جستجو برای 'سن'
# عنوان متن نویسنده تاریخ
13576 سلام داستان دارم باحال
... [quote]
amir7236
[div] سلام خوبین ی داستان فلسفی داشتم بخونین


جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهای ...
‏1394/05/21 17:22:16
13577 سلام داستان دارم باحال
... [quote]
amir7236
[div] سلام خوبین ی داستان فلسفی داشتم بخونین


جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوا ...
‏1394/05/21 17:25:59
13578 ترین های انجمن
mƠЄƖƝ4321
ممد حسن
1لرد سپهر
2 معین خودمون
3 نمیدونم ولی اگه از نظر بزرگی باشه خب مدیرانجمن {خدا از بزرگی کمش نکنه}

باورم نمیشه !

باور کن
‏1394/06/04 00:25:06
13579 ترسناکترین داستان های چندخطی
مردم از ترس یکی منو جم کنه
‏1394/06/04 03:12:38
13580 ترسناکترین داستان های چندخطی

جالب بود احساس قوت و رفع خستگی گرفتم
‏1394/06/04 10:28:05
13581 ترسناکترین داستان های چندخطی
‏1394/06/04 21:29:42
13582 ترسناکترین داستان های چندخطی
‏1394/06/04 21:50:41
13583 ترسناکترین داستان های چندخطی
جالب بود ولی نفهمیدیم چی شد
حیف که تاپیکامو عدم زدم وگرنه از این داستانه خیلی زیاد دارم که تایپ کنم
.
.
.
.
.
الکی مثلا من خیلی حالیمه
‏1394/06/04 22:00:58
13584 ترسناکترین داستان های چندخطی
خوب اما باز هم جای پیشرفت دارد
‏1394/06/05 21:17:38
13585 ترسناکترین داستان های چندخطی
خیلی قشنگ بود بازم بزار
‏1394/06/06 00:03:04
13586 سلام داستان دارم باحال
... [quote]
amir7236
[div] سلام خوبین ی داستان فلسفی داشتم بخونین


جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است س ...
‏1394/05/21 17:26:38
13587 جنگ بین دو ابر قدرت در سرور ۹
... خیر به خاطر مصرف بالای شیرینی جاته [/div][/quote]
پس علاوه بر نمک قندت هم رفته بالا
عجب معجونی شدی تو [/div][/quote]

خخخ ... چی بگم بت آخه ... اصلا من معجون ... من بستنی سنتی ... من کیک شکلاتی ... من شیرینی خامه ای
عجب چیزی بودم خودم نمیدونستم ها
‏1394/05/23 16:55:56
13588 بیشترین نیرو w9
... ا رفته اکانت خریده داره به هم اتحادی ما میکوبه [/div][/quote]
درست صحبت کن . در حد اکانت خریدن نیست اتحادتون . برو از خودش بپرس میگه کی زدش الکی شایعه نساز[/div][/quote]

نظرت چیه از من بپرسن قشنگ توضیح بدم واسشون که کی زده ؟ [/div][/quote]
واسه منم بی زحمت توضیح بده [/div][/quote]
عابد اسرار هویدا نکن

میکنی ، قبلش یه پول دستی بگیر بریم بستنی
‏1394/05/23 14:14:42
13589 ترسناکترین داستان های چندخطی
عد از یه روز خسته کننده میای خونه و میخوای یه خواب شبانه راحت داشته باشی دستتو که میبری بالا که چراغ رو خاموش کنی تازه یه دست دیگه رو میبینی که روی کلید چراغه،تق،چراغ خاموش...
‏1394/06/06 00:09:41
13590 ترسناکترین داستان های چندخطی
اه،اذیت نکن رضا،غلغلکم می یاد،اینو به برادرم گفتم،که این نصفه شبی داشت پامو غلغلک مید،وقتی دیدم دست بردار نیست پا شدم که بزنمش،ولی هیچکس تو اتاق نبود!
‏1394/06/06 00:10:22
13591 ترسناکترین داستان های چندخطی
ناگهان از خواب پریدم،یه نفر منو به تخت جراحی بسته بود،با ترس به اطاق نگاه می کردم،صدای پای چند نفر می یومد،همین که به بالای سرم رسیدن،فهمیدم تمامشون مریضایی بودن که زیر دستای من مرده بودن!
‏1394/06/06 00:11:26
13592 ترسناکترین داستان های چندخطی
[quote]
ممد حسن
عد از یه روز خسته کننده میای خونه و میخوای یه خواب شبانه راحت داشته باشی دستتو که میبری بالا که چراغ رو خاموش کنی تازه یه دست دیگه رو میبینی که روی کلید چراغه،تق،چراغ خاموش...
[/
‏1394/06/06 01:34:19
13593 سلام داستان دارم باحال
... [quote]
amir7236
[div] سلام خوبین ی داستان فلسفی داشتم بخونین


جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند ...
‏1394/05/21 17:27:05
13594 بیشترین نیرو w9
... ا رفته اکانت خریده داره به هم اتحادی ما میکوبه [/div][/quote]
درست صحبت کن . در حد اکانت خریدن نیست اتحادتون . برو از خودش بپرس میگه کی زدش الکی شایعه نساز[/div][/quote]

نظرت چیه از من بپرسن قشنگ توضیح بدم واسشون که کی زده ؟ [/div][/quote]
واسه منم بی زحمت توضیح بده [/div][/quote]
عابد اسرار هویدا نکن

میکنی ، قبلش یه پول دستی بگیر بریم بستنی [/div][/quote]

نزدیک بود بگمااا

آقا تو صف وایسین

سیکرتی 30 تومن ، حراجش کردیم
‏1394/05/23 14:23:06
13595 بیشترین نیرو w9
... ا رفته اکانت خریده داره به هم اتحادی ما میکوبه [/div][/quote]
درست صحبت کن . در حد اکانت خریدن نیست اتحادتون . برو از خودش بپرس میگه کی زدش الکی شایعه نساز[/div][/quote]

نظرت چیه از من بپرسن قشنگ توضیح بدم واسشون که کی زده ؟ [/div][/quote]
واسه منم بی زحمت توضیح بده [/div][/quote]
عابد اسرار هویدا نکن

میکنی ، قبلش یه پول دستی بگیر بریم بستنی [/div][/quote]

نزدیک بود بگمااا

آقا تو صف وایسین

سیکرتی 30 تومن ، حراجش کردیم [/div][/quote]
نسیه قبول نمیکنید؟؟
‏1394/05/23 14:24:43
13596 معنی غزل حافظ
ژینا.سنایی
زیبا بود

شما؟
‏1394/06/04 23:22:56
13597 کاراکتر نامناسب
[quote]
ممد حسن
[div]بسم الله
با عرض سلام من میخواستم داستانم که مینوشتم رو ادامه بدم وقتی کل مطلبو نوشتم ومیزارم تا ثبت بزنم واسه همه نمایش داده بشه اینو میگه.
لطفا از کاراکتر های معتبر استفاده نمایید
‏1394/06/05 18:14:22
13598 داستان2{روستای نفرین شده}
لطفا در نظر سنجی شرکت کنید
‏1394/06/05 12:04:29
13599 داستان2{روستای نفرین شده}
[quote]
ممد حسن
[quote][div]sirgoodboy
هرروز یک داستان رای بیشتری دارد چرا امروز 3تا گذاشتی
فشارش زیاده نمی تونم بخوانم
[/quote]
منه بدبخت برای هرداستان یک
‏1394/06/05 22:10:32
13600 داستان2{روستای نفرین شده}
[quote]
sirgoodboy
[quote][div]ممد حسن
[quote][div]sirgoodboy
هرروز یک داستان رای بیشتری دارد چرا امروز 3تا گذاشتی
فشارش زیاده نمی تونم بخوانم
[/quote]
منه بدبخت برای هرداستان یک
‏1394/06/05 22:11:56
منوی کاربری

پیغام

بستن