شاید بگید حال نداریم بخونیم ولی بخونین اینو من نوشتم....
اسم داستان... فردای دیروز....
یه روز آفتابی بود.... داخل brt که شدم، جیبمو حواسم بود و کیفم رو سفت چسبیده بودم... رفتم نشستم رو یه صندلی... پیرمردی اومد داخل و یکی سریع پاشد گفت بفرمایید آقا بشینید...گفتن همانا و تو فکر رفتن همانا...
پیرمرد با صدای خسته اش گفت: « آخیش خدا، خسته شدیم؛ از بس آهن پاره دیدیم...!!»
شخص با ادب گفت: «لطفا بشینید آقا»
پیرمرد که انگار اصلا کسی حالش رو نمیپرسید فوری شروع کرد به حرف زدن: « اون موقع ها که جوون بودیم خیلی به پای بزرگتر هامون بلند میشدیم، تو مترو و brt، ولی کلا فرهنگ درستی ازشون نبود...
شخص با ادب خیلی سریع جواب داد: «بله این تکنولوژی ها برای 50 سال پیش بودن»
پیر مرد هم که یه گوش حاضر پیدا کرده بود واسه حرفاش شروع کرد به گپ زدن: « امروز که شما پا شدید که من بشینم رو صندلی این وسیله عجیب (موو ایر- move air) یاد جوونیام افتادم... اون موقع ها تازه این گوشی های تاچ اسکرین اومده بود، که ملت توش برنامه میریختن و همه چیز؛ از فیلم های رائفی پور گرفته تا این شبکه های اجتماعی مث وایبر و لاین یا حتی نیمباز...
شخص با ادب جواب داد: بله در مورد اون ها مطالعه کردم؛ وقت زیادی تلف میکردن برای اون ها....
پیر مرد با خوشحالی به صحبت ادامه داد: « من که ازشون کم استفاده میکردم!!! اما الان چطور هستش اینجور چیزا؟!! من که دیگه حوصله استفاده ازشون رو ندارم...
شخص با ادب گفت: « الان همه اون ها از بین رفته در عوض شبکه های نوری مجازی اومدن... شبکه هایی که میشه با اونا به صورت نوری حضور داشت...
پیرمرد هم واسه اینکه خودش رو آپدیت نشون بده سریع گفت: «آره، آره... شنیدم... فاصله ها کم شدن با این تکنولوژی ها، اما قلب ها از همدیگه دور.... راستی شما اهل کجایید؟؟
شخص با ادب پاسخ داد: «فاز 137 از مسکن مهر تهران... اونجا زندگی و کار میکنم...»
یهو تو موو ایر اخبار شروع به گفتن کرد... پیرمرد هم که کمی گوشاش ضعیف بود با دقت گوش میداد...
- بله جناب وزیر تا کی میخواهید به تحریم آمریکا ادامه بدید؟؟ وزیر: تا وقتی که آمریکا نگرشش به دنیای اسلام تغییر کنه...
- خبر هایی از منطقه غرب کشورهای متحد اسلامی: پاک سازی مناطق و تفحص برای شهدای جنگ فلسطین ادامه دارد...
پیر مرد آهی کشید و تو ذهنش خاطرات دوران جنگ بود... عجب دورانی بود... آخه خودش تو غرب سوریه سرباز بود...
- صبح فردا تظاهرات مجازی به مناسبت سالروز واحد شدن امت های اسلامی توسط میلیارد ها مسلمان برگذار میشود...
شخص با ادب: «ان شاء الله، راستی شما شنیدید که در هفته گذشته حدود 1.5 میلیون نفر در اروپا مسلمان شدن؟؟!»
پیرمرد با امیدواری تمام گفت: « بله بله ایشالله کل دنیا پاک بشه...»
یهوو صدای ترمز ناگهانی موو ایر بلند شد... شخص با ادب سرش خورده بود به گوشه صندلی... پیر مرد خیلی سریع سعی کرد بلندش کنه... «چیزیت که نشده؟؟؟»
« نقص فنی، نقص فنی، نقص فنی در مدارات تغذیه...»
یهو سرمو بلند کردم دیدم ایستگاه دانشگاه داره رد میشه... بدو بدو با عجله رفتم بیرون و به مطالبی که تو ذهنم میچرخید می خندیدم...
ممنون از نگاهتون....
اگه درموردش نظر بدید یا حتی اگه دستی به قلم دارید کمک کنید بهتر بشم خوشحال میشم...
نظرات رو به خصوصی بفرستید....
این مطلب در 1394/03/24 18:35:50 نوشته شده است و در 1394/03/25 12:34:58 ویرایش شده است .
یه روز یه بنده خدایی میخواست اسطوره نشه... شد پسر خاله... خراب رفیقــ...
سرور8: soldier
Mammali Ostoore
شاید بگید حال نداریم بخونیم ولی بخونین اینو من نوشتم.... :icon_1:
[b]اسم داستان... فردای دیروز....[/b]
یه روز آفتابی بود.... داخل brt که شدم، جیبمو حواسم بود و کیفم رو سفت چسبیده بودم... رفتم نشستم رو یه صندلی... پیرمردی اومد داخل و یکی سریع پاشد گفت بفرمایید آقا بشینید...گفتن همانا و تو فکر رفتن همانا...
پیرمرد با صدای خسته اش گفت: « آخیش خدا، خسته شدیم؛ از بس آهن پاره دیدیم...!!»
شخص با ادب گفت: «لطفا بشینید آقا»
پیرمرد که انگار اصلا کسی حالش رو نمیپرسید فوری شروع کرد به حرف زدن: « اون موقع ها که جوون بودیم خیلی به پای بزرگتر هامون بلند میشدیم، تو مترو و brt، ولی کلا فرهنگ درستی ازشون نبود...
شخص با ادب خیلی سریع جواب داد: «بله این تکنولوژی ها برای 50 سال پیش بودن»
پیر مرد هم که یه گوش حاضر پیدا کرده بود واسه حرفاش شروع کرد به گپ زدن: « امروز که شما پا شدید که من بشینم رو صندلی این وسیله عجیب (موو ایر- move air) یاد جوونیام افتادم... اون موقع ها تازه این گوشی های تاچ اسکرین اومده بود، که ملت توش برنامه میریختن و همه چیز؛ از فیلم های رائفی پور گرفته تا این شبکه های اجتماعی مث وایبر و لاین یا حتی نیمباز...
شخص با ادب جواب داد: بله در مورد اون ها مطالعه کردم؛ وقت زیادی تلف میکردن برای اون ها....
پیر مرد با خوشحالی به صحبت ادامه داد: « من که ازشون کم استفاده میکردم!!! اما الان چطور هستش اینجور چیزا؟!! من که دیگه حوصله استفاده ازشون رو ندارم...
شخص با ادب گفت: « الان همه اون ها از بین رفته در عوض شبکه های نوری مجازی اومدن... شبکه هایی که میشه با اونا به صورت نوری حضور داشت...
پیرمرد هم واسه اینکه خودش رو آپدیت نشون بده سریع گفت: «آره، آره... شنیدم... فاصله ها کم شدن با این تکنولوژی ها، اما قلب ها از همدیگه دور.... راستی شما اهل کجایید؟؟
شخص با ادب پاسخ داد: «فاز 137 از مسکن مهر تهران... اونجا زندگی و کار میکنم...»
یهو تو موو ایر اخبار شروع به گفتن کرد... پیرمرد هم که کمی گوشاش ضعیف بود با دقت گوش میداد...
- بله جناب وزیر تا کی میخواهید به تحریم آمریکا ادامه بدید؟؟ وزیر: تا وقتی که آمریکا نگرشش به دنیای اسلام تغییر کنه...
- خبر هایی از منطقه غرب کشورهای متحد اسلامی: پاک سازی مناطق و تفحص برای شهدای جنگ فلسطین ادامه دارد...
پیر مرد آهی کشید و تو ذهنش خاطرات دوران جنگ بود... عجب دورانی بود... آخه خودش تو غرب سوریه سرباز بود...
- صبح فردا تظاهرات مجازی به مناسبت سالروز واحد شدن امت های اسلامی توسط میلیارد ها مسلمان برگذار میشود...
شخص با ادب: «ان شاء الله، راستی شما شنیدید که در هفته گذشته حدود 1.5 میلیون نفر در اروپا مسلمان شدن؟؟!»
پیرمرد با امیدواری تمام گفت: « بله بله ایشالله کل دنیا پاک بشه...»
یهوو صدای ترمز ناگهانی موو ایر بلند شد... شخص با ادب سرش خورده بود به گوشه صندلی... پیر مرد خیلی سریع سعی کرد بلندش کنه... «چیزیت که نشده؟؟؟»
« نقص فنی، نقص فنی، نقص فنی در مدارات تغذیه...»
یهو سرمو بلند کردم دیدم ایستگاه دانشگاه داره رد میشه... بدو بدو با عجله رفتم بیرون و به مطالبی که تو ذهنم میچرخید می خندیدم...
ممنون از نگاهتون....
اگه درموردش نظر بدید یا حتی اگه دستی به قلم دارید کمک کنید بهتر بشم خوشحال میشم...
[b]نظرات رو به خصوصی بفرستید....[/b]