روزی شیخی درحیاط نشسته بود که ناگهان گربه ای ب حیاط امد...
شیخ گفت...پیشته...پیشته...
.
.
.
و گربه پیشید
شیخ گفت...پیشته...پیشته...
.
.
.
و گربه پیشید
رضا نقل قول نکن
نویسنده | پیغام |
---|---|
|
1394/03/13 15:29:20
روزی شیخی درحیاط نشسته بود که ناگهان گربه ای ب حیاط امد...
شیخ گفت...پیشته...پیشته... . . . و گربه پیشید رضا نقل قول نکن
|
|
1394/03/14 13:10:12
آورده اند شیخ به همراه تنی چند از مریدان عازم بلاد کُفر گشته و به هتلی دخول کردند. به محض جلوس در اتاق، همی برق ها برفت و شیخ و مریدانش جملگی اندر کف برق بودندی , تا آنکه مریدی تلفنی در آن حوالی بیافت و با هزار بدبختی داخلی مورد نظر را شماره گیری نموده، لکن نتوانست منظور خود را بر هتل دار تفهیم نماید. مریدان یک به یک گوشی در دست گرفته و هرچه زور زدند تا منظور خویش تفهیم نمایند نشد که نشد !!!
از قضا شیخ رو بر ایشان کرده و فرمودند: Animal ها، تلفن را بر من همی عرضه دارید تا شما را کار یاد دهم. شیخ چونان که گوشی در دست گرفتند با لهجه ای بسیار شیوا و فصیح عرض کردند: " Edison Dead In This Hotel " !!! و چون چشم بر هم زدنی برقها بیامد ... !!! آورده اند که مریدان دو به دو سرهای خویش را بر یکدیگر کوبیده و خشتکهای خویش جر همی بدادندی و سپس در گروه های سه تایی عازم خیابان های بی روح شهر پاتایا گشتند, بلکه اندکی آرام گیرند. با کسی که خره بحث نکن
سوارش شو پیتیکو پیتیکو کن والااااا --- بهـ بعضیآ بآیدبگی:خآص بودن پیشکش..آدم بآش بلدی؟ |
|
1394/03/14 13:11:13
اوردند روزی شیخ و مردان در کوهستان سفر میکردندی و به ریل قطار ریسدندی که ریزش کوه ان را به بند اورده بود.ناگهان صدای قطار از دور شنیده شدشیخ فریاد زد که جامه هارا بدرید و اتش زنید که بدجور این داستان را شنیده ام!!!و در حالی که جامه ها را اتش میزدند فریاد میکشیدند و به سمت قطار حرکت میکردند/مریدی گفت:یا شیخ نباید دستمان را در سوراخی فرو بکردندی؟شیخ گفت:نه حیف نان ان یک داستان دیگر است(خاک تو مخت) راننده قطار که از دور گروهی را دید * که فریاد میزنند فکر کرد که به دزدان زمین سومالی برخورد کرده!!و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خورد و همه سرنشینان جان به جان افرین مردند. شیخ و مریدان ایستادند شیخ رو به بقیه کرد و گقت:قاعدتا نباید اینگونه میشد؟!؟!پس یه پخمه ای رو کرد و گفت احمق تو چرا لباست را در نیاوردندی و اتش نزدندی؟پخمه گفت:اخر الان سر ظهر است گفتم شاید همینطوری هم مارا ببینند و نیازی نباشد که...!!!
با کسی که خره بحث نکن
سوارش شو پیتیکو پیتیکو کن والااااا --- بهـ بعضیآ بآیدبگی:خآص بودن پیشکش..آدم بآش بلدی؟ |
|
1394/03/14 13:12:09
روزی مریدی از شیخ پرسید یا شیخ تفاوت مگس و پلنگ در چیست؟
شیخ از این تضاد همی جفت کردندی و دست بر گریبان و محاسن و خشتک کشید و بعد از دمی گفت: مگس را وقتی میرینی،میبینی و پلنگ را وقتی میبینی میرینی! مریدان که این شیوایی کلام را دیدند،ریدند و به رشته کوه های آلپ فرار کردندی با کسی که خره بحث نکن
سوارش شو پیتیکو پیتیکو کن والااااا --- بهـ بعضیآ بآیدبگی:خآص بودن پیشکش..آدم بآش بلدی؟ |
|
1394/03/14 13:17:50
مریدی «تگری زنان» نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید.
شیخ فرمود : مریدا تو را چه شده ؟ عرض کرد : مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده ، خون در کله ام جمع بشده ، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده. شیخ فرمود : چیزی نیست ، یحتمل بعد از اخبار BBC ، اخبار بیست و سی بدیده ای. و مریدان نعره ها و فغان ها زدند. با کسی که خره بحث نکن
سوارش شو پیتیکو پیتیکو کن والااااا --- بهـ بعضیآ بآیدبگی:خآص بودن پیشکش..آدم بآش بلدی؟ |
|
1394/03/14 13:18:12
شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟
فرمود : به زنبور بی عسل. عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت. فرمود : واقعیت که داشت . و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی. با کسی که خره بحث نکن
سوارش شو پیتیکو پیتیکو کن والااااا --- بهـ بعضیآ بآیدبگی:خآص بودن پیشکش..آدم بآش بلدی؟ |
|
1394/03/14 14:01:17
مرسی خسته نباشی
|
|
1394/03/14 23:48:28
این یعنی دیگه نزارم یا ادامه بدم؟
این مطلب در 1394/03/14 23:48:28 نوشته شده است و در 1394/03/14 23:48:52 ویرایش شده است .
با کسی که خره بحث نکن
سوارش شو پیتیکو پیتیکو کن والااااا --- بهـ بعضیآ بآیدبگی:خآص بودن پیشکش..آدم بآش بلدی؟ |
|
1394/03/15 15:54:32
دارم دیگه کم کم متوجه میشم نمیخواید من ادامه بدم؟
اگه اینجوریه لطفا همین جا بهم بگید با کسی که خره بحث نکن
سوارش شو پیتیکو پیتیکو کن والااااا --- بهـ بعضیآ بآیدبگی:خآص بودن پیشکش..آدم بآش بلدی؟ |
|
1394/03/15 18:53:36
بذار |
منوی کاربری
|
||