سلام دوستان امیدوارم از داستان خوشتون بیادهر کی نمی خونه نیاد تو ممنون.
رمو اسم درداستان رموhakhamaneshe اسم در داستان مهدیsa-ghar در نقش ابجی ساغرbenyaminmomeni اسم در داستان بنیامین amirbagheri@ اسم درداستان امیرal.ha اسم درداستان علیرضاrismanchian2 اسم در داستان نیماmoein4321 اسم درداستان معین anatomrouse اسم درداستان علی سیب12اسم درداستان گوگوریو.
به نام خدا
بعداز این که گینگیزها رو تو دره شکست دادیم به کمک مهدی حالا نوبت این بودکه پایتخت به تصرف خودمون دربیاریم.
داشتیم با فرماندهان نقشه های جنگ رو میکشیدیدم که گوگوریو از در وارد شد.
فرمانده محمد حسن به خلیج فارس حمله شده.
سربازان من در حال دفاع هستند.
مهدی و علی سرباز هارو اماده کنید اگه ما خلیج فارس از دست بدیم دیگه کارمون تموم.
ما سلاح های جدیدی به نام بمب ساعتی بدست اورده بودیم که با اونها بهتر می تونستیم بجنگیم.
به سمت جنوب حرکت کردیم.
به خلیج فارس رسیدیم.
گوگوریو تعداد زیادی کشتی داشت و ما قرار بود تو دریا با اونها بجنگیم.
معین کحشتی سواتر ماهری بود ما نا خدای همه ی کشتی هامعین بود.
حدود 100 کشتی ما کشتی بزرگ تر داشتیم و جلو حرکت میکردیم.
داشتیم می رفتیم که امیر گفت : محمد حسن احساس بدی دارم.
گفتم چه احساسی گفت : احساس میکنم قرار اتفاق بدی بیافته.
دستم گذاشتم رو شونش گفتم بد به دلت اره ند.
که ناگهان مهدی گفت طوفان طوفان شده طوفان شده.
معین گفت : لعنتی راه فرار نداریم.
طوفان بسیار تندی بود.
گوگوری گفت همه کحکم به جایی بچسبید هرکی محکم به جایی چسبیده بود.
که ناگهان طناب یکی از باد بان ها پاره شد.
همه می ترسیدند برند بالا که.
مهدی از نربان رفت بالا طناب به سسختی به هم وصل کرد.
طناب وصل شد.
اما مهدی داشت می افتاد از بالای دکل افتاد پایین .
که ..................................... .
بنیامین دست مهدی رو گرفت .
چون مهدی یکم سنگین بود بنیامین هم داشت میرفت تو اب که گوگوریو.
مار خودش انداخت سر مار به کشتی محکم بسته شد ودم مار رو بنیامین گرفته بود.
مار بنیامین مهدی میخواستند برند تو اب که نیما کمان خودش برداشت.
و میخاست به مار تیر بزنه اما گوگوریو گفت نه اینکارو با مار من نکن .
نههههههههههههههههههه مزن نیما .
گفتم گوگوریو الان همه شون می افتند تو اب بزار تیر بزنه .
گوگوریو گفت بزن.
نیما به پشت تیر طناب وصل کرده بود ومی خواست تیر پرتاب کنه که .
گووگوریو چشماش به مار دوخته بود مار انگار رضایت داشت از اینکه اون بمیره ولی جون دو نفر نجات بده.
وتیر خورد به مار .
وما طنابی رو که وصل شده بود به تیر رو برداشتیم کشیدیمشون بالا.
مار کشتهشده بوداما بنیامین و مهدی زنده مونده بودند طوفان هم تموم شده بود.
گوگوریو برای مارش گریه می کرداما ناگهان مار چشماش تکون خورد مار نمرده بود.
گوگوریو بال در اورد بود.
مارش به اتاق زیر زمین برد تا نجاتش بده.
می خواستیم یک نفس تازه کنیم که.
کشتی های گینگیزها رسیدند.
سرباز ها توپها رو بیارید.
علی رضا توپخانه با تو.
امیربمب های رو بردارهروقت گینگیزها نزدیک شدند به طرف کشتیی هاشون پرتاب کن مهدی بنامین اماده باشید.
باید بریم تو کشتی هاشون بجنگیم .
معین سعی کن کشتی رو به کشتی هاشون نزدیک بکنی.
علی رضا سریع تر توپ هارو پرتاب کنید هدر ندید توپ هارو .
علی طناب ها باتو همین که کشتی ها نزدیک شدیم طناب هارو پرت کنید تا بتونیم بریم توکشتی هاشون.
اماده علی رضا بزنیددددددددددددددددددددد.
مهدی بنیامین اماده باشید.
علی طناب هارو پرتاب کنید.
برید بچه ها تو کشتی بنیامین مهدی بریم.
رفتیم تو کشتی دشمن .
وای خدا اینجارو چقدر زیادن سرباز ها حمله.
رفتیم تو کشتیشون داشتیم مبارزه می کردیم 2 یا 3 ساعت مبارزه میکردیم که ناگهان مهدی گفت .
بسه دیگه هر چی میکشیم تموم نمیشن.
ما یک انبار مهمات داشتیم تو ساحل که اگه اون می زدند کل ساحل می رفت رو هوا تو کشتی خودمون بودیم.
که اونها جای انبار فهمیده بودندبهش شلیک می کردند فقط یک کشتی از گینگزها و یک کشتی از ماباقی مونده بود. وکشتی ها بهم متصلبودند ولی چون تعدا گینگیزها زیاد بود ما نمی تونستیم بریم توپخانشون از بین ببریم اگه اون انبار تو ساحل نابود می شدجون هزاران هزار نفرگرفته میشد.
به امیر گفتم چند تا بمب داریم گفت 3 تا ولی نمیشه یک کشتی رو نابود کرد.
مگه اینکه بریم داخل کشتی.
امیر بمب هارو به خودش وصل کرد گفتم چیکار میخوای.
گفت : من بمیرم بهتر از اینه که 1000نفر کشتهبشند امیر به سرعت دوید دوید.
بچه ها امبر بگیرید نزارید بره.
امیر به سرعت می رفت .
علی رضا اومد بگیرتش اما جاخالی داد.
هیچکی نتونست بگیره تش رفت تو کشتی دشمن طناب هارو قطع کرد دکمه بمب زد .
10 ثانیه مونده بود من رفتم توکشتی دشمن.
9 و 8 دستام به کشتی گرفته بودم 6 و5 امیر محکم پاهاش گذاشت روی دست منکه من بیافتم.
4 و3 دیگه دستتام داشت میشکست من پریدم تو اب 3 و2 امیر یک پشتک زد رفت وسط گینگیزها 1 و0.
................................... .
دیگه کار تموم شد امیر جون خودش فدا کرد اما جون هزار نفر تئونست بدست بیاره .
امیر به تمام مردم خدمت کرد اما هنوز گینگیزها در حال اومدن به سمت متا بودندو... .
بقیه داستان در قسمت بعدی باتشکر.
رمو اسم درداستان رموhakhamaneshe اسم در داستان مهدیsa-ghar در نقش ابجی ساغرbenyaminmomeni اسم در داستان بنیامین amirbagheri@ اسم درداستان امیرal.ha اسم درداستان علیرضاrismanchian2 اسم در داستان نیماmoein4321 اسم درداستان معین anatomrouse اسم درداستان علی سیب12اسم درداستان گوگوریو.
به نام خدا
بعداز این که گینگیزها رو تو دره شکست دادیم به کمک مهدی حالا نوبت این بودکه پایتخت به تصرف خودمون دربیاریم.
داشتیم با فرماندهان نقشه های جنگ رو میکشیدیدم که گوگوریو از در وارد شد.
فرمانده محمد حسن به خلیج فارس حمله شده.
سربازان من در حال دفاع هستند.
مهدی و علی سرباز هارو اماده کنید اگه ما خلیج فارس از دست بدیم دیگه کارمون تموم.
ما سلاح های جدیدی به نام بمب ساعتی بدست اورده بودیم که با اونها بهتر می تونستیم بجنگیم.
به سمت جنوب حرکت کردیم.
به خلیج فارس رسیدیم.
گوگوریو تعداد زیادی کشتی داشت و ما قرار بود تو دریا با اونها بجنگیم.
معین کحشتی سواتر ماهری بود ما نا خدای همه ی کشتی هامعین بود.
حدود 100 کشتی ما کشتی بزرگ تر داشتیم و جلو حرکت میکردیم.
داشتیم می رفتیم که امیر گفت : محمد حسن احساس بدی دارم.
گفتم چه احساسی گفت : احساس میکنم قرار اتفاق بدی بیافته.
دستم گذاشتم رو شونش گفتم بد به دلت اره ند.
که ناگهان مهدی گفت طوفان طوفان شده طوفان شده.
معین گفت : لعنتی راه فرار نداریم.
طوفان بسیار تندی بود.
گوگوری گفت همه کحکم به جایی بچسبید هرکی محکم به جایی چسبیده بود.
که ناگهان طناب یکی از باد بان ها پاره شد.
همه می ترسیدند برند بالا که.
مهدی از نربان رفت بالا طناب به سسختی به هم وصل کرد.
طناب وصل شد.
اما مهدی داشت می افتاد از بالای دکل افتاد پایین .
که ..................................... .
بنیامین دست مهدی رو گرفت .
چون مهدی یکم سنگین بود بنیامین هم داشت میرفت تو اب که گوگوریو.
مار خودش انداخت سر مار به کشتی محکم بسته شد ودم مار رو بنیامین گرفته بود.
مار بنیامین مهدی میخواستند برند تو اب که نیما کمان خودش برداشت.
و میخاست به مار تیر بزنه اما گوگوریو گفت نه اینکارو با مار من نکن .
نههههههههههههههههههه مزن نیما .
گفتم گوگوریو الان همه شون می افتند تو اب بزار تیر بزنه .
گوگوریو گفت بزن.
نیما به پشت تیر طناب وصل کرده بود ومی خواست تیر پرتاب کنه که .
گووگوریو چشماش به مار دوخته بود مار انگار رضایت داشت از اینکه اون بمیره ولی جون دو نفر نجات بده.
وتیر خورد به مار .
وما طنابی رو که وصل شده بود به تیر رو برداشتیم کشیدیمشون بالا.
مار کشتهشده بوداما بنیامین و مهدی زنده مونده بودند طوفان هم تموم شده بود.
گوگوریو برای مارش گریه می کرداما ناگهان مار چشماش تکون خورد مار نمرده بود.
گوگوریو بال در اورد بود.
مارش به اتاق زیر زمین برد تا نجاتش بده.
می خواستیم یک نفس تازه کنیم که.
کشتی های گینگیزها رسیدند.
سرباز ها توپها رو بیارید.
علی رضا توپخانه با تو.
امیربمب های رو بردارهروقت گینگیزها نزدیک شدند به طرف کشتیی هاشون پرتاب کن مهدی بنامین اماده باشید.
باید بریم تو کشتی هاشون بجنگیم .
معین سعی کن کشتی رو به کشتی هاشون نزدیک بکنی.
علی رضا سریع تر توپ هارو پرتاب کنید هدر ندید توپ هارو .
علی طناب ها باتو همین که کشتی ها نزدیک شدیم طناب هارو پرت کنید تا بتونیم بریم توکشتی هاشون.
اماده علی رضا بزنیددددددددددددددددددددد.
مهدی بنیامین اماده باشید.
علی طناب هارو پرتاب کنید.
برید بچه ها تو کشتی بنیامین مهدی بریم.
رفتیم تو کشتی دشمن .
وای خدا اینجارو چقدر زیادن سرباز ها حمله.
رفتیم تو کشتیشون داشتیم مبارزه می کردیم 2 یا 3 ساعت مبارزه میکردیم که ناگهان مهدی گفت .
بسه دیگه هر چی میکشیم تموم نمیشن.
ما یک انبار مهمات داشتیم تو ساحل که اگه اون می زدند کل ساحل می رفت رو هوا تو کشتی خودمون بودیم.
که اونها جای انبار فهمیده بودندبهش شلیک می کردند فقط یک کشتی از گینگزها و یک کشتی از ماباقی مونده بود. وکشتی ها بهم متصلبودند ولی چون تعدا گینگیزها زیاد بود ما نمی تونستیم بریم توپخانشون از بین ببریم اگه اون انبار تو ساحل نابود می شدجون هزاران هزار نفرگرفته میشد.
به امیر گفتم چند تا بمب داریم گفت 3 تا ولی نمیشه یک کشتی رو نابود کرد.
مگه اینکه بریم داخل کشتی.
امیر بمب هارو به خودش وصل کرد گفتم چیکار میخوای.
گفت : من بمیرم بهتر از اینه که 1000نفر کشتهبشند امیر به سرعت دوید دوید.
بچه ها امبر بگیرید نزارید بره.
امیر به سرعت می رفت .
علی رضا اومد بگیرتش اما جاخالی داد.
هیچکی نتونست بگیره تش رفت تو کشتی دشمن طناب هارو قطع کرد دکمه بمب زد .
10 ثانیه مونده بود من رفتم توکشتی دشمن.
9 و 8 دستام به کشتی گرفته بودم 6 و5 امیر محکم پاهاش گذاشت روی دست منکه من بیافتم.
4 و3 دیگه دستتام داشت میشکست من پریدم تو اب 3 و2 امیر یک پشتک زد رفت وسط گینگیزها 1 و0.
................................... .
دیگه کار تموم شد امیر جون خودش فدا کرد اما جون هزار نفر تئونست بدست بیاره .
امیر به تمام مردم خدمت کرد اما هنوز گینگیزها در حال اومدن به سمت متا بودندو... .
بقیه داستان در قسمت بعدی باتشکر.
نظرسنجی
- خوب
- متوسط
- بد
- حوصله خوندن نداشتم
خداحافظ برای همیشه من رفتم ولی امیدوارم یه روزی برگردم واسه همیشه خدانگهدار دوستون دارم وهمینطور انجمن رو دوست دارم بای.