چارلی چاپلین :
وقتی بچه بودم کنار مادرم می خوابیدم و هر شب یک آرزو می کردم.
مثلاً آرزو میکردم برایم اسباب بازی بخرد؛ میگفت «میخرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو میکردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ میگفت «میبرمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟» گفت «میرسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی میخوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.
دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟» گفتم «شب ها نمیخوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را میکنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.
"تقدیم به تمامی مادران"
این مطلب در 1394/01/09 20:45:29 نوشته شده است و در 1394/01/09 20:45:52 ویرایش شده است .
######
[b]چارلی چاپلین :
وقتی بچه بودم کنار مادرم می خوابیدم و هر شب یک آرزو می کردم.
مثلاً آرزو میکردم برایم اسباب بازی بخرد؛ میگفت «میخرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو میکردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ میگفت «میبرمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم میرسم؟» گفت «میرسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی میخوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند.
دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر میکنی؟» گفتم «شب ها نمیخوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را میکنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.
"تقدیم به تمامی مادران" [/b]
پیش از آن که درباره ی زندگی ، گذشته و شخصیت من قضاوت کنی ... خودت را جای من بگذار ،
از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،
با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و خنده هایم زندگی کن ...
یادت باشد
هر کسی سرگذشتی دارد .
هرگاه به جای من زندگی کردی
آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی .
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[b]پیش از آن که درباره ی زندگی ، گذشته و شخصیت من قضاوت کنی ... خودت را جای من بگذار ،
از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،
با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و خنده هایم زندگی کن ...
یادت باشد
هر کسی سرگذشتی دارد .
هرگاه به جای من زندگی کردی
آنگاه می توانی درباره ی من قضاوت کنی .[/b]
حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز ؛ خالق اثر بزرگ صد سال تنهائی
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می شود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[b]حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز ؛ خالق اثر بزرگ صد سال تنهائی
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می شود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست[/b]
[b]
ما تماشاچیانی هستیم،
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر آمدیم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می زنیم،
شرط می بندیم
شک می کنیم...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ی دیگردرجریان است![/b]
اری از پشت کوه آمده ام !!!چه میدانستم این ور کوه باید برای ثروت حرام خورد
برای عشق خیانت کردبرای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان دادبرای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاندوقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسممی گویند: از پشت کوه آمده
ترجیح میدهم به پشت کوه برگردمو تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد !تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[b]اری از پشت کوه آمده ام !!!چه میدانستم این ور کوه باید برای ثروت حرام خورد
برای عشق خیانت کردبرای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان;) دادبرای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند;)وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسممی گویند: از پشت کوه آمده
ترجیح میدهم به پشت کوه برگردمو تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد !تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ[/b]
بعد چشمشون به یه گردو می افته،
دولا می شن تا گردو رو بردارن،
الماسه می افته تو شیب زمین،
قل می خوره و تو عمق چاهی فرو می ره.
می دونی چی می مونه؟
یه آدمو، یه دهن باز، یه گردوی پوک و یه دنیا حسرت...
دیگه خستم از همتون از لحنه گفتنایه بله تون
[b]بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن،
بعد چشمشون به یه گردو می افته،
دولا می شن تا گردو رو بردارن،
الماسه می افته تو شیب زمین،
قل می خوره و تو عمق چاهی فرو می ره.
می دونی چی می مونه؟
یه آدمو، یه دهن باز، یه گردوی پوک و یه دنیا حسرت...[/b]
مردانه که دلت بگیرد ، کدام زن میخواهدآرامت کند..؟
مردانه که بغض کنی، چه زنی توانایی آرام کردنت را دارد...؟
...
مرد که باشی حق این ها را نداری
...
مرد که باشی حق ات فقط در دل نگه داشتن است
...
مرد که باشی از دور نمایِ کوهی را داری , مغرور و غمگین و تنها
...
مرد که باشی شب که دلت بگیرد، یک نخ سیگار روشن میکنی و خودت راپشت دودش پنهان میکنی
دیگه خستم از همتون از لحنه گفتنایه بله تون
[b]مردانه که دلت بگیرد ، کدام زن میخواهدآرامت کند..؟
مردانه که بغض کنی، چه زنی توانایی آرام کردنت را دارد...؟
...
مرد که باشی حق این ها را نداری
...
مرد که باشی حق ات فقط در دل نگه داشتن است
...
مرد که باشی از دور نمایِ کوهی را داری , مغرور و غمگین و تنها
...
مرد که باشی شب که دلت بگیرد، یک نخ سیگار روشن میکنی و خودت راپشت دودش پنهان میکنی[/b]
[b]یادت باشددلت که شکست,سرت را بگیری بالا
تلافی نکن,فریاد نزن,شرمگین نباش
دل شکسته گوشه هایش تیز است
مبادا دل و دست آدمی که روزی
دلدارت بود زخمی کنی به کین
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود
صبـــــــــور بــــــاش و ســـــــاکــــــت...[/b]
انجمن عصرپادشاهان قسمتی از باشگاه بازیکنان عصرپادشاهان است. از این جهت دارای ثبت نام مجزا نمی باشد. هر بازیکنی که عضو عصرپادشاهان است، می تواند با نام کاربری و رمز مرکزی خود در انجمن نیز لاگین نماید.