فرود میان ) : برای اولین بارتون فوق العاده بود
-(امیرحسین) : اره حس فوقاعاده ای داشت ... تو این مدت فقط تمرین جادو میکردیم فک میکردم قدرت گراندینه به جادو و قدرت درمانیه که بهم میده ... اصلا فک نمیکردم تا این حد موقع پرواز با بقیه اژدها ها متفاوت باشه
گرم صحبت بودن که
-(علیرضا ) : اون اژدهای ممد حسن نیس ؟؟؟ ... انگار یه نفر هم باهاش
.......
توی غار - محل زندگی علیرضا
-(امیرحسین) : شاهین تو اینجا چیکار میکنی ؟؟ یه دقیقه دست از گریه کردن بردارین و توضیح بدین ببینم چیشده
-(شاهین درحال گریه زاری ) : داداش بـــابـــا ... دهکدهمون
-(ممدحسن که یکم آروم تره) : اژدها ها به دهکده مون حمله کردن و همه جا رو به آتیش کشیدن
-(امیر حسین) : شاهین چی میگه بابام چی شده اتفاقی براش افتاده ؟؟؟
-(ممدحسن) : ازم خواست شاهین بردارم و فرار کنم .شرمنده ولی کسی ازون آتیش جوون سالم به در نمیبره
همش زیر سر آرشه موقع فرار دیدم سوار یه اژدهای بزرگ و سیاهه که از چشماش آتیش میزد بیرون
-(علیرضا) : مطمئنی اژدهاش همین بود ... طبق افسانه این رهبر اژدها های اصیل بوده قدرت فرمان دادن به تمامی اژدها ها رو داره اگه راست باشه که کسی با قدرت فعلی نمیتونه آرش رو شکست بده
امیرحسین تو برو من اینجا میمونم تا راجع به این اژدها اطلاعت بیشتر کسب کنم
-(امیرحسین ) : من نمیتونم کسی رو با خودم ببرم اژدهای من تازه سه ماهش بعید هم میدونم اژدهاتون توان برگشت داشته باشه ... بمونین فردا اول وقت بیاین
-(شاهین) : امکان نداره بذارم تنها برگردی ... شاید آرش هنوز اونجا باشه
آلونه اژدها این نزدیک هست ؟؟؟ الان 18 سالمه ... باس توانایی رام کردن یه اژدها رو داشته باشم
-(علیرضا) :اتفاقا همین غار رو تا انتها بری یه آشیونه اژدهای قرمز ( وحشی ) هست .. اما خیلی خطرناکه ... اژدهای قرمز اگه به عنوان سوار نپذیرت بهت حمله میکنه
-(شاهین) : خیلی هم عالی منو ببر اونجا ... بقیه ش با من
..... بعد 3 ساعت
-( ممدحسن) : پس چیشد .. نکنه اتفاقی افتاده باشه براشون
صدای علیرضا از بیرون غار میاد : خانوادگی دیوونه این
وقتی میان بیرون میبینن شاهین روی یه اژدهای آتیشی مشکلی نشسته : مگه نمیخواین راه بفتین
(امیرحسین اژدهاش رو صدا میزنه و رو به ممدحسن میگه ) : وقت نیس ...علیرضا حواسش به اژدهات هست تو با شاهین بیا
بعد هم سوار اژدهاشون میشن و راه میفتن
......
نیروانا 2 روز بعد
امیر حسین نصف روز زودتر میرسه ... موقعی که ممد حسن و شاهین میرسن معین و اژدهاش رو میبینن که رو خرابه ها نشستن
ممدحسن پیاده میشه میره سمت معین
-(معین) : میدونم چی میخوای بگی ولی نگو
20 30 نفری زخمی هنوز زنده بودن که من رسیدم الان امیرحسین بالا سرشونه متاسفانه نتونست پدرش رو پیدا کنه ... من که از طب چیزی سرم نمیشه شما برین ببینین کمکی چیزی نمیخواد
(که همین موقع امیر حسین میاد) : بلاخره رسیدین شما ها ؟؟؟
معین هرچی بلد بودم انجام دادم ولی وضع یه سریشون خیلی خرابه باس یه فکری بکنیم
-(معین) : راستش یه شایعاتی از وجود یه جادوگر (witch) همین نزدیکیا بود یه بار تو یکی از مامویت هام باهاش برخورد داشتم امکان داره بتونه معجونی چیزی درست کنه براشون ... ولی خیلی خطری میزد .. هرچند اگه نمیومدی خودم قصد داشتم برم سراغش
-(امیرحسین) : پس تا من حواسم به مریضاس خودت و ممدحسن برید دنبال این جادوگر ... شاهین تو هم برو اطراف منتطقه رو بگرد ببین بازم کسی پیدا میکنی یا نه
اما این جادوگر کیه ؟؟؟ آیا همچین معجونی اصلا وجود داره ؟؟؟ اصلا این جادوگر دوسته یا دشمن ؟؟؟ برای صلاح الدین چه اتفاقی افتاده آیا واقعا مرده ؟؟؟ قهرمانای ما توانایی مقابله با آرش با سطح قدرت فعلیشون رو دارن ؟؟؟ قسمت های بعد رو دنبال کنید
.....
دو روز بعد کوهستان شمالی
امیرحسین و اژدهاش گراندینه دارن تو آسمون تمرین پرواز میکنن
_(امیر حسین) : گراندیدنه با تمام سرعت
_(گراندینه ) : یس ... مستر
علیرضا که داره از پاینن نگاهشون میکنه : فوقالعاده س ... تا حالا همچین چیزی ندیدم ... به خاطر رنگ سفیدش وقتی سرعت میگیره مثل یه خط نور به نظر میان ... خب دیگه کافیه برا امروز ب
(موقعی که فرود میان ) : برای اولین بارتون فوق العاده بود
-(امیرحسین) : اره حس فوقاعاده ای داشت ... تو این مدت فقط تمرین جادو میکردیم فک میکردم قدرت گراندینه به جادو و قدرت درمانیه که بهم میده ... اصلا فک نمیکردم تا این حد موقع پرواز با بقیه اژدها ها متفاوت باشه
گرم صحبت بودن که
-(علیرضا ) : اون اژدهای ممد حسن نیس ؟؟؟ ... انگار یه نفر هم باهاش
.......
توی غار - محل زندگی علیرضا
-(امیرحسین) : شاهین تو اینجا چیکار میکنی ؟؟ یه دقیقه دست از گریه کردن بردارین و توضیح بدین ببینم چیشده
-(شاهین درحال گریه زاری ) : داداش بـــابـــا ... دهکدهمون
-(ممدحسن که یکم آروم تره) : اژدها ها به دهکده مون حمله کردن و همه جا رو به آتیش کشیدن
-(امیر حسین) : شاهین چی میگه بابام چی شده اتفاقی براش افتاده ؟؟؟
-(ممدحسن) : ازم خواست شاهین بردارم و فرار کنم .شرمنده ولی کسی ازون آتیش جوون سالم به در نمیبره
همش زیر سر آرشه موقع فرار دیدم سوار یه اژدهای بزرگ و سیاهه که از چشماش آتیش میزد بیرون
-(علیرضا) : مطمئنی اژدهاش همین بود ... طبق افسانه این رهبر اژدها های اصیل بوده قدرت فرمان دادن به تمامی اژدها ها رو داره اگه راست باشه که کسی با قدرت فعلی نمیتونه آرش رو شکست بده
امیرحسین تو برو من اینجا میمونم تا راجع به این اژدها اطلاعت بیشتر کسب کنم
-(امیرحسین ) : من نمیتونم کسی رو با خودم ببرم اژدهای من تازه سه ماهش بعید هم میدونم اژدهاتون توان برگشت داشته باشه ... بمونین فردا اول وقت بیاین
-(شاهین) : امکان نداره بذارم تنها برگردی ... شاید آرش هنوز اونجا باشه
آلونه اژدها این نزدیک هست ؟؟؟ الان 18 سالمه ... باس توانایی رام کردن یه اژدها رو داشته باشم
-(علیرضا) :اتفاقا همین غار رو تا انتها بری یه آشیونه اژدهای قرمز ( وحشی ) هست .. اما خیلی خطرناکه ... اژدهای قرمز اگه به عنوان سوار نپذیرت بهت حمله میکنه
-(شاهین) : خیلی هم عالی منو ببر اونجا ... بقیه ش با من
..... بعد 3 ساعت
-( ممدحسن) : پس چیشد .. نکنه اتفاقی افتاده باشه براشون
صدای علیرضا از بیرون غار میاد : خانوادگی دیوونه این
وقتی میان بیرون میبینن شاهین روی یه اژدهای آتیشی مشکلی نشسته : مگه نمیخواین راه بفتین
(امیرحسین اژدهاش رو صدا میزنه و رو به ممدحسن میگه ) : وقت نیس ...علیرضا حواسش به اژدهات هست تو با شاهین بیا
بعد هم سوار اژدهاشون میشن و راه میفتن
......
نیروانا 2 روز بعد
امیر حسین نصف روز زودتر میرسه ... موقعی که ممد حسن و شاهین میرسن معین و اژدهاش رو میبینن که رو خرابه ها نشستن
ممدحسن پیاده میشه میره سمت معین
-(معین) : میدونم چی میخوای بگی ولی نگو
20 30 نفری زخمی هنوز زنده بودن که من رسیدم الان امیرحسین بالا سرشونه متاسفانه نتونست پدرش رو پیدا کنه ... من که از طب چیزی سرم نمیشه شما برین ببینین کمکی چیزی نمیخواد
(که همین موقع امیر حسین میاد) : بلاخره رسیدین شما ها ؟؟؟
معین هرچی بلد بودم انجام دادم ولی وضع یه سریشون خیلی خرابه باس یه فکری بکنیم
-(معین) : راستش یه شایعاتی از وجود یه جادوگر (witch) همین نزدیکیا بود یه بار تو یکی از مامویت هام باهاش برخورد داشتم امکان داره بتونه معجونی چیزی درست کنه براشون ... ولی خیلی خطری میزد .. هرچند اگه نمیومدی خودم قصد داشتم برم سراغش
-(امیرحسین) : پس تا من حواسم به مریضاس خودت و ممدحسن برید دنبال این جادوگر ... شاهین تو هم برو اطراف منتطقه رو بگرد ببین بازم کسی پیدا میکنی یا نه
اما این جادوگر کیه ؟؟؟ آیا همچین معجونی اصلا وجود داره ؟؟؟ اصلا این جادوگر دوسته یا دشمن ؟؟؟ برای صلاح الدین چه اتفاقی افتاده آیا واقعا مرده ؟؟؟ قهرمانای ما توانایی مقابله با آرش با سطح قدرت فعلیشون رو دارن ؟؟؟ قسمت های بعد رو دنبال کنید
نظرسنجی
- خوب بود ^_^
- خوشم نیومد-_-
این مطلب در 1395/04/09 17:24:58 نوشته شده است و در 1395/04/09 21:15:24 ویرایش شده است .
امیرحسینم
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن
فقط خواهشا رعایت کنین بعضی مباحث جا و مکان خودشون رو دارن