جستجو برای 'سن'
# عنوان متن نویسنده تاریخ
7401 نظــر سنـجی عکس های تفریحی و باحال
کارمون شروع شد در قسمت سرگرمی
‏1393/03/06 21:19:21
7402 نظــر سنـجی عکس های تفریحی و باحال
با سلام به کاربر انجمن
از شما درخواست میشود تا به پست عکـــس های تــفریحی و باحال بیایید و نظر خود را بگــویید
همچنین با ما همکاری کنید
تــــــــوجــه داشته باشید پست در قسمت بازی و سرگرمی است
و هرگونه اسپم گزارش به مدیر است
‏1393/03/06 21:58:38
7403 نظــر سنـجی عکس های تفریحی و باحال
ashkan202020
بزار

با سلام به کاربر انجمن
از شما درخواست میشود تا به پست عکـــس های تــفریحی و باحال بیایید و نظر خود را بگــویید
همچنین با ما همکاری کنید
تــــــــوجــه داشته باشید پست در قسمت بازی و سرگرمی است
و هرگونه اسپم گزارش به مدیر است
‏1393/03/06 21:58:45
7404 عــکس های تفـــریحی و باحال 2
[quote]
ممد حسن
[quote]
bmxz
[quote][div]girls
http://8pic.ir/images/98655985508488368862.jpg
[/quote]
لایکم بکن
[/quote]
به زور که نمیشه یک نفر لایک
‏1393/03/07 20:43:07
7405 داستانک !!
... تی آبجی ساغر و آبجی محدثه هم رقیب هم بودند و هرروز باید با هم مبارزه میکردیم..
( ولی خداییش مبارزه اشون از آشپزیشون خیلی بهتر بود! )

یه روز که خسته از تمرین برگشتیم و همه گرسنه شروع کردیم به غذا خوردن.. اما رموو خیلی نق میزد !
میگفت خوشمزه نیست و نمکش کمه و فلان چیزش زیاده و از این حرفا..
منم گفتم:"اگه اینجوریه، از فرادا کسی جز رموو حق نداره غذا درست کنه!"
همه موافقت کردن.. خودش هم که اول طفره میرفت اما وقتی دید چاره ای نداره قبول کرد..

رموو شد سرآشپز.. غذاهاشم بدک نبودند اما اینجوری که خودش آشپز بود، حداقل دیگه لازم نبود سر غذا غر زدن هاشو بشنویم..!
(آخه به خودش که نمیتونست گیر بده !)

تمرین هامون کم کم داشت تموم میشد..

من و رموو و دوتا آبجی تیراندازی رو ماهرانه یادگرفته بودیم.. فکر کن مگس رو توی هوا با تیر میزدیم!
آرمان و بینگو با شمشیر مهارت داشتن، zsedcl ودوتا داداش کوچیک دیگه هم با نیزه مبارزه میکردند..
داداش حسین و ممد سارگن و خود ممد31 هم که خیلی بیشتراز ما مبارزه رو تجربه کرده بودند
و آموزش های خفن دیده بودند مثل نینجا با همه چیز و همه کس مبارزه میکردند..

(راستی ممد31 از وقتی اومده بود نه یک، دل صد دل عاشق آبجی ساغر شده بود
که البته آبجی ساغر هم بهش محل نمیداد اصلا! )

خلاصه روز موعود رسید.. اون سوار دوباره آمد و وقتی مارو ورزیده و آماده دید خیلی خوشحال شد..
به همراه اون راهی پایتخت شدیم..
ولوله ای بود اونجا... یعنی شیر تو شیر.. هرکس یه کاری میکرد.. همه چی درهم و برهم و شلوغ پلوغ بود.. !

چند روزی اونجا بودیم که خبر رسید گنگیزها به یکی از آبادی های نزدیک پایتخت حمله کردند و اونو به تصرف خودشون درآوردند...
اولین گروهی که برای مبارزه انتخاب شد ما بودیم که به همراه چند گروه دیگه راهی آبادی شدیم..

ما ترسو نبودیم اما خیلی وحشت آور بود..
درسته که اونا هم مثل ما آدم بودند اما چون وحشیانه حمله میکردند و در یک چشم بهم زدن آدم میکشتند،
یه ترس عمومی بین مردم درباره ی اونا وجود داشت.. حتی بعضی از مردم باور داشتند که اونا نیروهای مافوق بشری دارند...!

(هیچ رحمی هم نداشتند.. اینو وقتی فهمیدم که میخواستم یه بچه گینگیزه رو بکشم، اما دلم به حالش سوخت
و شمشیرم رو آوردم پایین.. بجای اینکه مثل آدم گریه کنه و یا تشکر کنه با چاقوش فرو کرد توی پام و در رفت... !)

و این ترس ...
‏1393/02/01 10:12:55
7406 داستانک !!
... نموقع ها 6 صبح همه بیدار می شدیم و یه صبحانه مفصل
می خوردیم. بعد از صبحانه هرکس می رفت سر کار خودش تا ظهر و وقت ناهار..[/b]

رول رو خوب شروع کردی . اینجاش خیلی خوب بود.
اگه رول جدی هست خیلی از نویسنده ها میگن که با دیالوگ شروع نکنید و با فضاسازی شروع کنید و چون رول شما ظنز نبود با فضاسازی شروع کردی و خواننده داستان رو مشتاق تر میکنی . البته این قالب انجمن یه جوریه برای رول نویسی خیلی مناسب نیست.اگه قالبش تاریک بود خوب جلوه میکرد

ادامه نقد :

[b]هر ظهر که برای ناهار برمیگشتیم، آرمان و آرش رو میدیدم که از کوهستان برمیگردند..
کارشون جمع آوری گیاهان خوراکی و دارویی بود، گهگاهی هم شکار میکردند اما خب بیشتر برای تمرین های ر ...
‏1393/02/01 18:31:10
7407 عــکس های تفـــریحی و باحال 2
یه نقاشی رو سنگ
http://s5.picofile.com/file/8122360068/1509846_765891083443534_8402849274679076796_n.jpg
‏1393/03/12 17:07:19
7408 پرسپولیس سرور استقلال
ممد حسن
دو تا افتخار دیگه .
3 تا گل زدن در 10 دقیقه اون دو صفر عقب بودن .
استقلال ملوان مس الشباب رو هم شش تایی کردن


اینا + ذوب آهن

شیش تاییامونم شیش تان
‏1393/03/07 12:10:11
7409 داستانک !!
[quote]
mahdi521
[quote][div]ممد حسن
[quote][div]mahdi521
[quote][div]ممد حسن
ببخشید هر کی داستان خونده می تونه خلا صه بگه
[/quote]
عزیزم داستانو نوشتن تا از خوندنش لذت ببری مگه ت
‏1393/02/01 18:36:03
7410 داستانک !!
[quote]
ممد حسن
[quote][div]mahdi521
[quote][div]ممد حسن
[quote][div]mahdi521
[quote][div]ممد حسن
[div]ببخشید هر کی داستان خونده می تونه
‏1393/02/01 18:37:34
7411 داستانک !!
[quote]
گوگوریو1380
[quote][div]ممد حسن
[quote][div]mahdi521
[quote][div]ممد حسن
[quote][div]mahdi521
[quote][div]ممد حسن
[div]ببخشید هر کی داستان خونده می تونه
‏1393/02/01 18:40:16
7412 داستانک !!
[quote]
ممد حسن
[quote][div]گوگوریو1380
[quote][div]ممد حسن
[quote][div]mahdi521
[quote][div]ممد حسن
[div][quote][div]mahdi521[/d
‏1393/02/01 18:45:55
7413 آبادی
... چیزی میگه > خواهشا برای یک بار سوالم را جواب بدید دیگه سوالی ندارم : سوال 1 : اگر آبادی با 100در صد گندم را تسخیر کنیم چه تعداد و چه نوع نیرو متخصص ارسال کنم ؟؟ سوال دو اگر یک آبادی با 50در صد سنگ و 50در صد گندم این یکی را چند تا و چه نوع نیرو متخصص اعزام کنم : واقعا از این که جوابم را میدهید پیشاپیش ازتون ممنونم[/div][/quote]
برای گندم 100%22کشاورز بفرست
برای برای سنگ و گندم هم 10 کشاورز10معمار
[/div][/quote]
دوست عزیز ممنون از جوابت فقط یک سوال نیازی به اعزام منجم نیست
‏1393/02/01 15:14:33
7414 پرسپولیس سرور استقلال
moein4321
ممد حسن
اگه تکراریه عیبی نداره بزار دوباره بیاد برای اونهایی که تازه اومدند .

باشه.
فقط لطفا کلکل راه نندازین.

:lol
‏1393/03/07 12:10:19
7415 پرسپولیس سرور استقلال
[quote]
moein4321
[quote]
benyaminmomeni
[quote][div]moein4321
[quote][div]ممد حسن
اگه تکراریه عیبی نداره بزار دوباره بیاد برای اونهایی که تازه اومدند .
[/quote]
باشه.
فقط لطفا کلکل راه نندازین.
[/quote]
:lol
‏1393/03/07 12:13:06
7416 داستانک !!
... گینگیز ها دارای 4 تا شهرن ولی شهری که گوگوریو میگفت از همه بیشتر نیرو داره و این بی دلیل نیست
آرش: حق با حسینه
آرمان من میگم شهر هاید دیگه ی گینگیز ها رو باید نابود کنیم تا ب شنیدن این خبر اونا بترسن
آرش: نه این کار فقط اونا رو بیشتر وحشی میکنه
خلاصه بعد از 1 روز شور و مشورت قرار شد به 2 تا از شهر گینگیز ها حمله کنیم
آرمان و حسین تو یه ارتش آرش و گوگوریو و دارکنس ممد تو یه گروه
محمد و zsedcl امین با هم از شهر اصلی محافظت میکردن امپراطور با نقشه های ما کاملا موافق بود و ارتششو در اختیار ما قرار داد
من هم باید با ارتشم نزدیک شهر اصلی گنگیز ها اردو میزدم
دو هفته گذشت و خبرا رسید
‏1393/02/04 18:30:49
7417 آبادی
... چیزی میگه > خواهشا برای یک بار سوالم را جواب بدید دیگه سوالی ندارم : سوال 1 : اگر آبادی با 100در صد گندم را تسخیر کنیم چه تعداد و چه نوع نیرو متخصص ارسال کنم ؟؟ سوال دو اگر یک آبادی با 50در صد سنگ و 50در صد گندم این یکی را چند تا و چه نوع نیرو متخصص اعزام کنم : واقعا از این که جوابم را میدهید پیشاپیش ازتون ممنونم[/div][/quote]
جواب سوال یک :کشاورز هرچقدرکه داری جواب سوال دو: کشاوزومعمارهرچقدر که داری وقی ایناروفرستادی یه منجم بفرست تولیدات روافزایش بده
‏1393/02/02 16:54:18
7418 سرور قهرمانان. ادعاها
این سرور قهرمانان هم اعصاب ما رو خورد کرده همه در مورد اون می نویسن
‏1393/03/07 15:15:35
7419 سرور قهرمانان. ادعاها
lord_sepehr
این سرور قهرمانان هم اعصاب ما رو خورد کرده همه در مورد اون می نویسن

بیان درمورد قاشوقو چنگال بنویسن؟
مثلا انجمنه عصرپادشاهانه ها.
‏1393/03/07 15:32:58
7420 قسمت 5{فرار از قلعه مرگ}
ممد حسن
اه اه اه شرمنده اصلا یادم نبود ببخشید داستان بعدی واقعا معذرت .



فقط خواهشا در نقش یک کمان دار (فرمانده ) باشم
‏1393/03/07 18:01:11
7421 قسمت 5{فرار از قلعه مرگ}
ممد حسن
چیز دیگه ای نمی خواهی .


حالا کمانداره فرمانده نباشم فرمانده باشم
‏1393/03/07 18:05:52
7422 قسمت 5{فرار از قلعه مرگ}
rismanchian2
ممد حسن
اه اه اه شرمنده اصلا یادم نبود ببخشید داستان بعدی واقعا معذرت .

منم بزار!!

اسمت بگو
‏1393/03/07 19:29:21
7423 د ن د
[quote]
ممد حسن
[quote][div]bvos
[div]دوستان جک های د ن دمیزارم
یه روز مامانم خونه نبود بابام غذا درست کرد . ماشاالله همه غذا رو سوزوند. اومدیم با مرام بازی دراریم تا آخر غذا رو خوردم .
‏1393/02/03 20:27:58
7424 قسمت 5{فرار از قلعه مرگ}
ممد حسن
باشه با احساس کشته میشی خوبه ؟؟؟

عـــآقــــآ نمیشه زنده بمونم
‏1393/03/07 19:47:00
7425 قسمت 5{فرار از قلعه مرگ}
ممد حسن
تو خودت گفتی پررنگ باشی

خوب گفتم پررنگ باشه نقشم نه اینکه بمیرم که
مثلا من همرو نجات بدم اصلا ازین پررنگتر هم هست؟
‏1393/03/07 19:53:18
منوی کاربری

پیغام

بستن