چه زیبا گفت نادر ابراهیمی:
درزندگی یک مرد مخدری هست بنام زن
زنی که دوستش دارد
نبودش
قهرش
دوریش
خماری می آوردو آب میکندابهت مردانه اش را…
به افتخار تمام زنان ایران زمین…
××××× زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست...
چه زیبا گفت نادر ابراهیمی:
درزندگی یک مرد مخدری هست بنام زن
زنی که دوستش دارد
نبودش
قهرش
دوریش
خماری می آوردو آب میکندابهت مردانه اش را…
به افتخار تمام زنان ایران زمین…
انسانها وقتی به تنهایی قصد رفتن به بهشت را دارند،
عموما موجودات بی آزاری هستند.
دقیقا مشکل از آنجایی شروع می شود که
عده ای نادان بر اساس تصورات غلط می خواهند سایرین را نیز با خود به بهشت ببرند
و در این باره به خشونت و توحش هم متوسل می شوند !
مهاتما گاندی
××××× زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست...
انسانها وقتی به تنهایی قصد رفتن به بهشت را دارند،
عموما موجودات بی آزاری هستند.
دقیقا مشکل از آنجایی شروع می شود که
عده ای نادان بر اساس تصورات غلط می خواهند سایرین را نیز با خود به بهشت ببرند
و در این باره به خشونت و توحش هم متوسل می شوند !
مهاتما گاندی
چه زیبا گفت نادر ابراهیمی:
درزندگی یک مرد مخدری هست بنام زن
زنی که دوستش دارد
نبودش
قهرش
دوریش
خماری می آوردو آب میکندابهت مردانه اش را…
به افتخار تمام زنان ایران زمین…
------------------------
پــــــروازه خانوم
هـــادی.حســـن.مهـــدی.زویـــا.سپهر.عالمی.علیرضا.امیر.جواد مدیر۴ بهترین دوستامن
[quote][div][b]مهدی098[/b][/div][div]چه زیبا گفت نادر ابراهیمی:
درزندگی یک مرد مخدری هست بنام زن
زنی که دوستش دارد
نبودش
قهرش
دوریش
خماری می آوردو آب میکندابهت مردانه اش را…
به افتخار تمام زنان ایران زمین…[/div][/quote]
------------------------
:icon_1::icon_1::icon_1::icon_1::icon_1:
اغلب فکر میکنیم اینکه به یاد کسی هستیم
منتی است بر گردن آن شخص!
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم
این هنر اوست نه ما
“به یاد ماندنی بودن”
بسیار مهمتر از به یاد بودن است…
××××× زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست...
[b]اغلب فکر میکنیم اینکه به یاد کسی هستیم
منتی است بر گردن آن شخص!
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم
این هنر اوست نه ما
“به یاد ماندنی بودن”
بسیار مهمتر از به یاد بودن است…[/b]
زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا میبرد یا میبازد، زندگی مثل معرکهایست که پایان ندارد وقتی صدای یک نفر کم کم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوانتر و نیرومندتر رشته ی بقیه ی داستان را میگیرد و ادامه میدهد…!
این مطلب در 1393/09/05 22:12:52 نوشته شده است و در 1393/09/05 22:15:31 ویرایش شده است .
××××× زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست...
[b]زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا میبرد یا میبازد، زندگی مثل معرکهایست که پایان ندارد وقتی صدای یک نفر کم کم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوانتر و نیرومندتر رشته ی بقیه ی داستان را میگیرد و ادامه میدهد…![/b]
همیشه کسانی هستند که دفاع از خـدا را وظیفه ی خود می دانند، انگار که واقعیت مطلق، چهارچوب نگهدارنده ی وجود، چیزی ضعیف و بی دفاع است. این آدم ها از کنار بیوه ای بر اثر جذام از شکل افتاده که چند سکه گدایی می کند رد می شوند، از کنار کودکان ژنده پوشی که در خیابان زندگی می کنند رد می شوند اما اگر کمترین چیزی علیه خـدا ببینند داستان فرق می کند. چهره هایشان سرخ می شود، سینه هایشان را بیرون می دهند، کلمات خشم آلودی به زبان می آورند. میزان خشم شان حیرت انگیز است. نحوه ی برخوردشان هراس آور است. این آدم ها نمی فهمند که باید در درون از خـدا دفاع کرد، نه در بیرون.
این مطلب در 1393/09/05 22:15:12 نوشته شده است و در 1393/09/05 22:16:22 ویرایش شده است .
××××× زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست...
[b]همیشه کسانی هستند که دفاع از خـدا را وظیفه ی خود می دانند، انگار که واقعیت مطلق، چهارچوب نگهدارنده ی وجود، چیزی ضعیف و بی دفاع است. این آدم ها از کنار بیوه ای بر اثر جذام از شکل افتاده که چند سکه گدایی می کند رد می شوند، از کنار کودکان ژنده پوشی که در خیابان زندگی می کنند رد می شوند اما اگر کمترین چیزی علیه خـدا ببینند داستان فرق می کند. چهره هایشان سرخ می شود، سینه هایشان را بیرون می دهند، کلمات خشم آلودی به زبان می آورند. میزان خشم شان حیرت انگیز است. نحوه ی برخوردشان هراس آور است. این آدم ها نمی فهمند که باید در درون از خـدا دفاع کرد، نه در بیرون.[/b]
زمانی دو انسان وجود داشتند.
وقتی آنها دو ساله بودند، با دستهایشان همدیگر را زدند.
هنگامی که دوازده ساله شدند، با چوبدستی و سنگ به هم حمله کردند.
زمانی که بیست و دوساله شدند، با تفنگ به هم شلیک کردند.
وقتی چهل و دو ساله شدند، به هم بمب پرتاب کردند.
هنگامی که شصت و دو ساله شدند، بیمار شدند.
وقتی هشتاد و دو ساله شدند، مُردند و کنار هم به خاک سپرده شدند.
و زمانی که پس از صد سال کِرمی قبر آنها را سوراخ کرد، اصلاً متوجه نشد که در اینجا دو انسان متفاوت به خاک سپرده شدهاند.
خاک، همان خاک بود.
××××× زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست...
[b]زمانی دو انسان وجود داشتند.
وقتی آنها دو ساله بودند، با دستهایشان همدیگر را زدند.
هنگامی که دوازده ساله شدند، با چوبدستی و سنگ به هم حمله کردند.
زمانی که بیست و دوساله شدند، با تفنگ به هم شلیک کردند.
وقتی چهل و دو ساله شدند، به هم بمب پرتاب کردند.
هنگامی که شصت و دو ساله شدند، بیمار شدند.
وقتی هشتاد و دو ساله شدند، مُردند و کنار هم به خاک سپرده شدند.
و زمانی که پس از صد سال کِرمی قبر آنها را سوراخ کرد، اصلاً متوجه نشد که در اینجا دو انسان متفاوت به خاک سپرده شدهاند.
خاک، همان خاک بود.[/b]
بشر با مقداری سوالات دشوار روبروست که برای آنها جواب قانع کنندهای ندارد .
خب، دو کار میتوان کرد: یا میتوانیم خودمان و بقیه جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آن چه را باید بدانیم می دانیم ، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست
و از پیشرفت باز ایستاد . بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شده است .
مردم به طور کلی یا صددرصد مطمئناند یا صددرصد بیتفاوت.
مثل آن است که یک دست ورق بازی را دو قسمت کنی . خالهای سیاه را یک سو و خالهای قرمز را سوی دیگری روی هم گذاری . ولی ناگهان در این میان ژوکری سر بر میآورد که نه خشت و نه دل است نه خاج و پیک . سقراط در آتن همین ژوکر بود . نه مطمئن بود نه بی تفاوت . تنها میدانست که هیچ نمیداند و این آزارش میداد .
پس فیلسوف شد…!
××××× زندگی راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست...
[b]بشر با مقداری سوالات دشوار روبروست که برای آنها جواب قانع کنندهای ندارد .
خب، دو کار میتوان کرد: یا میتوانیم خودمان و بقیه جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آن چه را باید بدانیم می دانیم ، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست
و از پیشرفت باز ایستاد . بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شده است .
مردم به طور کلی یا صددرصد مطمئناند یا صددرصد بیتفاوت.
مثل آن است که یک دست ورق بازی را دو قسمت کنی . خالهای سیاه را یک سو و خالهای قرمز را سوی دیگری روی هم گذاری . ولی ناگهان در این میان ژوکری سر بر میآورد که نه خشت و نه دل است نه خاج و پیک . سقراط در آتن همین ژوکر بود . نه مطمئن بود نه بی تفاوت . تنها میدانست که هیچ نمیداند و این آزارش میداد .
پس فیلسوف شد…![/b]
انجمن عصرپادشاهان قسمتی از باشگاه بازیکنان عصرپادشاهان است. از این جهت دارای ثبت نام مجزا نمی باشد. هر بازیکنی که عضو عصرپادشاهان است، می تواند با نام کاربری و رمز مرکزی خود در انجمن نیز لاگین نماید.