این شعرا رو برای دوستانی که خداحافظی کردن نوشتم که یادگاری بمونه
.
vindictive(طه)
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تا امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی طه من چرا بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تا امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هردو عالم بی خبر کن
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مهدی098 (مهدی)
شده ام در پی تو در به درت مهدی جان
کی رسد بر من مسکین گذرت مهدی جان
کی شود تا که عیان بر سر راهم گذری
بر نگاهم که بیفتد نظرت مهدی جان
یوسف گمشده ام منتظرم بر ره تو
می نشینم همه بر رهگذرت مهدی جان
کی شود تا که به پایان رسد این شام فراق
رسد این عاشق مجنون به برت مهدی جان
مهر رخشنده من کی برسد وقت طلوع
کی رسد نوبت صبح سحرت مهدی جان
تا که هر جا سخن از آمدنت را گویند
رسد از کوی و خیابان خبرت مهدی جان
گل نرگس شنوم عطر تو را از همه جا
حس کنم چون که حضور و اثرت مهدی جان
.
vindictive(طه)
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تا امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی طه من چرا بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تا امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هردو عالم بی خبر کن
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مهدی098 (مهدی)
شده ام در پی تو در به درت مهدی جان
کی رسد بر من مسکین گذرت مهدی جان
کی شود تا که عیان بر سر راهم گذری
بر نگاهم که بیفتد نظرت مهدی جان
یوسف گمشده ام منتظرم بر ره تو
می نشینم همه بر رهگذرت مهدی جان
کی شود تا که به پایان رسد این شام فراق
رسد این عاشق مجنون به برت مهدی جان
مهر رخشنده من کی برسد وقت طلوع
کی رسد نوبت صبح سحرت مهدی جان
تا که هر جا سخن از آمدنت را گویند
رسد از کوی و خیابان خبرت مهدی جان
گل نرگس شنوم عطر تو را از همه جا
حس کنم چون که حضور و اثرت مهدی جان
این مطلب در 1393/09/24 23:25:23 نوشته شده است و در 1393/09/24 23:45:44 ویرایش شده است .
در دورانی که افتخار بعضی هـا مخالفت با اصل اسلام به اسم روشنفکری است
تکلیف ما فدا شدن در راه آن است
تکلیف ما فدا شدن در راه آن است